نگاهی به خلقیات ایرانی از دریچه تاریخ و رمان

مقاله زیر که تکه هایی از آن در یکی از نشریات چاپ شد و در نهایت از انتشار بازماند، سعی دارد خصلت های بنیادین خلقیات ایرانی را از دریچه رمان و تاریخ بررسی کند. به دلیل طولانی بودن آن را در 4 یا 5 قسمت تقدیم خواهم کرد.

محمدعلی جمالزاده نخستین داستان‌نویس ایرانی مقدمه "خلقیات ما ایرانیان" را به زدودن بدگمانی‌هایی اختصاص می‌دهد که ممکن است روح خواننده را هنگام رو به رو شدن با متن بیازارد. او به درستی می‌داند خواننده‌ ایرانی چندان خوش ندارد کاستی‌های اخلاقی و بیماری‌های فرهنگی‌اش را برهنه کنند و به رخش بکشند: «مجله "مسائل ایران" مقاله دور و دراز "خلقیات" مرا قابل و سزاوار دیده ‌است که به صورت کتابی به چاپ برساند. از چنین حسن استقبالی کمال امتنان را دارم و آرزویم این است که مندرجات این کتاب که همیشه شیرین و دلپسند نیست و چه بسا ته مزه تلخی دارد، خوانندگان را ملول و مکدر نسازد بلکه محرک آنان باشد که ‌اندکی در صحت و سقم مطالب بیندیشند و به حکم «اذا مروا باللغو مروا کراما» از معایب چشم بپوشند و اگر پاره‌ای مطالب را خالی از راستی و حقیقت نیافتند بر آنچه موجب فساد و زشتی است نفرین بفرستند و اگر معتقد شدند که فساد مانع ترقی است و قسمتی از امور ما نیز هنوز به فساد آلوده‌ است محضا لله و به منظور تامین سعادت و رفاه فرزندان‌شان در روزگاران آینده قدمی در رفع فساد بردارند و لااقل در ]از بین بردن[ فسادکاری‌های موثر و عالم الضرر شرکت مستقیم داشته باشند...» باید اول تعارف تکه پاره کرد و دل به دست آورد که ‌اگر سفرنامه نویسی آنچنان نوشته، اینچنین هم گفته. گاهی غرض و مرضی هم در کار بوده، گاه ناتوانی در تحقیق و یا شاید بسته بودن بسیاری درها به روی کافری چشم آبی که‌ از آن سوی دنیا آمده و اجازه نیافته وارد امامزاده‌ای شود یا در کارگاه فرش‌بافی زنان سرک بکشد. آنچنان بوده‌ایم و آنچنان کرده‌ایم و چه باک از آنکه فرد ریچاردزی بنویسد« در نقش و نگارهای تخت جمشید، تصویری از هیچ سازی نیست.» و یا «آواز ایرانی از هیچ قانون موسیقایی پیروی نمی‌کند و شنیدنش برای ما غربی‌ها بسیار کسالت‌آور است.» بگذریم از اینکه به گفته ناشر "تاریخ بیداری ایرانیان" نوشته ناظم الاسلام کرمانی، آنچه که تاریخ نویس گزافه‌گوی درباری نوشته نیز نمی‌تواند قابل اعتنا باشد که «بر مدح و فعل حسنی که در عالم گمان داشته ‌از شجاعت رستم و سخاوت حاتم و عدل نوشیروان و حلم احنف و حکمت افلاتون و فصاحت قس و زهد سلمان، به پادشاه عصر نسبت می‌دادند و از زدن هر گونه ‌اتهام و بر چسب از قبیل ملحد، زندیق و دهری به مخالفین ابایی نداشتند تا با هتک اعتبار و حیثیت آنها زمینه نابودی‌شان را فراهم کنند.» در آن سال‌ها که مرحوم جمالزاده چنین دست به عصا می‌نوشت و یکی به میخ می‌زد و یکی به نعل، پل الوار شاعر فرانسوی، جامعه خود را به مزبله‌ای تشبیه می‌کرد که باید آن را خوب به هم‌اش زد و بوی گندش را بالا آورد، چنان که فراموش نشود. نیچه می‌گفت مردم آلمان نمی‌دانند چطور تاریخ بخوانند. او در راستای جریان "پالایش فرهنگی" که خود منتقد آن بود، "سودمندی و ناسودمندی‌های تاریخ برای زندگی" را نوشت. از شاعران و فیلسوفان که بگذریم، بازاندیشی در تاریخ یا روانکاوی تاریخی برای یافتن سرچشمه خلقیات و اخلاقیات، بیش از هر اندیشمند و هنرمندی برای رمان‌نویس اهمیت دارد. چراکه موضوع رمان انسان است. موضوع شعر یا نقاشی و یا حتی سینما می‌تواند هر چیزی جز انسان باشد. رمان اما تنها می‌تواند داستان انسانی را روایت کند که محصول اجتماع و تاریخ است. از سویی با هر دو می‌جنگد و از سویی در غیاب هرکدام بی‌معنا می‌شود. اینجاست که مفهوم عبارت اغراق‌آمیز مارکز را بهتر می‌شود فهمید:« نمی‌دانم چطور نویسنده‌ای می‌تواند دست به قلم ببرد پیش از آنکه لااقل تاریخ ده هزار سال پیش کشورش را خوانده باشد.» جیمز جویس "دوبلینی‌ها"ی خود را "تاریخ اخلاقی کشورم" خواند، بالزاک سودای نگارش دایره‌المعارفی از اخلاق و رفتار فرانسوی در سر داشت و تمام جنگ تولستوی و داستایوفسکی به ‌این جمله ختم می‌شد که تا چه ‌اندازه واقعیت‌های جامعه روسیه در نوشته‌های آنها انعکاس داشته ‌است. "رمان به روایت رمان نویسان" آلوت، به یکی از نامه‌های تولستوی می‌پردازد که برای زولا نوشته شده:« وقتی نیمه شب سیگاری زیر لب داری و می‌نویسی، نویسنده بیدار است اما منتقد ساعتی است که به خواب رفته.» این عبارت اشاره‌ای است به داستایوفسکی که نویسنده‌ای شب‌نویس بود. تولستوی توضیح می‌دهد که چگونه صبح به پیاده‌روی می‌رود و پس از صبحانه مشغول نوشتن می‌شود. او معتقد است صبح برای درک "واقعیت" زمان بهتری است و ذهن تمیز و تازه ‌آماده جذب آن. داستایوفسکی در پاسخ به چنین انتقادهایی می‌گفت:« چرا شما داستان حوادث روزنامه‌ها را باور می‌کنید اما به رمان‌های من ایراد می‌گیرید که واقعی نیستند؟ من واقعیت را از جایی آغاز می‌کنم که برای شما غیر واقعی است.» راینر ماریا ریلکه در "دفترهای لائوریس بریگه" پس از آنکه با جملاتی رگباری و پی در پی، می‌نویسد شاعر باید سفرها رفته باشد، شاعر باید کتاب‌ها خوانده باشد، شاعر باید بر بالین محتضر نشسته باشد، شاعر باید صبحدم شکفتن گلی را دیده باشد و... جمله‌ای طلایی دارد که نشان می‌دهد تا چه‌ اندازه شعر هنری است ناخودآگاه:«شاعر باید این همه را فراموش کرده باشد.» شاملو لحظه سرایش خود را لحظه غایب شدن توصیف می‌کند و می‌گوید:« حتی اطرافیان من هم می‌دانند که در آن لحظه به کلی غایب‌ام. من خودم نیستم. گاه نیمه شبی بلند شده‌ام و شعری نوشته‌ام و فردا یادم رفته» اما نوشتن هنری است خودآگاه و مبتنی بر واقعیت. نویسنده ممکن است تعبیر خاص خود را از واقعیت داشته باشد اما اصل واقعیت را نمی‌توان از اساس نفی کرد. واقعیت پیرامونی و در مرکز آن انسانی که موضوع رمان است، از چه راهی جذب می‌شود؟ حواس پنجگانه. برخی از نویسندگان چنان وسواس جذب واقعیت دارند که برای سالم ماندن حواس خود، هرگز چون همینگوی سیگار نمی‌کشند و یا چون تولستوی مشروب نمی‌نوشند. همینگوی می‌گوید:« سیگار حس چشایی و بویایی را ضعیف می‌کند و این نویسنده را برای توصیف واقعیت دچار مشکل می‌سازد.» او حتی در "پاریس جشن بی کران" از یک وعده غذای کمتر برای "شفاف دیدن واقعیت" سخن می‌گوید. این درحالی است که شاعران سوررئال و نیز دادائیست‌ها برای خاموشی خودآگاه، استفاده‌ از مواد مخدر را تجویز کرده‌اند و یا شاعران رمانتیک فرار از زمان حال و پرداختن به گذشته‌های دور و آینده‌های دور را جزو اصول مکتب خود دانسته‌اند. نیازی به توضیح نیست که زمان "حال" و "واقعیت" تا چه‌ اندازه به هم مرتبط‌ هستند. از این دیدگاه می‌توان گفت اساسا چیزی به نام رمان تاریخی وجود ندارد چراکه رمان تاریخ زمان حال است. اگر موضوع رمان را انسان بدانیم و این هنر را ثبت خودآگاه واقعیت تعریف کنیم، آن وقت خواهیم دید رمان تنه به تنه تاریخ خواهد زد. زیرا تاریخ هم ثبت خودآگاه واقعیت است. با این تفاوت که بازیگران رمان انسان‌های معمولی‌اند و روایت، تنها بر بروز عینی و تقویمی واقعیت، تاکید ندارد. اگرچه نویسنده برای شناخت انسان و خلقیات او، علاوه بر تاریخ به روانشناسی، جامعه