مهدی یاورمنش: «مدتها پافشاری کردم و گفتم آقایان نمیخواهم صاف بخوانم و ...» این را رضا یزدانی در کافه خبر گفت؛ جمله ای که شاید دلیل اصلی متفاوت بودن این خواننده موسیقی پاپ و راک ایران است.
بهانه دعوت از رضا یزدانی، کنسرتی است که ششم آبان در برج میلاد برگزار میشود، اما از این فرصت استفاده کردیم و بیشتر به ابعاد محتوایی و سبک خواندن او پرداختیم. شیوه ای که از آلبوم «پرنده بی پرنده» شروع شده و با «هیس»، «ساعت 25 شب»، «ساعت فراموشی» و «خاطرات مبهم» ادامه پیدا کرده است. «حکم»، «محاکمه در خیابان»، «رئیس»،«ساخت ایران»، «کیفر»، «رازهای این خانه»، «گام های معلق»، «مرگ تدریجی یک رویا»، «قلب یخی»، «طهران تهران» هم از جمله فیلمها و سریالهایی هستند که رضا یزدانی برای آنها خوانده است.
این خواننده که سبک ویژه او هواداران بسیاری پیدا کرده است، در یک بعد از ظهر پاییزی مهمان و پاسخ گوی پرسشها ما شد که بخشی از آن را میخوانید. دیگر قسمتهای کافه خبر رضا یزدانی در روزهای آینده منتشر میشود.
شما یکی از انگشت شمار خوانندگان موسیقی کشورمان هستید که کارتان تشخص دارد. مخاطبان خاصی هم دارید؛ بیشتر کسانی هستند که دغدغه های هنری، ادبی، فرهنگی و اجتماعی دارند. این تشخص اگر چه نشان دهنده اصالت و سبک ویژه شماست، اما چون دایره مخاطبان شما را محدود میکند، میتواند اثر منفی هم بگذارد. نظر خود شما چیست؟
از این بابت خدا را شاکرم که این موقعیت را به دست آوردهام و خوشحال هستم قشری فرهیخته و تحصیلکردهتر مخاطب کارهای من هستند. با این حال چند سالی است کارهایی را در آلبومها، فیلمهای سینمایی و سریالها انجام دادهام که عمومیتر هستند و مخاطبان عامتری را جذب میکنند.
رضا یزدانی در کافه خبر به پرسش های اعضای تحریریه و کاربران خبرآنلاین پاسخ داد
در واقع این تصمیم را از آلبوم «ساعت 25 شب» گرفتیم و در «خاطرات مبهم» خودش را بیشتر نشان داد و قطعات ساده فهم تر شد، اما همان طور که گفتید، این تشخص کار و جنس مخاطبان میتواند از یک جهاتی ضرر هم بزند. برای مثال من در کنسرت آیندهام، چهار سئانس روی صحنه میروم در حالی که چند خواننده چون مخاطبان عامتری دارند، میتوانند هشت نوبت هم اجرا کنند.
با توجه به سبک و شیوه شما و مضمون ترانههایی که میخوانید، این استقبال خوبی است. شما هر وقت کنسرت گذاشتهاید، خیلی زود بلیتهایش تمام شده است. یادم میآید برای کنسرت اسفند پارسال شما، چند چهره شناخته شده بازیگری، در بدر دنبال بلیت بودند و پیدا نمیکردند. منظورم این است که دایره مخاطبان شما با توجه به سبکی که دارید، جدا از کیفیت از نظر عددی هم قابل توجه است.
بله اما شاید نتوانم هفت یا هشت سئانس کنسرت بگذارم، در حالی که چند نفر از خوانندهها این ظرفیت را دارند. تعداد این خوانندهها که بتوانند بیش از هفت یا هشت سئانس پشت سر هم کنسرت بدهند، زیاد نیست. درست است، این بعضی که میگویم حد اکثر چهار یا پنج نفر هستند که این استقبال گسترده از کنسرتهایشان میشود.
