پاسخ بنی صدر به یادداشت بنده در باره چاپ کتاب دیگری به اسم خودش، مطلبی در باره دیدگاهی که می گوید خواندن کلیله و دمنه، زندقه آور است و نیز تفسیری از ضرب المثل عربی «الملک عقیم»‌ مطالی است که در اینجا خواهید خواند.

36. پاسخ بنی صدر به مطلب چاپ کتاب دیگری به نام خودش


بنده در نشانه های شماره 8 از قول یکی از استادان که سابقه فعالیت پژوهشی در موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران را هم دارد نقل کردم که کتابی که به نام «زن در شاهنامه» در سال 58 بنام بنی صدر چاپ شد از خود او نبوده است. ایشان هم این مطلب را گویا از کسی شنیده بودند. چون مسأله مهم بود آن را در یادداشت مزبور نوشتم؛ اما همانجا از خوانندگان خواستم تا اگر در این باره اطلاعی دارند مرا آگاه کنند. خودم نیز به دنبال آن بودم تا اطلاع بیشتری بدست آورم. چند روز پیش دیدم آقای بنی صدر کامنتی زیر آن خبر گذاشته و به آن مسأله جواب داده اند. مطلب ایشان که تندی هایی هم دارد به این شرح است:
دروغ سازان به افلاس افتاده اند و اینسان دروغ ها می سازند که خود به فریاد می گوید دروغ است:
1 - بنی صدر در سال 42 به اروپا رفت و تا بازگشت به فرانسه، مرحوم دکتر صدیقی را یکبار در مراسم 14 اسفند دید.
2 - این کتاب را جز بنی صدر کسی نمی توانست بنویسد و تا این زمان ننوشته است. زیرا می باید نظریه فردوسی در باره قدرت را می شناخت. قواعدی که قدرت از پیدایش تا انحلال از آنها پیروی می کند می شناخت. امرهای مستمر و رابطه هاشان را می شناخت. مطالعه ای در جامعه شناسی تاریخی زن و زناشوئی و نقش زن در ایجاد تارعنکبوت روابط افقی - عمودی قدرت را انجام داده بود. جز بنی صدر کسی این زحمت را به خود نداده بود.
3 - دکتر بهنام به اتفاق دکتر راسخ کتابی در باره جامعه شناسی خانواده انتشار داده اند. مقایسه این کتاب با کتاب نوشته بنی صدر، می گوید که همسر خارجی او می توانست چنین تزی را بنویسد یا خیر؟
4 - کتاب از آغاز تا انتها یک نثر و کار یک قلم است
5 - اگر چنین تزی وجود می داشت هنوز هم باید در کتابخانه دانشگاه وجود داشته باشد.
6 - نه مرحوم دکتر صدیقی بی زبان و قلم بود و نه همسرخارجی او. در طول این مدت دراز، یک کلمه می گفتند.
7 - موضوع کتاب در قلمرو کار مرحوم دکتر صدیقی نیست.
8 - دست نویس کتاب و شاهنامه ای که در حاشیه هرصفحه آن علامت گذاری شده است و برگه های تهیه شده همه موجودند.
9 - بنی صدر در شاهنامه نخست به دنبال امرهای واقع مستمر بود و چون آن کتاب را به پایان برد، نظریه قدرت فردوسی را شناخت.
10- نگون بخت آنها که هنوز نمی دانند کسی، آنهم با دروغ، نمی تواند دیگری را خراب کند. هرکس خود را می سازد و یا خراب می کند. متن می گوید که سازنده دروغ تا کجا زورپرست است و زبانی که بکار برده است خالص زبان زور است و جمله ها را چنان ساخته است که بگمان سازنده، بنی صدر را تخریب کنند. غافل از این که عقل زورمدار سازنده خود را آشکار کرده اند.