شناسی و دیگر علوم انسانی هم نیاز خواهد داشت. پس بی‌اساس نیست که نیچه درباره داستایوفسکی می‌نویسد:«هرآنچه ‌از روانشناسی می‌دانم از او آموخته‌ام» و البته باز باید عنوان کرد که آنچه بار علوم انسانی را نسبت به علوم طبیعی سنگین تر می کند، تاریخ است. به عنوان مثال نمی توان ادبیات را بدون حافظ و سعدی و فلسفه را بدون ارسطو و افلاتون فهمید درحالی که یک پزشک الزاما نیازی به خواندن نظریات ابن سینا ندارد. در یکسو شعر و در سوی دیگر تاریخ؛ آنچه به ‌اعتقاد فورستر نویسنده و نظریه پرداز انگلیسی در میان این دو رشته کوه بلند می‌ماند«جلگه‌ای پست و آبرفتی به نام رمان است که ‌از رودهای فراوان این دو رشته کوه سیراب می‌شود.» در تاریخ به دنبال چه می‌گردیم و از نفی آن چه می‌خواهیم؟ پاسخ این پرسش را باید در رساله "سودمندی‌ها و ناسودمندی‌های تاریخ برای زندگی" نیچه جست و جو کرد که به ‌آن خواهیم پرداخت. اما پیش از آن دوباره یادی کنیم از جمالزاده که به عنوان داستان‌نویس و رمان‌نویس، در آن سال‌ها چه خوب به نقش تاریخ و بررسی خلقیات پی برده‌ است. پیش از او زین‌العابدین مراغه‌ای در "سیاحتنامه ‌ابراهیم بیک" نخستین رمان ایرانی، باز همین دغدغه را دارد. هدایت – اگر از آثار پژوهشی و ترجمه‌های او در زمینه تاریخ ایران باستان و متون زرتشتی بگذریم- در داستان‌ها نیز مدام چشمی به تاریخ و چشمی به خلقیات می‌نویسد؛ آنچنان که برخی نوشته‌های او همچون "داش آکل"، "توپ مرواری" یا "حاجی آقا" رنگ غلیظی از رفتارشناسی و پژوهش در فرهنگ عامه را می‌نمایاند. جلال آل احمد در مقام یک مردم شناس به ‌اتحاد جماهیر شوروی دعوت می‌شود و در کنگره مردم‌شناسی شرکت می‌کند. (سفر روس) محمود دولت آبادی، احمد محمود، صادق چوبک، ابراهیم گلستان، سیمین دانشور، اسماعیل فصیح، بهرام صادقی، گلشیری، ساعدی، معروفی و نویسندگان ماندگار نسل‌های نو هرکدام به شکلی و میزانی، تاریخ و رفتارشناشی یا بررسی خلقیات جامعه ‌ایرانی را در آثار خود بروز داده‌اند. مگر رمان نقشی جز این هم دارد؟ گویا در این نوشته ناچاریم به هر سه مفهوم بالا بیندیشیم؛ تاریخ، رمان، اخلاقیات و خلقیات جامعه ‌ایران. اما پیش از آن پاسخ به ‌این پرسش نیز اهمیت دارد که چرا باید رفتار و اخلاقیات یک ملت بررسی شود؟ همچنان که بیمار نخست باید بپذیرد بیمار است تا درمان شود، آگاهی از بیماری‌های فرهنگی و اعتراف و پذیرش آن نیز نخستین گام برای بهبود است. ملتی که ‌از داشته‌ها و نداشته‌هایش خبر دارد، به نقطه‌ آغاز حرکت، یعنی "خودآگاهی تاریخی" رسیده ‌است. آیا ما از داشته‌ها و نداشته‌های خود خبر داریم؟ ویسهوفر می‌نویسد وقتی شاپور به تخت جمشید رسید، ایستاد و برای سازنده‌اش دعا کرد و آنجا را "صد ستون" نامید. در واقع او نمی‌دانست سازنده ‌آن کاخ باشکوه چه کسی است و نام بنا چیست! درحالی که وی و دودمانش خود را فرزندان هخامنشی می‌دانستند و مشروعیت ملی خود را از "پدر" یعنی کوروش می‌گرفتند. ویسهوفر در "ایران باستان" حتی از سلسله ساسانیان هم عقب‌تر می‌رود و درباره ‌اشکانیان می‌نویسد:« دانسته‌های امروز ما درباره هخامنشیان بسیار بیشتر از دانسته‌های اشکانیان درباره‌ آنهاست.» دانسته‌های ما؟ من و تو یا ویسهوفر؟

بخشی از این مطلب در روزنامه ایران، در تاریخ 30 مهر منتشر شده است. 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 320061

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 6 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام A1 ۱۳:۴۷ - ۱۳۹۲/۰۸/۰۸
    0 1
    قلم زیبایی است. دست مریزاد آقای مطلق عزیز.