پیدایش رمان یا ثبت خودآگاه واقعیت و شکل گیری سواد جدید مبتنی بر خواندن با گسترش طبقه متوسط و اقشار درس‌خوانده و تحصیل‌کرده در غرب که با تاریخ سر ستیز داشتند، به شکلی به هم پیچیده که بررسی هر یک از این مفاهیم بدون در نظر داشتن دیگری امکان پذیر نیست.

پیدایش رمان یا ثبت خودآگاه واقعیت و شکل گیری سواد جدید مبتنی بر خواندن با گسترش طبقه متوسط و اقشار درس‌خوانده و تحصیل‌کرده در غرب که با تاریخ سر ستیز داشتند، به شکلی به هم پیچیده که بررسی هر یک از این مفاهیم بدون در نظر داشتن دیگری امکان پذیر نیست. طبقه متوسط اجتماعی که نه کاستی‌های مالی و فرهنگی طبقه پایین دست را دارد و نه محافظه‌کاری طبقه بالا دست مرفه را، همواره منشاء تحول جوامع بوده است. این طبقه نیاز به خودآگاهی را در خود احساس می‌کند، در جست و جوی راه‌هایی برای آگاهی بخشیدن به طبقه پایین دست بوده و در این راه به ناچار با طبقه بالا دست و حاکمان درمی‌افتد؛ در غرب نخستین چیزی که طبقه متوسط با آن درافتاد، "تاریخ" به عنوان محصول فکری و رفتاری حاکمان بود.

اگر طبقه متوسط را همان طبقه بورژوا یا طبقه صاحب فن و تکنیک عصر صنعت بدانیم و آن را در مقابل فئودال یا مالکان زمین دوره کشاورزی بگذاریم، معنای این ستیز آشکارتر خواهد شد. از این دید می‌توان ادعا کرد رمان اساسا هنری انقلابی است که در کوران اختلافات طبقاتی و جنگ نخبگان با قدرت شکل می‌گیرد. تاریخ از دید اقشار تحصیل‌کرده با چند مشکل عمده روبه‌رو بود:

نخست آنکه در تمامی این داستان‌ها، مردم کوچه و بازار هیچ نقشی نداشتند، از سوی دیگر وقایع و ماجراهای تاریخی به شکلی فشرده ثبت می‌شد و در این میان حقیقت و ابعاد واقعیت گم بود. همچنین کسانی تاریخ را می‌نوشتند که خود بازیگران آن بودند. بنابراین بسیار طبیعی بود که در صورت شکست، چشم‌پوشی و در صورت پیروزی، بزرگ‌نمایی کنند و کسی از میان مردم نبود تا شاهد وقایع راستین دخمه‌های تو در توی قدرت باشد. در غرب پیش از نویسندگان، نقاشان بودند که به دالان‌های تاریک کاخ‌ها راه جستند و برای نخستین بار توانستند، ماجراهایی جز شکوه و قدرت، بخشندگی و جنگاوری شاه و شاهزادگان را ببینند. سپس رمان نویس‌ها از راه رسیدند، قصه‌های مردم کوچه و بازار را نوشتند، به اندرونی‌های دربارها سرک کشیدند و با ثبت واقعیت، تاریخ و بازیگرانش را بی‌آبرو کردند. در ایران و در کاخ چهل‌ستون، اگرچه نقاشان این اجازه را یافتند تا لااقل در اتاق‌های دور از تالار قدرت، بدن‌های نیمه برهنه را در حال رقص تصویر کنند، اما دیوارهایی که در برابر چشم همگان بود، همچنان به سه موضوع می‌توانست بپردازد؛ قدرت شاه در میدان جنگ، بخشش او بر سر سفره و شکوه‌اش بر تخت سلطنت. با از راه رسیدن قجرها رقاصان "مرد زن‌پوش" در مراسم‌های عمومی جای زنان را گرفتند، کاخ‌ها صاحب تکیه شدند و اسیران روس با روبنده‌ای سرخ رنگ، نقش شمر را در تعزیه‌ها بازی کردند و رمز و رازها بار دیگر به اندرونی‌ها بازگشت. ناصرالدین شاه هنر عکاسی را رونق داد و به جای نقاشان، عکاسان به کاخ‌ها راه یافتند اما هنوز هم اشتهای ارضا نشده ایرانی، نمی‌داند در پس آن عکس‌ها چه رفته است. گویی هیچ چیز ثبت نشده و تاریک‌خانه‌ها هنوز فتح نشده‌اند.

