دین عزیز ما نیز تاکید داشته که آدمها را بر اساس اعمال و رفتارشان بسنجیم و نه همواره به خاطر علاقه حزبی آنها را تقدیس کنیم و نه بر خلافش، دائم به تکفیر رقیب بپردازیم حتی اگر کار خوبی انجام داد!
داریوش مهرجویی، کارگردان خوب و صاحب سبکی است و این نه به خاطر ساخت فیلم ماندگار «گاو» که امام عزیز(ره) نیز آن را دیدند و پسندیدند و نه به خاطر «هامون» و آن درگیریهای ذهنی که برخاسته از ذهن مشوش و نگران کارگردانی بود که به گفته خودش، طلاق کارگردان در ساخت آن فیلم بیتاثیر نبوده. مهرجویی کارگردانی اجتماعی است که برای جامعه و مردم آن فیلم ساخته و میسازد که اوج این توجه در دهه 80 در فیلم «مهمان مامان» بر پرده سینما نشست و درخشید. با این حال باید قبول کرد که مهرجویی بعد از سنتوری و در سالهای اخیر یا حرفی برای گفتن ندارد و یا حوصلهای برای بیان حرفهایش.
«طهران- تهران» ادامه ناقصی از «مهمان مامان» بود با طعم سفارش و تبلیغ سرمایهگذار. «نارنجی پوش» یک نماد دقیق و کامل از رپورتاژ آگهی در سینما بود که داستانکهایی نچسب نیز در آن جاداده شده بود. و حالا هم فیلم شلختهای به نام «چه خوبه که برگشتی» از او روی پرده است؛ فیلمی که با احترام برای مهرجویی و عرض معذرت به هوادارنش، اصلا فیلم نیست و راشهای به هم چسبیدهای است که نه فانتزی است، نه درام و نه کمدی! ترکیب ناموزونی از شیطنتهای کودک درون کارگردان و برخی مفاهیم دستمالی شده انرژی درمانی سنگهای قیمتی و تزئینی با داستانهایی غیر قابل باور و کمی جلوههای ویژه دم دستی و بازیهای غلو شده و بدون کنترل و هدایت کارگردان بعلاوه برخی سکانسهای فیلمهای قبلی ...یک «دور همی» تمام عیار که نشانههایی از بازنشستگی اجباری آقای کارگردان دارد.
همین اتفاق برای ضیاء الدین دری رخ داده؛ او بعد از تجربه موفق و کمنظیر «کیف انگلیسی» حالا جمعهها در بهترین ساعت و بهترین شبکه سیما، سریالی را روی آنتن میفرستد که در واقع اصلا قصه ندارد، خط داستانی مشخصی ندارد، بازیها بیشتر از آنکه شخصیتمحور باشد، تیپیک است و مهمتر از همه آنقدر بدآموزی و ترویج رفتارهای غیرقابل پخش دارد که رسانه ملی هم دست به قیچی و سانسور سریال میبرد.
سریال «کلاه پهلوی» نه تنها تاریخ نیست بلکه اصولا به خاطر روند بیمنطق و کشدار و همچنین تعدد بازیگرانی که حذف آنها از هر قسمت هیچ لطمهای به داستان نمیزند، اصلا سریال تلویزیونی محسوب نمیشود! یک «دور همی» تاریخی است که کلی آدم با کلی عنوان در آن حضور دارند، در هر قسمت میآیند سری تکان میدهند و دیالوگی میگویند و میروند. که اگر نباشند هم هیچ اتفاق خاصی نمیآفتد و اگر کسی دیگر هم به جای آنها بیاید و برود، بازهم اتفاق خاصی نمیافتد.
ضیاءالدین دری هم مثل داریوش مهرجویی، هم قصه را فراموش کرده و هم سبک روایت را. او با بودجه میلیاردی و صرف سالها وقت و انرژی سریالی را روی آنتن میفرستد که حتما باید با یک برنامه یکساعته خشک و اجباری (هنگام درنگ!؟)، چالهها و ابهامهایش پر شود. یعنی خود سریال آنقدر بد پردازش شده است که باید هر هفته چند نفر دور هم بنشینند و تاریخ بگویند و تاریخ بخوانند و کمی هم سریال را تجزیه و تحلیل کنند...
شاید در نگاه اول بتوان گفت که هر زمان تولد یک اثر هنری از مسیر دل به دالان بودجه و کاغذبازی بیافتد، باید فاتحه آن اثر هنری را خواند چرا که قرار است آن اثر بیشتر از آنکه به محتوایش بنازد به میزان بودجه و زمان طولانی تولید و تعداد بازیگران چهره و...افتخار کند.
نکته دیگر نیز توهم «خودمقبولی» است؛ در واقع برخی اصحاب هنر «خود» را همیشه «محور و شاخص» معرفی میکنند و نه اثری که دارد آنها را به مردم عرضه میکند، در نتیحه اگر اثر ضعیفی هم تولید شد آن را زیر چتر نام خود پنهان میکنند تا کسی آن را با سیلی نقد، ورز ندهد ...و این در حالی است که نسل جدید مخاطبان دنیای هنر اصولا با کسی تعارف ندارد و قرار نیست شیفته همیشگی فرد یا حزبی باشد که شاید در طول حیات خود اشتباهات زیادی مرتکب شود؛ بر این اساس میتوان گفت «اساتید! کاش بر نمیگشتید!»
نظر شما