11- دروغ ساز گفته است متن مقدمه و حاصل سخن از بنی صدر است و با نثر متن فرق دارد. همین دروغ آشکار کفایت می کند بر غرض ورزی دروغ سازان، زیرا هرکس خواندن و نوشتن فارسی را در حد یک دیپلمه متوسطه بداند، این در می یابد که کتاب از آغاز تا پایان یک نثر است. شاد و پیروز باشید ابوالحسن بنی صدر. [پایان]

آنچه باید بنده عرض کنم این است:‌ اوائل هفته جاری فرصتی دست داد تا در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران از پایان نامه ای با این عنوان جستجو کنم. این جستجو با وساطت آقای دکتر زندیه نتیجه داد و حاصلش آن شد که رساله ای باعنوان «زن در شاهنامه» از «ترزا باتستی بهنام» در سال 1340 با راهنمایی مرحوم سعید نفیسی در 316 صفحه به انجام رسیده و در تاریخ 23 خرداد 1340 به عنوان رساله دکتری به تصویب رسیده است. این رساله که بسیار مفصل است، شامل تمامی داستانهای شاهنامه می شود که در آنها بحث زن و ازدواج و عشق و رابطه آنها با قدرت است. در واقع، نویسنده متن کامل اشعار مربوطه را در پایان نامه درج کرده است. علی القاعده این همان رساله ای است که در بحث ما در نشانه های هشت از آن صحبت شده بود. بنده این رساله را با کتاب زن در شاهنامه آقای بنی صدر مقابله کردم. به نظر می رسد ارتباطی با یکدیگر ندارد، جز آن که محتمل است (تنها در حد احتمال و به دلیل این که در موسسه تحقیقات اجتماعی بوده اند و مربوط به سالهای حضور بنی صدر در آنجاست، یعنی قبل از سال 42) این کتاب بر اساس آن رساله جهت اقتباس کامل متن داستانها و اشعار  که تحلیل بر محور آنها انجام شده نوشته شده باشد. به عبارت دیگر ایشان در هر بخش، بر اساس آن پایان نامه، گزیده‌ای از این اشعار را همراه با تحلیل های خود در باره زن و قدرت و سیاست همراه با اصطلاحات خاص خود آورده‌ است. بنابرین، این که گفته شود بنی صدر آن رساله را به نام خود چاپ کرده، با توجه به محتوای این رساله سخن صحیحی نیست.

محتوای کلی یادداشت بنی صدر که بصورت کامنت در پایین مطلب بنده  به نقل از آن استاد آمده بود و ایشان هم آن را از دیگری نقل کردند، و بسا اساس آن، نوعی شباهت دو عنوان یا احتمالی بود که از آن سخن رفت، درست است. آنچه از بنده افزوده شده بود این بود که مقدمه و مؤخره شباهت به نثر آقای بنی صدر دارد اما متن چنین نیست. اکنون که با دقت بیشتری نگاه کردم، دریافتم که متن کتاب هم شبیه نثر اوست. بگذریم که تحلیل های ارائه شده بیشتر لفاظی و فاقد معنای محصل است که این البته قضاوت متخصص دیگری را می طلبد. نیز برخی از مطالبی که در یادداشت آقای بنی صدر آمده، در واقع در اثر نخواندن درست مطلب بنده است، به خصوص که اصلا داستان نقل شده، جز در یک عبارت به صورت حاشیه‌ای، ربطی به مرحوم صدیقی که بنیانگذار مطالعات جامعه شناسی در ایران است، نداشت و اصلا بحث این نبود که زن دکترصدیقی این رساله را نوشته است! به هر روی تا اینجا، باید گفت که آن چه بنده نقل کرده بودم، قابل اثبات نیست.

 

001

37. نگاه به کتاب کلیله و دمنه، زندقه می آورد!
