کیوان کثیریان

او با دوربینش می بیند. خوب هم می بیند. درست مثل شخصیت حبیب رضایی در"قصه ها" که تنها وقتی می تواند ببیند که دوربینش روشن باشد.
نمایش بی پرده آسیب ها و معضلات اجتماعی ویژگی بارز آثار رخشان بنی اعتماد است که موجب می شود صریح ترین نقدهای اجتماعی را در فیلم های او بتوان دید.
بنی اعتماد از معدود فیلمسازان ایرانی است که تنها با ملات دغدغه های اجتماعی خود فیلم می سازد، از همین رو در فیلم هایش می شود به گوشه های کمتر دیده شده جامعه سرک کشید و آدم هایی را دید که روزی هزاربار از کنارمان می گذرند بی آنکه غم هایی که در دلشان تلنبار شده را ببینیم و بی آنکه پای دردهای دلشان بنشینیم. بنی اعتماد در فیلم هایش پای درددل همین آدم ها می نشیند و با دوربینش حالشان را می پرسد.

شاید برای همین است که شخصیت های فیلم هایش با نام و نام خانوادگی و ویژگی هایشان در خاطرمان مانده اند و شده اند یکی از ما؛ آنها را می شناسیم، گاهی یادشان می افتیم و مثلاً توی دلمان می گوییم؛ راستی نوبَرکُردانی حالا کجاست؟ کبوترچه می کند؟ سارا حالش خوب شد عاقبت؟ اوضاع زندگی فروغ کیا با دکتررهبر چطور است؟ کاش حالا زردقناری نصرالله لااقل تبدیل شده باشد به تیبا!، طوبا خانم با گرفتاری های این روزها چطور سرمی کند؟ عباس برگشت بالاخره پیش طوبا خانم؟ نرگس زندگی اش چطور می گذرد؟ سرنوشت عادل چه شد؟ خدا آفاق را بیامرزد، راستی حاج رسول رحمانی زنده است هنوز؟...
 

او همچنان غمخوار آدم هایی است که خودش خلق کرده و همین دغدغه، ایده درخشان "قصه ها" را شکل داده است. فیلم تماشاگرش را به دنیای همان آدم ها می برد و سری به قصه‌های آنها در این شهر بی درو پیکر می زند. یک احوالپرسی کوتاه و اندوهبار از کسانی که خوب می شناسیم، چه فیلم هایشان را دیده باشیم چه نه. فیلم  برخودش استوار است وبه قدر کفایت اطلاعات می دهد تا حتی تماشاگری که هیچ فیلمی از بنی اعتماد ندیده باشد، با آدم ها ارتباط برقرار کند و احساس کند یک فیلم کاملاً مستقل تماشا کرده است.

فیلمساز هنوز حواسش به طوبا خانم ها هست که عمری دوشیفته کار کرده اند تا یک تنه خانواده اشان را سرپا نگه دارند و هنوز غصه دختر همسایه را می خورند که ده دوازده سال پیش از خانه فرار کرده و هنوز دلشان پیش دل غصه دارِ مادرِ دختر است. طوبا خانم ها این روزها باید دنبال وصول حقوق معوقه 9 ماهه شان هم باشند.

و حواسش به عباس ها هست که شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی آنها را به کجراهه برده و حالا پس از سال ها می خواهند خطاهایشان را جبران کنند، با شرافت زندگی کنند، نان بازوی خودشان را بخورند و نان درست و حسابی ببرند سر سفره خانواده شان، اما آیا شرایط دشوار این روزها این اجازه را به آنان خواهد داد؟
 

و هنوز حواسش به معصوم ها هم هست؛ دختران معصومی که حسرت  گیس های بلندشان را می خورند که با تیغ جهل برادر بریده شد وهنوز بعد ده دوازده سال توی کمد دوستان قدیمی شان مانده. و ماهم حسرت می خوریم و می توانیم امیدوار باشیم و آرزو کنیم تاوقتی آن گیس های بریده توی آن کمدها هست معصوم ها بتوانند اشک هایشان را پاک کنند و برگردند به آغوش خالی مادرانشان.
 