مفاهیمی همچون اختلاف طبقاتی و توسعه طبقه متوسط و ارتباط این مفاهیم با جریان رمان نویسی چنان به هم آمیخته که برخی تئوریسین‌های ادبی گفته‌اند با بی‌طبقه شدن یا یک طبقه شدن جامعه غرب در عصر فراصنعتی دیگر هنر رمان‌نویسی مرده است اتفاقی که با یک طبقه شدن ظاهری حکومت کارگری در اتحاد جماهیر شوروی افتاد. در مقابل تئوریسین‌های دیگری همچون میشل بوتور، تلاش کرده‌اند تا این مفاهیم را در دیگر عناصر و نهادهای اجتماعی جست و جو کنند. به عنوان مثال بوتور نقش طبقه محروم و پایین دستی را به ارتش‌ها و نقش بالادستی را به شرکت‌های چند ملیتی بزرگ داده و عنوان کرده است هرگز این اختلاف از بین نخواهد رفت و تا زمانی که اختلاف هست، رمان نیز زنده خواهد بود. همان‌طور که اشاره شد جریان رمان نویسی در غرب به شکل معناداری از قرن 18 به بعد اوج می‌گیرد، قرنی که به عصر روشنگری معروف است. در این قرن چه اتفاقاتی افتاده است و نسبت این اتفاقات با تاریخ ستیزی و فربه شدن طبقه متوسط چیست؟

تجزیه مفاهیم و فردگرایی

قرن 17 قرن کشمکش صنعت و مفاهیم صنعتی از یک سو و دین و مفاهیم دینی و اخلاقی از سوی دیگر بود. فلیسوف این قرن می‌بایست به شکلی این عناصر و مفاهیم را در هم "ترکیب" کند تا در جهت رفورم یا اصلاحات مفهومی تازه و گره‌گشا بسازد و از تقابل دین و صنعت جلوگیری کند. گفتنی است به دلیل خصلت ترکیبی فلسفه این قرن، ریاضی به عنوان دانش ترکیب اعداد مورد توجه قرار گرفت و پیشرفت کرد. اما در قرن بعد، آلمان‌ها از راه رسیدند و تا پایان قرن نوزدهم بر فلسفه سایه انداختند و در نهایت، اواخر همین قرن آن را به فیلسوفان فرانسوی واگذار کردند. در عصر روشنگری یا دوران سلطه اندیشه آلمانی (امپراتوری پروس)، مفاهیم در دستگاه‌های فلسفی، بجای ترکیب تجزیه شدند. نیوتن اندیشه را فیزیکالیستی یا ملموس و عینی کرد. او حکم داد "پدیدار"ها بر فرضیات کلی پیش از مواجهه، تقدم دارد و آرام آرام مفهوم "فردیت" یا "اندیویدوالیته" شکل گرفت که بازتابی اجتماعی از این مفاهیم فلسفی بود.

حال می‌توانیم بهتر درک کنیم که چرا رمان "رابینسون کروزو" با راوی اول شخص مفرد یا "من" نوشته شده است. برای آنکه در این عصر، فرد، حقوق فردی، فردیت و تجربه‌های "من" جایگاهی والا می‌یابد. دیگر این حاکمان نیستند که به میرزابنویس‌ها و منشی باشی‌های‌شان در اندرونی‌ کاخ‌ها دستور می دهند، داستان افتخارات ما را بنویس. حالا جامعه مملو از "من"های خودساخته و دانش‌آموخته‌ای است که خود می‌توانند داستان خویش و جامعه خویش را ثبت کنند. در این قرن آنالیز به عنوان دانشی تحلیلی از ریاضیات که خصلتی ترکیبی داشت پیشی گرفت. اما در اواخر قرن هجدهم اتفاق جالب توجه دیگری هم افتاد و آن شکل‌گیری دستگاه فلسفی "شناخت شناسی" کانت بود.