مشغول مرور بر تاریخ الاسلام ذهبی بودم و دنبال شرح حال یحیی بن یحیی نیشابوری می گشتم. کسی که مأمون در جوانی در مجالس وی می نشست و بهره می برد. زمانی که مأمون خلیفه شد از وی خواست تا قاضی نیشابور شود اما او نپذیرفت. زمانی که درگذشت لباس خود را برای احمد بن حنبل وصیت کرد و پس از مرگش آن را در مندیلی گذاشتند و برای او به بغداد فرستادند. احمد هم به آن تقرب و تبرک می جست [قابل توجه ابن تیمیه ای ها حنبلی که بدانند احمد بن حنبل مثل یک صوفی به اصل تبرک و تیمن قائل بود و در واقع همه حنابله بغداد چنین بودند]. بگذریم. در تاریخ اسلام ذهبی نقلی از این دانشمند محدث آمده که جالب است. وی نظرش را در باره سه کتاب گفته که متاسفانه نام کتاب سوم معلوم نیست. عبارت این است:
احمد بن یوسف سلمی گوید: از یحیی بن یحیی نیشابوری شنیدم که می گفت: من نظر فی کتاب «کلیلة و دمنة» جرّه ذلک الی الزندقة، و من نظر فی کتاب «صفین»‌ حمله علی سبّ الصحابة، و من نظر فی کتاب ابی فلان کان آخر عهده بالعلم. [تاریخ الاسلام ذهبی: 16/463].
کسی که در کتاب کلیله و دمنه نگاه کند، به زندقه کشیده می شود. کسی که کتاب صفین [نصر بن مزاحم منقری شیعی] را بخواند کارش به سب صحابه می کشد و کسی که کتاب ابوفلان را بخواند، در نهایت، علم نصیبش می شود.
خوب تکلیف کتاب کلیله و دمنه که روشن است، اما کتاب صفین، شرح ما وقع نبرد صفین است و ربطی به سب صحابه ندارد، الا این که این عالم تصور کرده است که هر کسی تاریخ بگوید، و تاریخ عبارت از خوبی و بدی افراد است، حتما کارش به مخالفت با صحابه می کشد. برای این عالم فقط کتاب حدیث مهم است و بس. این تفاوت دو نگاه به تمدن و تفکر اسلامی است.
به این فتوا هم نباید بی توجه بود که رجل نظم القرآن بالفارسی‍ۀ، یُقتل، لانه کافر. کسی که قرآن را به شعر فارسی درآورد کافر خواهد شد. [الفتاوی التاتارخانیه:‌ 5/335].
تاریخ الاسلام ذهبی منبع مهمی برای تاریخ تفکر و اندیشه اسلامی است و جملات شگفتی در آن در هرباب یافت می شود. ذهبی در باره حقائق التفسیر ابوعبدالرحمن سلمی که صوفی است می نویسد: این کاش ننوشته بود. همه اش تحریف و قرمطه است! لیته لم یصنفه، فانه تحریف و قرمطة! (تاریخ الاسلام: 28/307).

38. الملک عقیم به چه معناست؟
مدتی پیش یکی از دوستان صمیمی و عزیز از بنده در باره ضرب المثل «الملک عقیم»‌ پرسید. ناچار شدم گشتی در کتابهای امثال بزنم، به خصوص که به خاطرم آمد و ایشان هم البته یادآور شدند که اسدالله علم در خاطرات خود، مرتب این ضرب المثل را بکار می برد. آنچه در ذیل می آید، حاصل گشت مختصری است که در این باره در متون داشتم:


قدرت و سیاست پدیده ای نبوده است که از چشمان تیزبین متفکران و اندیشمندان عالم از کهن ترین روزگاران، دور مانده باشد. قواعد مربوط به قدرت و سیاست در قالب های مختلف می شده است و این بیشتر بدان دلیل بوده که علم سیاست دست کم در فرهنگ ما، یک جزء به حساب می آمده و استقلال و اصالت چندان نداشته است. امثال وحکم و همین طور شعر، در قالب بیت یا حتی مصرع، یکی از قالب هایی است که می توانسته است دیدگاه های معمول و مرسوم در این حوزه را بیان کند مثلا این شعر فردوسی را ملاحظه کنید: چو تیره شود مرد را روزگار / همه آن که کش نیاید بکار
دهها مثل عربی که کلمه ملک و سلطان در آنها آمده شاهدی بر این ادبیات سیاسی است. اصل این جملات عربی بسا فرهنگ سیاسی ایرانی بوده و پس از مدتی انعکاس دوباره در امثال و حکم و اشعار فارسی کرده و از قرن چهارم به بعد در متون فارسی رواج یافته است. دهها نمونه از این امثال عربی را که مفهوم «سلطان» در آنها بکار رفته در کتاب «التمثیل و المحاضرة» ثعالبی (429) آمده که می‌تواند موضوع یک پژوهش جدی در این حوزه باشد.