با این حال جایی که ایستادهام را خیلی دوست دارم، چون میدانم مال خودم است و این که چه اندازه باشد، خیلی مهم نیست. جنس دایره مخاطبان برای هر هنرمندی به ویژه اهل موسیقی خیلی مهم است.
میخواهم بحث موسیقی پاپ اجتماعی و اعتراضی را باز کنم....
نمیتوانیم باز کنیم، چون اصلاً چنین چیزی نداریم، چون اصلاً وجود ندارد.
چرا نداریم؟
چون عموم مردم دنبال چیز دیگری هستند و تنها قشر خاصی به ترانه های اجتماعی گوش میدهند. خوانندهها هم این ریسک را نمیکنند، چون موسیقی اجتماعی مشکلات دیگری هم سر راهش وجود دارد.
اما شما به عنوان یک خواننده که ترانههای اجتماعی را میخواند شناخته میشوید، پس اگر کسی بخواهد شدنی است.
چون من سالهاست دارم این طوری میخوانم. چه کسی این قدر کارهای نوستالژیک درباره لاله زار، کافه نادری، جردن، کوچه ملی و ... دارد. وقتی من میروم جردن میبینم جوانها با ماشین دارند دور میزنند و وقتشان را به سادگی تلف میکنند، ترانه «جردن» را میخوانم. با خواندن ترانه «مش رمضون» به مهاجرت بی رویه مردم از روستاها به شهرهای بزرگ میپردازم. یا ترانه «برج» اعتراضی است به شهرسازی بی در و پیکر تهران که در هیچ جای دیگر جهان دیده نمیشود. اینها همه دغدغه های اجتماعی من در یک دوره و برهه بوده که شکل ترانه و قالب موسیقی گرفته است.
خیلیها این جور کارها را نمیخوانند، چرا که آن وقت آدمهایی خاص طرفدارت میشوند، یک عده خاص به آلبومهایت گوش میدهند و جمعی خاص بلیتهای کنسرت تو را میخوانند. اما اگر کسی به اصطلاح عاشقانه بخواند و قربون صدقه چشم و ابروی یار شود، مخاطبانی عام پیدا میکند.
این دغدغه های اجتماعی حتی در کارهای سفارشی شما مثل «مترو» هم دیده میشود. این چه جوری رخ میدهد؛ آیا ترانه سرایی هم که میخواهد سفارشی برای شما بنویسد، خودش را به حال و هوا و سبک تان نزدیک میکند؟
بله خود به خود به من نزدیک میشود. این وضعیت باعث خوشحالی من است، برای مثال وقتی در انجمن ترانه کسی کار تازهاش را میخواند و جمع میگوید این به درد رضا یزدانی میخورد، نشان میدهد مؤلف بودن یک صدا جا افتاده است. وقتی بگویند چنین جنس ترانه ای به درد فلان خواننده میخورد، معنیاش این است که او صاحب برند شده است.
من دو یا سه کار سفارشی بیشتر انجام ندادهام و خیلی استقبال نمیکنم. ترانه «مترو» هم را چون به جنس کار من نزدیک بود، خواندم. این ترانه که سروده عبدالله رواست، برای مترویی گفته شده که تهران را دور میزند و از متروی شهرداری نمیگوید. این یکی از تک آهنگهای بسیار خوب من است که دانلود آن هم در اینترنت خیلی بالا بود.
با توجه به حال و هوا و مضمون کارهای شما، میتوان گفت این ترانهها بیشتر برای اهالی شهرهای بزرگ است.
در آلبوم بعدی که بعد از ماه صفر منتشر میشود، در مورد شهر و شهر نشینی، کنار آمدن با آن یا فرار از شهرهای بزرگ کارهای بیشتری دارم. این را هم بگویم امروزه تقریباً روستاها از بین رفتهاند و فنآوری و رسانهها همه جا را به شهر تبدیل کردهاند. در این حالت بیشتر مردم درگیر شهر نشینی شدهاند.
همچنین در ترانه های اجتماعی شما، حضور تهران خیلی پر رنگ است. تهران در کارهای شما، شهری خسته است که با وجود تمام زشتیها دوستش دارید.