حواسمان باید به ننه گیلانه ها هم باشد که هنوز دارند بی توقع و بی گلایه در گوشه گوشه این خاک از جگر گوشه هایی – اسماعیل هایی - پرستاری می کنند که برای حفظ همین خاک، سلامتی شان را به قربانگاه بردند و حالا تنها تکیه گاهشان انسانیت و همدلی پزشکانی است که خودشان این درد را تجربه کرده اند. همان کهنه سربازانی که دیگر کاری جز دیدن و شنیدن وخون دل خوردن ازشان بر نمی آید. درد گیلانه ها را که می بینند، غمگنانه  آرزو می کنند که کاش جای دستشان، چشم و گوششان را از دست داده بودند.
 

حواسمان باید به محمد جواد حلیمی هایی باشد که بیست سی سال است درگیر حفره های قانونی اند ولی هنوز به اجرای قانون در این سرزمین امید دارند. بیست و پنج سال پیش با دزدِ خانه شان درهرت آباد کلانتری به کلانتری سرگردان بودند تا ببینند هرت آباد در محدوده کدام ژاندارمری است. و حالا برای آنکه بی خفّت به حقشان برسند باید عریضه بنویسند و پیش مدیران کوته فکر و بی‌مسوولیت گردن کج کنند که عقیده دارند مردم باید ریشه مشکلاتشان را در خودشان جست و جو کنند. مدیرانی که اجازه نمی دهند از مشکلات ارباب رجوع فیلم بگیرند و ترجیح می دهند همه چیز تروتمیز و پاکیزه جلوه داده شود.
 

حواسمان باید به جوانانی باشد که بچه های طلاقند، جوانانی که در حساس ترین دوره زندگی شان به جای آنکه پدرومادر را کنارشان داشته باشند، دارند زندگی انفرادی را تجربه می کنند، ناامیدانه با نابودی آینده شان به مبارزه برخاسته اند و دیگر میلی به دیدن والدینی ندارند که "حال" خودشان را به آینده بچه هایشان ترجیح دادند. یادمان هم باشد که ساده قضاوتشان نکنیم.
 

نوبرکُردانی ها را یادمان نرود. همان ها که از سرِ تنگدستی و نیاز، ناچار شده اند زندگی و آینده خود را قربانی نجات خانواده شان کنند. بعدهم با تنگ نظری و کج فهمی دیگران، تحقیر می شوند و زخم زبان می شنوند اما شرافتمندانه زندگی می کنند و این زخم زبان ها و سرکوفت ها تا پایان عمر رهایشان نمی کند همانطور که فقر. به قول حاج رسول، خوشبختی تو دل آدمه ونوبرکردانی ها بی آنکه مزه خوشبختی را بچشند، همچنان باید به اطرافیانشان مهر ببخشند ولی سوگمندانه تنها توی دلشان، با چراغ دنبال خوشبختی بگردند.
 

و از یاد نبریم جوانانی را که در کشاکش مشکلات بی پایان اجتماعی و خانوادگی به مخدر پناه می آورند و حال و آینده را می بازند، ساراهایی که حالا در اوج ویرانی خودشان را وقف آسیب دیدگانی نظیر خود کرده اند، از مانیفست شنیدن بیزارند، از حرف های قشنگ زدن و شنیدن خسته اند، می خواهند کار مهم انجام دهند تا جبران مافات کنند، حوصله عشق ندارند آن هم عشقی که نیاز به فکر کردن داشته باشد، اصلاً دیگرعشق را سخت باور می کنند.

ازیاد نبریم جوانانی را که می خواستند با مدلی زندگی کنند که خودشان دوست داشتند نه با مدلی که مجبور بودند، ولی نشد و ستاره دار شدند. آنها قرار بود متخصصانی شوند که باری از دوش بقیه برمی دارند ولی مجبور شدند برای گذران زندگی بشوند راننده تاکسی، بشوند سرویس مدارس. جوانانی که هنوز برای عشق، دودوتا چهارتا نمی کنند، هنوز منطقِ سَر، دلشان را کور نکرده و هنوز حاضرند برای عشق هزینه های گزاف – بسیار گزاف-  بپردازند.
 