یکی از این مثلها که در متون تاریخی و ادبی فراوان بکار رفته مثل «الملک عقیم» است که آن را به نعمان بن منذر نسبت می‌دهند و به نوعی به فرهنگ ایرانی یا عربی قبل از اسلام پیوند می خورد. در یک متن کهن ادبی آمده است که نعمان بن منذر گفت: الملک‏ عقیم‏، أی: لا أرحام بین الملوک و بین أحد. [الایجاز و الاعجاز: ص 71]. ملک عقیم و سترون است و میان پادشاهان و دیگران خویشی در کار نیست. میدانی هم در قرن ششم این مثل را در الامثال: 2/311 آورده است.
الملک عقیم به چه معناست؟ در اینجا تنها سخن زبیدی لغت شناس معروف عرب را می‌آوریم که گوید: قال الزبیدی: و مِن المجازِ: المُلْکُ‏ عَقِیمٌ‏، أَی لا یَنْفَعُ فیه نَسَبٌ‏، کما فی الأَساسِ، و قیلَ: لأَنَّه‏ تَقْطَعُ فیه الأَرْحامُ بالقَتْلِ و العُقوقِ، أَو لأَنَّ الأَبَ یقتُلُ ابْنُه إذا خافَهَ على المُلْک (تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏17، ص: 491) ملک عقیم است، یعنی نسب در آن فایده ای ندارد، چرا که بر سر حکومت قتل و تعذیب واقع می شود. شاید هم به این معنا باشد که وقتی پدر برای حکومتش بترسد، پسرش را خواهد کشت.
در جمهرة الامثال نیز آمده است: قولهم: الملک‏ عقیم‏ یراد أنّ الملک لو نازعه ولده ملکه لم یلبث أن یهلکه، فیصیر کأنّه عقیم لم یولد له (جمهرة الامثال، 2/247). ملک عقیم است یعنی اگر حتی فرزند پادشاه با پدرش بر سر پادشاهی منازعه کند او را خواهد کشت، بنابرین این پادشاهی عقیم است و فرزند ندارد.
ترکیب دو جمله با هم در غرر السیر ثعالبی جالب است: قالوا له: أما علمت أن الملک‏ عقیم‏، و الضرورة تبیح المحظورة، (غرر السیر:‌ 81). آیا نمی دانی که ملک عقیم است و ضرورت ها ـ یعنی مصالح ضروری ـ کارهای ممنوع را هم مجاز می کند؟
داستانهایی که در باره الملک عقیم هست، یکی در باره معاویه و امام علی (ع) است: محمد بن عطیه گفت: روزى در مجلس معاویه کسى امیر المؤمنین على کرم اللّه وجهه را یاد کرد. معاویه گفت: «کان على و اللّه کاللیث اذا عدا و کالبدر اذا بدا و کالقطر اذا غدا.» حاضران گفتند: تو فاضل‏ترى یا على؟ گفت: «خطوة من ابن ابى طالب خیر من آل ابى سفیان.» گفتند: حق با تو بود یا باعلى؟ گفت: باعلى.گفتند چرا با وى حرب کردى؟ گفت: «الملک‏ عقیم‏»، هر که پادشاهى جوید او را با کسى پیوند نباشد. (روضه اولی الالباب فی معرفه التواریخ و الانساب، بناکتی، ص 120)
همچنین منابع از داستان کشته شدن مصعب بن زبیر توسط عبدالملک بن مروان خبر می‌دهند و در آن نقل شاهد بکار بردن همین مثظل هستیم: در منابع آمده است که عبدالملک در جریان کشتن مصعب بن زبیر گوید: هذا الملک‏ عقیم‏ لیس أحد یریده من ولد و لا والد إلا کان السیف. (طبقات الکبری، 5/175) و گفته اند که و أتى عبد الملک برأس مصعب فقال: «لقد کانت لک هنا مودة و حرمة و لکن هذا الملک‏ عقیم‏.