تهران شهر عجیبی است، چون از سپید سپید تا سیاه سیاه را میتوانید در آن ببینید. در تهران میتوانید رنگارنگی را ببینید و خاکستری و سیاهی را هم مشاهده کنید. زیبایی و خلوتی تعطیلات نوروز تهران و آلودگی و شلوغی زمستان را که اجازه نفس کشیدن به شما را نمیدهد، در کنار هم دارید. همه چیز دیگرش هم این طوری است و میتوان از صفر تا صد به آن نمره داد.
حتی به مردمش؟
همه چیز را میتوان تو این فاصله که گفتم بسط داد؛ از سپیدی تا سیاهی. این شهر هم آدمهای پولدار و میلیاردر دارد و هم مردم فقیر و بی چیز. این گوناگونی و تضاد میتواند سالهای سال دستمایه ساخت فیلم قرار بگیرد و برایش رمان و داستان نوشت.
مثل فیلم «طهران تهران»؟
بله آقای مهرجویی تهران را در این فیلم خیلی رنگارنگ دیده است و آقای کرمپور کمی تیرهتر.
شما هم در ترانههایتان هم تهران سپید را دیدهاید و هم تهران سیاه را.
همین طور است و البته با وجود سیاه و سپیدی، همیشه تهران را دوستش داشتهام. در مورد یک کلان شهر مثل تهران خیلی میتوان حرف زد.
چیزی بوده که میخواستهاید بگویید و اما نتوانستهاید؟
نه. من در مورد مشکلاتی مثل کارتنخوابها هم در آلبوم «ساعت فراموشی» خواندهام. یک ترانه هم قرار است به نام «واکسی» برای صدا و سیما بخوانم که موضوعش کودکان کار است.
جدا از رویکردهای اجتماعی کارهای شما، اگر کسی برداشتهای سیاسی هم از آنها داشته باشد، واکنش شما چیست؟
من اصلاً و ابداً سیاسی نیستم. در تمام انتخابات هم وقتی از من درخواست کردهاند بروم در کمپین های نامزدها حضور پیدا کنم، پرهیز کردهام. من حتی نامزدی را که دوستش داشتهام، به او رای دادهام و ... نرفتهام در همایش انتخاباتیاش بخوانم.
البته نپرسیدم شما سیاسی هستید یا نه، منظورم این بود آیا اگر کسانی برداشت سیاسی از کارهایتان داشته باشند، برایتان عجیب خواهد بود یا طبیعی و چه واکنشی نشان میدهید؟
وقتی شما کاری اجتماعی میخوانید، طبیعی است که میتوان از آن برداشت سیاسی هم داشت. اما این به معنی سیاسی بودن من یا کارم نیست.
در کارنامه شما، آلبوم اولتان به نام «شهر دل» رنگ و بوی اجتماعی ندارد و در آن اشعار مولانا را خواندهاید. میخواهم بدانم همان زمان آیا همین دغدغه های اجتماعی را داشتید؟
بله داشتم که در موسیقی تئاترهایی که کار کردم میتوان رد پای آن را دید. با این حال چون ارادت زیادی به مولانا داشتم و دارم، خواستم نخستین کارم در این حال و هوا باشد. جالب است بدانید بعد از انتشار آلبوم هفتم من که بعد از ماه صفر میآید، تدارک یک آلبوم دیگر را خواهم دید و در آن به سراغ مولانا و حافظ و ... خواهم رفت که فعلاً کار در مرحله طرح و ایده است.