آدم های تنهای "قصه‌ها" مدام برای حفظ شرافتشان درتلاشند و مدام برای بقا می‌جنگند؛ با آدم های اطرافشان، با شرایط دوروبرشان، با تقدیرمحتومشان، با نیازها و نابه سامانی ها و با جامعه بی رحم و خشنی که چون هیولایی آنها را درخود بلعیده. گرچه کوتاه هم نمی آیند، هرگز نمی خواهند شکست را باور کنند و همچنان امیدوارند. انگار در شکم یک نهنگ غول آسا و بی رحم، مذبوحانه دست و پا می زنند و نمی خواهند تسلیم شوند.
آنها با اصرار می خواهند فردیت از دست رفته شان را بازیابند و یا تکه های باقیمانده "خود" را که درحال بربادرفتن است، با چنگ و دندان حفظ کنند. آنها قهرمانانی تنها هستند که در گوشه و کنار این سرزمین پراکنده اند اما کسی نمی خواهد ببیندشان؛ قهرمانانی که با وجود مشکلات عظیمی که دارند، تمام عشق شان را نثار عزیزانشان می کنند و خود را فروتنانه وقف دیگران می کنند؛ تنها دلخوشی شان همین است. واقعاً در سینمای ایران چند قهرمان مثل ننه گیلانه داریم؟ چند قهرمان مثل نوبر یا مثل طوبی خانم ونرگس؟ ویا حتی سارای این روزها؟
 
***
خانم بنی اعتماد! ما هم ازیاد نمی بریم فیلمسازانی را که در سخت ترین شرایط، کنار مردمشان ایستادند؛ جز از رنج ها و مشکلات آن ها فیلم نساختند و جز قصه های آنها را روایت نکردند. شما  قصه های ما را ساخته‌اید، شما آینه تان را بی تعارف رو به روی جامعه امروز ما نگه داشته‌اید، شما سند زیست این روزهای ما را صادقانه و همدلانه ثبت کرده‌اید. فیلم شما یک اتفاق مهم در سینمای ماست.
اما متاسفانه سرنوشت "قصه ها" از سرنوشت قهرمانانش جدا نیست؛ فیلم شما قربانی کج فهمی و تنگ نظری است مثل نوبر، قربانی بی قانونی و کوته فکری است و کارش پشت سدِّ بی مسوولیتی مسوولان محافظه کار گیر کرده مثل حلیمی، درکش نمی کنند مثل حاج رسول و به جرم حق گویی و حق طلبی ستاره دار شده مثل حامد!
حالا که مردم ما به حکم نظر بی منطق و ظالمانه ممیزان، فعلاً از دیدن "قصه ها"ی خودشان محروم مانده اند، یادمان باشد "هیچ فیلمی هیچ  وقت توی هیچ کمدی نمونده، بالاخره دیده می شه. چه ما باشیم، چه نباشیم" این جمله پایانی فیلم "قصه ها" است!
 



روزنامه بهار - شنبه 19 اسفند

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 281115

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 2 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۱۱:۴۴ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۹
    12 1
    چرا نمی ذارن این فیلمو ببینیم؟
  • اردوان وزیری DE ۱۵:۱۰ - ۱۳۹۱/۱۲/۱۹
    4 1
    عجیب است که سیاست‌پیشه‌گان از تاریخ درس نمی‌گیرند و دقیقا به همین علت است که معمولا از هنرمندان و حتی مردم عادی عقب می‌مانند. سینمای ایران، از این بگیر و ببندها و سانسورها و عدم نمایش‌های بی‌حاصل که نتیجه‌اش چیزی به جز ماندن رو سیاهی به زغال نبوده زیاد دیده است. فیلم‌ها بالاخره اکران می‌شوند (یا مثل روز جشن و خیلی آثار دیگر) اکران نمی‌شوند اما همان‌گونه که تاریخ نشان داده: هنر برتر از گوهر آمد پدید.