پس از آن یکی از کهن ترین کاربردهای آن در روایتی است که به زمان هارون و مأمون باز می‌گردد. در واقع دو نکته سبب شده است تا این جمله به مأمون وصل شود.
یکی حکایتی است که در منابع شیعی در باره برخورد هارون با امام کاظم (ع) پیش آمده است. در این حکایت، هارون احترام زیادی به امام کاظم در مدینه می گذارد، در حالی که مأمون امام را نمی شناسد. وقتی مأمون این احترام را از پدر می بیند، و امام کاظم را می‌شناسد، به پدر می گوید پس چرا حکومت را به او واگذار نمی کند، هارون این جمله را به کار می برد که الملک عقیم. [الإحتجاج، ج‏2، ص: 341]
دوم آن که مأمون به خاطر حکومت برادرش را کشت و بنابرین مأمون یکی از مصادیق اصلی جمله الملک عقیم به حساب آمده و گفته اند که زان پس در امثال سائره در آمد.
طبیعی است که مأمون بانی این جمله نیست، بلکه پیش از آن هم رواج داشته و شاهدش همین که هارون هم آن را بکار برده است.
حکایت دیگری مربوط به قیام حسین بن علی شهید فخ هست که در آنجا نیز این جمله بکار رفت. کسی می گوید از طرف موسی بن عیسی فرمانده سپاه عباسی علیه حسین بن علی شهید فخ کسی را فرستادند که بررسی از سپاه شهید فخ بکند. او رفت و آمد گفت: همه آنها را دیدم که در حال راز و نیاز و نماز و خواندن قرآن بودند. موسی دست روی دست زد و گفت : اینها بهترین خلق خدا هستند جز آن که ملک عقیم است. بعد گفت: حتی اگر صاحب این قبر ـ اشاره به قبر پیامبر کردـ به منازعه با حکومت ما برخیزد با شمشیر به جنگ او خواهیم رفت. [المقاتل 452- 453؛ التذکره الحمدونیه، 9/295].
از تاریخ که بگذریم، در متون ادب نیز کما بیش این تعبیر بکار رفته است. دهخدا در امثال و حکم چند مورد از ابیاتی که از شاعران است و این مثل در آن بکار رفته آورده است. شاید یکی از بهترین نمونه ها اشعاری از مولوی است که جدی تر از بقیه به ماهیت این مثل پرداخته است. مولوی در دفتر پنجم از مثنوی گوید:
بیخ و شاخ این ریاست را اگر / باز گویم دفتری باید دگر
اسپ سرکش را عرب شیطانش خواند / نی ستوری را که در مرعی بماند
شیطنت گردن کشی بد در لغت / مستحق لعنت آمد این صفت
صد خورنده گنجد اندر گرد خوان / دو ریاست‌جو نگنجد در جهان
آن نخواهد کین بود بر پشت خاک / تا ملک بکشد پدر را ز اشتراک
آن شنیدستی که الملک عقیم / قطع خویشی کرد ملکت‌جو ز بیم
که عقیمست و ورا فرزند نیست / هم‌چو آتش با کسش پیوند نیست
هر چه یابد او بسوزد بر درد / چون نیابد هیچ خود را می‌خورد
هیچ شو وا ره تو از دندان او / رحم کم جو از دل سندان او
گویی جنس پادشاهی یا قدرت تابع اصلی است که در این مثل از آن یاد شده و حتی دانشمندی مانند نظام الملک هم به ملکشاه توصیه می کند که عموی خود قاورد را که شکست خورده جنگ با اواست بکشد و استنادش به همین اصل است که الملک عقیم. (سلجوقیان و غز در کرمان، ص 227).