کانت معتقد بود پیش از واکاوی واقعیت باید خرد یا ابزار شناخت واقعیت را شناخت. مثل این است که بگوئیم پیش از متر کردن پارچه نخست خود متر را اندازه بگیریم. با این رویکرد، او خرد را در یک موقعیت سوبژکتیو – ابژکتیو(ذهنی- عینی) قرار داد. یعنی خرد هم سوژه شناخت شد هم عامل شناخت، هم شناساننده و هم شناسایی شونده. این موضوع علاوه بر تاثیرات فلسفی، روانشناسی را به عنوان یک علم مطرح کرد و باعث شد انسان، شخصیت و منش این موجود متفکر، روان و عملکرد او، اهمیتی بیش از پیش پیدا کند. گویی جریان اندیشه، پیشرفت علوم و حوادث اجتماعی، به هر سمت و سویی که می‌رفت، اهمیت و جایگاه رمان را بیشتر جلوه‌گر می‌ساخت. اعمال و افعال آدم‌های رمان و ماجراها و داستان‌های‌شان در بستر تلاطم‌های اجتماعی، منبعی دست نخورده برای اندیشمندان علوم انسانی شد و این ماجرا تا آنجایی پیش رفت که در قرن بیستم یا ظهور اندیشه فرانسوی، اساسا تبدیل به مبنای شناخت شد. منتقدین ادبی جای فلاسفه را گرفتند و رمان‌ها جای دستگاه‌های فلسفی. گویی هر رمان خود دستگاهی فلسفی شده بود.

زمانی شافزتوبوری پیش از کانت گفته بود باید ترکیبی از فلسفه و نقد ادبی ساخت تا اندیشه کاراتر حرکت کند، پس از او شاگردان کانت به این نتیجه رسیدند نیازی به این ترکیب‌سازی نیست، زیرا چنین ترکیبی به طور ذاتی وجود دارد. اما پس از نیچه، با اوج‌گیری مکتب فرانکفورت، فعالیت نشانه‌شناسان و زبان‌شناسان روس و با از راه رسیدن روشنفکران فرانسوی، دیگر اندیشه بوی ادبیات و بوی رمان گرفت و رمان خود مبنای شناخت شد.

تقابل فردیت و خودمداری

آلبادسس پدس نویسنده ایتالیایی در "دفترچه ممنوع" به سادگی هرچه تمام، تصویری از نبود فردیت درمیان زنان جامعه خود به دست داده است. زن داستان می‌خواهد در دفترچه ای بدون اطلاع خانواده، یادداشت روزانه خود را ثبت کند. اما نه "وقتی از آن خویش" دارد نه " کنج خلوتی برای خویش" و نه کشویی کوچک برای پنهان کردن این دفترچه. یکی از صحنه‌های دردناک رمان، قایم کردن دفتر درمیان سبد رخت‌های چرک خانواده است. ویرجینیاوولف نویسنده انگلیسی نیز در "اتاقی از آن خویش" از نبود فردیت و خودبسندگی زنان جامعه انگلیسی انتقاد می‌کند. وی با اشاره به "جین آستین" نویسنده هم وطن‌اش که اتاقی برای خویش نداشت و مجبور بود در گوشه‌ای از پذیرایی بنویسد و با سررسیدن غریبه‌ای، پارچه روی میز کارش بکشد، می‌گوید:« اگر آستین نتوانسته به درون آدمی نفوذ کند و تنها رفتار ظاهری را توصیف کرده، برای آن است که اتاقی از آن خویش نداشته و مجبور به نوشتن در مکانی عمومی بوده است.» او زنان را به استقلال مالی تشویق می‌کند و داشتن اتاقی برای خویش.

این نخستین گام برای اندیشیدن، یافتن هدف و ارزش‌گذاری به خویشتن خویش، جدای از نقش‌های خانوادگی و اجتماعی است. "من" که هستم؟ "من" به دنبال چه هستم و "من" برای ارتقای "من" چه می‌توانم بکنم؟ قاعدتا این‌ها پرسش‌هایی نیست که بتوان پاسخ‌شان را در گروه دوستان و همکاران یا در کنار اعضای خانواده به هنگام تماشای تلویزیون یافت. در این رویکرد نقش خانواده نیز دگرگون می‌شود. اعضای خانواده به اهداف شخصی یکدیگر احترام گذاشته و به بهانه ایفای نقش پدری، مادری، همسری یا فرزندی، دیواری در برابر هم نمی‌شوند. برخی از روانشناسان بزرگترین گرفتاری ایرانیان را وابستگی دانسته‌اند و لازم به توضیح است که نه معنای "فردیت"، از هم پاشیدگی خانواده و اجتماع است و نه معنای "وابستگی"، عشقی بی‌پیرایه و از سر خرد به این دو. بلکه به عکس، فردیت و گسستن از وابستگی‌های بی‌پایه و اساس، خانواده و جامعه را غنی خواهد کرد. شاهد این ادعا آنکه در غرب با وجود تشویق‌های افراطی نسبت به اندیویدوالیته یا فردگرایی، میزان همکاری‌های اجتماعی بسیار بالاتر از جوامع فردگریز و توده است.