بحث به ادبیات و شاعران کلاسیک ایران رسید که با موسیقی اصیل عجین شده است. همین جا میخواهم بپرسم رابطه شما با موسیقی ایرانی چگونه است؟
من موسیقی سنتی گوش نمی دهم و تو ضبط ماشینم نمی رود. با این حال کنسرت خواننده هایی چون همایون شجریان را میروم که دوست صمیمی و نزدیک هم هستیم. به ویژه این کنسرت اخیرش با نام «هوای گریه» که با ارکستر بزرگ بود که من خیلی دوست داشتم. جدا از دوستی و رفاقت، یک دلیل که خیلی کارهای همایون را دوست دارم، این است که همیشه در حال نوآوری و تجربه های جدید است. هر خواننده ای که خلاق باشد، می تواند نگاه ها را به سمت خود برگرداند و بازار را بگیرد. ارکستر مجلسی تهران به رهبری بردیا کیارس در این اجرا خیلی خوب ظاهر شد. بله. من با تعدادی از اعضای این ارکستر کار کرده ام که در کنسرت «هوای گریه» صدا دهی خیلی خوبی داشت. همان طور که ابتدای گفتوگو مطرح کردیم، یکی از ویژگیهای کارهایتان که به شما تشخص داده، ترانههایی است که می خوانید. به طور کلی می خواهم نظرتان را در باره وضعیت ترانه سرایی در موسیقی پاپ امروز ایران بدانم. ترانه ها خیلی پیشرفت کرده اند. به نظرم پیشرفت ترانه و شعر به نسبت موسیقی خیلی بیشتر بوده است. یک دلیلش این است که در حوزه ترانه سرایی، آدم های بیشتری به نسبت ساخت موسیقی و آهنگسازی فعالیت دارند. ترانهها به نسبت گذشته پیچیدهتر هم شدهاند. زندگی و آدم های امروز هم خیلی به نسبت گذشته پیچیدهتر شده اند و پس بدیهی است ترانههای امروز هم پیچیدهتر شوند. بخشی از ترانههای تولیدات موسیقی خارج از کشور هم در ایران سروده می شود. بخش عمده اش مال داخل است، چه خوب و چه بدش. 75 میلیون داخل کشور زندگی می کنند و شاعر هم باید با آنان نفس بکشد و زندگی کند تا بتواند بسراید. ترانه در میان مردم است که ساخته می شود. پایان گفتوگو می خواهم برگردم به بحث اول این نشست که مربوط بود به سبک ویژه و تشخص کارهای شما، چرا که بر خلاف بسیاری از خوانندگان پاپ پس از انقلاب، کار شما تقلیدی نبود. می خواهم بپرسم این شیوه خاص از کجا ریشه گرفت و بارور شد. بالاخره هر کسی که سعی می کند مولف باشد... یعنی از همان اول خواستید مولف باشید و کاری کنید که دیگران نکرده اند؟ بله و خیلی سخت بود. از شما می پرسم آلبوم اول من 13 سال پیش منتشر شده و تازه چند سال است که معروف شدهام؟ در تمام این سالها من درگیر این بودهام که بگویم این موسیقی هم هست و این جوری هم میتوان خواند. وقتی «پرنده بی پرنده» را که آلبوم دوم من بود، با این سبک و شیوه خواندم و دادم وزارت ارشاد، انتقاد کردند چرا این جوری می خوانم و می گفتند درست نیست. 18 ماه طول کشید تا مجوز آن را صادر کردند. در تمام این مدت پافشاری کردم و دلیل آوردم و گفتم آقا من نمی خواهم صاف بخوانم و اجازه دهید جور دیگری بخوانم. من برای جا انداختن این سبک مدتها جنگیدم و مقاومت کردم. آلبوم «پرنده بی پرنده» در حدود پنج هزار تا فروخت و من صبر کردم و بر کارم اصرار ورزیدم. بعدش «هیس» را به بازار دادم و در ادامه «ساعت 25» را منتشر کردم که بعد از آن کم کم جایم را باز کردم. خواندن برای فیلمهای سینمایی هم در این میان به کمک شما آمد. بله. فیلمهای مسعود کیمایی مثل «حکم»، «رییس» و «محاکمه در خیابان» خیلی به من کمک کردند. همه از آن زمان بود که میپرسیدند این چه کسی است که دارد می خواند. در این مسیر سریال «مرگ تدریجی یک رویا» را هم نباید فراموش کرد، چرا که خیلی باعث شد شناخته شوم. عکسها: زهرا رمضانی
58245
نظر شما