در سند باد نامه هم  نکاتی در این باره آمده که خواندنی است: پادشاه از استماع این مقدّمات، متوجّع و متألّم شد و با خود گفت: بزرگان گفته‏اند: «الملک‏ عقیم‏ و لا ارحام بین الملوک و بین احد». اگر صفت پادشاه آن بودى که از فرزند و پیوند و اولیا و اقربا به اجترام‏هاى قبیح و ارتکاب‏هاى شنیع، عفو و اغماض فرمودى، الملک‏ عقیم‏ در شأن او نیامدى و لا ارحام بین الملوک حشو بودى و فحواى این قضایا و مضمون این اشارات آنست که سلطنت، مفسدت احتمال نکند و ریاست مرحمت و شفقت برنگیرد و صلت رحم‏ دافع و مانع سیاست نگردد و قرابت و خویشى، حایل عدل و حاجب انصاف نشود و اگر پادشاه در هریک از اولیاى دولت‏ به چشم رأفت و عاطفت نگرد و مصالح ملک و دولت مهمل گذارد، مملکت‏ اختلال و انتشار پذیرد و حاسدان و قاصدان از اطراف ممالک سر برآرند و دستهاى تطاول و تعدّى‏ دراز کنند و آن غفلت، مهیّج فترت شود و فترت سبب زوال دولت و انتقال ملک گردد. ازین‏ وساوس و هواجس و متخیّلات و متوهّمات چندان بر وى غلبه کرد که مثال داد تا پسر را سیاست کنند و آن را تاریخ روزنامه عدل و انصاف گردانند[سندباد نامه، 162]
تمامی برادرکشی ها و فرزند کشی ها در تاریخ صفوی و قاجاری ما و عثمانی که لکه ننگ بسیار بزرگی هم هست، همه با استناد به همین سخن انجام شده است. در منابع آمده است که آقا محمد خان، برادرش جعفر قلی خان را که گفتند داعیه سروری دارد، به مضمون الملک‏ عقیم‏ خاطر مبارک شاهى از برادر مکدر و هلاکش به دست چاکران آن حضرت مقدر گشت تا در شبى که از محفل بهشت آئین خسروى، عود به منزل خود مى‏نمود در زاویه رهگذر چند تن از خواص مقربان پادشاه بى‏همال گردن سردار گردن‏کش را به طناب غضب شاهى فشردند و کوکب عمر او را به درجه افول رسانیدند، زمان ولادت او در سال 1165 و هلاک او در این سال 1205 اتفاق افتاد و بزرگان گفته‏اند: خلاف رأی سلطان رأس جستن / ز خون خویش باید دست شستن (فارسنامه ناصری: 1/644).
یکی از تیره‌ترین این رویدادها کشته شدن صفی میرزا فرزند شاه عباس اول توسط پدرش است که در نهایت مظلومیت کشته شد. عجالتا ندیده ام که جایی استنادی به این جمله کرده باشند اما طبیعی است که پاسخ همین باشد.
در این خلاصه خواستم معنای الملک عقیم را در ادبیات عربی و فارسی و متون تاریخی را روشن کنم. امیدوارم توانسته باشم.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 297987

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 6 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۱۶:۴۴ - ۱۳۹۲/۰۳/۲۲
    5 0
    انصاف آقای جعفریان خوشم اومد....باهاشون بعد از نکوداشت استاد مهدوی هم صحبت شدم...مرد بزرگواری هستن....ان شاء الله کتابی بنویسند به نام آسیب شناسی علوم انسانی...چون خیلی به این موضوع می پردازند....خدا حفظشون کند