در نقطه مقابل می‌توان از اتحاد جماهیر شوروی نام برد که در آن اراده فردی منکوب می‌شد. آندره ژید در "بازگشت از شوروی" می‌نویسد: «اینجا راجع به هر مسئله‌ای کافی است با یک نفر حرف بزنی. نظر او درواقع نظر همه مردم شوروی است.» وی نظر چند نفر را درباره مبارزان کمونیست اسپانیا جویا می‌شود. همه اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. بعد با کمال تعجب پی می‌برد هنوز روزنامه پراودا چیزی در این باره ننوشته و کسی نمی‌داند چه نظری باید داشته باشد!

آن سوی جبهه بودریار در رساله "آمریکا" به فردگرایی افراطی آمریکایی می‌تازد و می‌گوید: «در این کشتی نوح، همه تک تک سوار می‌شوند.» یا در مورد نهار خوردن روی کاپوت ماشین ‌ها می‌نویسد:« به تنهایی غذا خوردن از گدایی هم بدتر است.» او وحشت از تنهایی را با روشن ماندن تلویزیون‌ها در اتاق‌های خالی توصیف می‌کند، که انتقادی صریح به فردگرایی بی‌حد و مرز آمریکایی است. فردیتی خارج از قاعده که دیگر درکی از واقعیت ندارد. وی آمریکا را نه برابر با واقعیت بلکه "وانموده واقعیت"، اتوبان‌ها و آسمان خراش‌هایش در دل بیابان ها را مسخره کردن واقعیت و درنهایت پیاده روهای نیویورک را ادامه سالن‌های تئاتر می‌داند؛ نمایشی از خوشبختی در انزوای فردیتی هراس انگیز.

در این میان قصه ایران خود قصه دیگری است؛ حسن قاضی مرادی در "خودمداری ایرانیان" خودمداری ایرانی را در برابر فردیت گذاشته و می‌نویسد انسان خودمدار انسانی بریده از اجتماع است که خود نتیجه استبدادزدگی تاریخی است. جامعه و نیز خانواده غیر مستبد، فرد را تشویق می‌کند تا در خود غنی شود، راه خویش را بیابد، ببالد و روی پای خود بایستد. در چنین وضعیتی فرد همواره با بستر اجتماعی‌اش سر و کار دارد و با آن رابطه‌ای معنادار پیدا می‌کند. تجربه او در مسیر هدف، بخشی از تجربه اجتماعی می‌شود همانگونه که جامعه نیز تجربه خود را در اختیار او می‌گذارد. مسئله اصلی در فردیت فربه شدن در خویش برای پذیرش نقش‌های اجتماعی است.

در مقابل،خودمداری حاصل وانهادن فرد، نیازهای فردی و در عین حال وادار کردن او به سوی اجتماع و توده هاست. با این نگاه، قاضی مرادی جامعه ایران را "جامعه ای ذره‌ای شده" می‌داند که فاقد ساحت اجتماعی است. فرد در جامعه ذره‌ای شده، جزئی از توده بی‌شکلی است که نامش را جامعه گذاشته‌اند و این توده بی‌شکل، هویت فردی او را نادیده گرفته و او را به حال خود رها می‌کند. فرد باید چاره‌ای بجوید و به نوعی از خودمداری و خودبسندگی در ستیز با جامعه و رقابت با دیگران در محیطی ناامن، دست یابد و خود را حفظ کند؛ فردیت معکوس.

