{ مجری در حالی که پاهایش را سه برابر عرض شانه باز کرده با همین حال به دوربین نزدیک و نوک پنجه قدم بر میدارد و پلاتو میگوید؛ او یک پیراهن زرشکی با کت صورتی و شلوار سرمهای خالدار پوشیده است:}
- مردم برنامه ما همینه! الکی پیامک ندین، تو سایتها و روزنامهها هم شلوغش نکنین. شما نگرفتین دیروز ما چی میخواستیم. اون خانوم برگشت گفت من بدبختم منم گفتم همه خانوما بدبختن. من مظورم همه خانوما نبود بعضی خانوما بود که اونجا توی اون کانتکست میشد همه خانوما. حالا شمام دیگه شلوغش نکنین. هی زنگ نزنین و...الهی فداتون بشم، امسال میخوایم دم افطار دور هم باشیم. یه کم اشک بریزیم و آه بکشیم و یاد بدبختیها و قسطها و کرایه خونه و...بیافتیم و نهایت یا سنگ کوب کنیم یا از فشار غصه و اشک، فشارمون بیافته و دست آخر متنبه شیم!
{بعد از پخش موسیقی}
مجری: خب خانوم خیلی خوش اومدین. تعریف کنین ببینیم داستان زندگی شما چیه؟
خانم: من در یک خانواده بیچاره متولد و بزرگ شدم. ولی الان پاک پاکم.
مجری: یعنی چی بیچاره ؟ توضیح بدین.
خانم: یعنی بدبخت.
مجری: یعنی چی؟
خانم: یعنی فلاکت زده، یعنی نکبتی، یعنی داغون. یعنی آواره. یعنی گشنه، یعنی کثیف...یعنی(بغض مهمان میترکد)
مجری: خانم من اصراری ندارم شما همه چیز رو بگین ها. اونایی که فکر میکنین مردم قبل افطار بشنون و حال میکنن و حالشون جا میاد و دیگه دور خطر و خطا نمی رن رو بگین. والا بعدا نگین احسان گفت بگو...خب بعدش؟
خانم: پدرم معتاد بود. همین اعتیادش ما رو بدبخت کرد.
مجری: معتاد بود یعنی چی؟ بدبخت کرد رو هم توضیح بدین.
خانم: یعنی هروئین و تریاک میکشید.
مجری: دو تاشو با هم؟
خانم: بعله.
مجری: چجوری اونوقت؟
خانم: نشون بدم؟
مجری: نه نه نه! منظورم اینکه آیا ممکن هست اصلا هروئین و تریاک؟
خانم: بله. زوج و فرد میکرد.
مجری: اونوقت جلوی شما؟
خانم: بله.
مجری: چجوری اونوقت؟
خانم: نشون بدم؟
مجری: نه خانم. من اصراری ندارم که شما همه چیزو بگین و نشون بدین. ولی اگه بگین که برنامه جذابتر میشه و ما بیشتر فحش میخوریم و من میام میگم این همه فحش به خاطر دیده شدن برنامهاس و خیلی هم خوبه. خب بعدش؟
خانم: من و مادرم مجبور بودیم بریم براش کار کنیم.
مجری: چه کاری؟ دقیقا میشه توضیح بدین؟ البته در جریان هستید که ما در ماه عسل اصلا اصراری نداریم شما توضیح بدین.
خانم: میرفتیم تو خونههای مردم کار میکردیم ولی بیشتر دزدی میکردیم تا پول اعتیاد بابا رو دربیاریم.
مجری: دزدی؟ واقعا؟ میشه توضیح بدین؟ البته داستان اصرار نداشتن ما سرجاشه!
خانم: نه چه اشکالی داره. شما که دیگه آبرو واسه من نذاشتین بذارین منم کامل بگم مردم حال کنن!
مجری: خب میگفتین. پس با مامان به بهانه کار تو خونههای مردم، میرفتین سرقت و جیب ملت رو خالی میکردین و منجلاب فساد توی خونه رو باهاش پر میکردین.
خانم: بله. مامان کار میکرد و من دزدی میکردم. گاهی هم با پسرای خونه ها دور هم جمع میشدیم ...
مجری: یعنی چی؟ دقیقا این دور هم جمع شدنه چی بود؟
خانم: خب به هر حال اونا یه کارایی داشتن و من هم پول میخواستم. یه معامله دیگه.
مجری: خب بگذریم دیگه ایناش خوب نیست. تو خونه خودتون چی میشد؟
خانم: تو خونه م من و مادرم کار میکردیم و بابام میکشید.
مجری: یعنی چی دقیقا؟
خانم: {با بغض} مامان مث سگ کار میکرد. بابا هم مث اسب میکشید. منم مث خر تو گل گیر کرده بودم. اون ما رو میزد و سرمون بلا میاورد. آخرشم که خودش منو و مامان رو معتاد کرد...چبغض مهمان میترکد}
مجری: بلا میاورد دقیقا یعنی چی؟ ...بله تذکر دادن که دیگه ادامه ندیم...خانم درباره پدر و مادر اینطوری حرف نزنین. خودتون حالا مهم نیس ولی به هر حال. گفتین پدرتون شما رو معتاد کرد. نچ نچ نچ نچ...واقعا؟ چطوری؟
خانم: نشون بدم؟
مجری: نه خانوم. اصلا از پدرتون بگین؟ دوستش نداشتین؟ از کی فهمیدین که معتادتون کرده؟
خانم: پدر؟ کدوم پدر؟ مرتیکه...
مجری: نه دیگه نشد. درسته شما معتاد شدین و گند زدین به حیثیت خانواده و خانومها و از گوشه خیابون جمعتون کردن ولی دیگه درباره پدرتون اینطوری حرف نزنین. من مجبورم همین جا حرف شما رو قطع کنم.
من دو تا مهمان دیگه هم دارم؛ فری دست قیچی: رییس باند قاچاق اعضای بدن در تهران که بچههای مردم رو میگرفته و میکشته و اعضاشون رو قاچاق میکرده. امشب قراره بیاد دقیق توضیح بده چجوری دلش میاومده دختر 7 ساله رو مثله کنه و کلیه اش رو بفروشه. حالا این هیچی از این کاراش فیلم هم گرفته قراره اونا رو هم نشون بدیم تا درس عبرتی بشه برای همه.
و سهراب. سهراب یکی هست مث شراره. اونم گرفتار یه پدر عوضی بوده که بهش مواد داده و معتادش کرده و بعد الان ایدز گرفته و رفته خواستگاری و بهش جواب منفی دادن. پری روز داشته خودکشی میکرده بچه های ما دیدنش اوردنش اینجا. قراره بگه چرا خودکشی کرده و دیگه خودکشی نکنه... این «بدپدری»، بد دردیه مردم. من قربون تون برم از پای تلویزیون تکون نخورین برنامه ادامه داره تا قبل از افطار.
{مجری با همان پاهای سه برابر عرض شانه باز شده به سمت دکور بر میگردد...}
محسن حدادی
6060
نظر شما