این که می‌گویند هر ایرانی در درون خود یک پادشاه مستبد دارد و یا اینکه سه ایرانی در کنار هم، پنج حزب درست می‌کنند، حقیقتی تلخ است که می‌توان آن را ژنی شدن استبداد چندهزار ساله دانست. استبداد را اعمال قدرت بی‌واسطه نیز دانسته‌اند که هم با فربه شدن فرد سر ستیز دارد و هم نهادهای اجتماعی که میان او و افراد، نقش واسطه را بازی می‌کنند. استبداد اعمال قدرت بی‌واسطه بر تک تک افراد را می‌خواهد اگرچه در حکومت هرج و مرج استبداد، تنها پادشاه نیست که حکومت می‌کند بلکه هر فرد نسبت به بالادستی خود رعیت و نسبت به پایین دستی‌اش قبله عالم است. قاضی مردای به درستی می‌نویسد که «در حکومت استبدادی هیچ ماموری معذور نیست.» زیرا هرکسی به فراخور حال خود می‌تواند قانون بگذارد و یا با تفسیر خاص خود، قانون را اجرا کند. همچنین وی به درستی عنوان می‌کند که در عین حال فرد در چنین حاکمیتی از "تحرکی بالا" برخوردار است. زیرا مدام باید چاره‌جویی کند و راهی برای خویش بیابد که این نیز روی دیگر سکه خودمداری است. "حاجی آقا"ی هدایت نمونه بی‌نقصی از چنین انسان خودمدار است؛ شخصیتی با قدرت لابی و چانه زنی بالا، سیاس، رنجور و بیمار، ثروتمند، پنهان کار، خسیس، نسبت به خانواده ستمکار و مجسمه ای از فلاکت.

در "جای خالی سلوچ" دولت آبادی، به وضوح جامعه ذره‌ای شده را می بینیم؛ روستایی که قناتش خشکیده، و هریک از آدم‌های شوربختش جدا از دیگری درپی راهی برای به در بردن خویش است. آدم‌هایی ناتوان در برابر اراده کدخدا و قهر طبیعت، در انتظار معجزه، شاید دولت کاری کرد، شاید بشود وامی گرفت و پس نداد، شاید بشود "خدا زمین" را بالا کشید، دردمند و فروریخته در خویش، رها شده، معصوم. دولت آبادی با هوش غریزی یک نویسنده، کمبود آب و استبداد را برای نشان دادن بدبختی خانواده سلوچ و هم‌روستایی‌هایش، کنار هم می‌نشاند. موضوعی که به اعتقاد جامعه‌شناسی چون کاتوزیان دو روی یک سکه است؛ ایران کشوری است گرم و خشک و هرکه در طول تاریخ توانسته آب را در این سرزمین مدیریت کند، به مشروعیتی اجتماعی برای استبداد دست یافته است. فرد ریچاردز عضو انجمن نقاشان و حکاکان سلطنتی انگلستان در عصر پهلوی اول رودهای ایران را مرموز توصیف می‌کند و می‌گوید:«معلوم نیست از کجا سرچشمه می‌گیرند و کجا غیب شان می‌زند.» این وضعیت به اعتقاد کاتوزیان سبب می‌شود کشاورزان تولید مازادی برای فروش نداشته باشند. از سوی دیگر برای عرضه اندک تولید مازاد نه جاده‌ای هست و نه امنیتی. این شرایط با حمله مغول و از بین رفتن رونق جاده ابریشم تشدید می‌شود. اما مفاسدی که زائیده چنین وضعیتی است تقریبا قابل شماره نیست؛ نبود مراودات اقتصادی، هر واحد اجتماعی را خودمدار بار می‌آورد، خودکفایی معنای بسته بودن و پوسیدن در روستای خویش می‌گیرد و در نهایت مفهوم ذهنی وطن مخدوش می‌شود. کسی نمی‌داند حدود و ثغور وطن کجاست، هم وطنانش کیستند و چرا باید در راه آنها جانفشانی کند. حمله به ارتش برای به دست آوردن اسلحه، پالتو و یا چند جفت چکمه، آن هم زمانی که عازم دفاع از مرزهای میهن بوده، حقیقت تلخی است که بارها در تاریخ ما تکرار شده است.

بخشی از این مطلب پیش از این در تاریخ 4 آبان ماه در روزنامه ایران منتشر شده است.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 321027

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 1 =