بنده باور ندارم که در کشور عزیز ما علم آن ارزشی که شایسته آن و ملت ماست، داشته باشد. خواهید گفت: چرا چنین ادعایی می کنید، در حالی که هر روز آمارهای شگفتی از پیشرفت های علمی ما در دنیا، تولید علم و نگارش مقالات علمی پژوهشی و امثال اینها داده میشود.
بنده این مطالب را تکذیب نمیکنم، اما باید تأکید کنم که حس خودم را هم به آسانی نمیتوانم تکذیب کنم.
وقتی حس بنده و مهم تر چشمم می بیند که دو طرح بزرگ ملی، یکی علمی و دیگری عملی در این کشور از حدود سی سال پیش آغاز شده و هیچ کدام تا به امروز به اتمام نرسیده است، جز آنچه گذشت، چه می تواند بگوید؟
یکی دایرة المعارف بزرگ اسلامی است که به هزار و یک دلیل تا به امروز زمین مانده و به رغم آن که یکی از مردان بلند همت پشت سر آن بوده و صدها محقق و پژوهشگر درگیر آن، هنوز بیست درصد آن هم به انجام نرسیده است. دلایل آن را باید جای دیگری جست، اما این که حالا به خاطر بی پولی در حال زمین خوردن کامل است، مهمتر از دلایل دیگر برای ناقص ماندن کار است.
و اما دوم، همین بنای مصلای بزرگ تهران است که آن هم سالهاست به عنوان یک طرح ملی ـ دینی در پایتخت در دست ساخت است. بدتر آن که نمایشگاه کتاب را در مصلی گذاشته ایم (یعنی که برای این بزرگترین رویداد فرهنگی جای مستقل و تعریف شده نداریم) و نماز جمعه را در دانشگاه! این هم مهم نیست که البته تا حدودی هست، اما مهم تر آن است که این طرح عملی هم در کنار آن طرح علمی ناقص مانده و به رغم همه زحمتی که کشیده شده، هنوز فاصله زیادی تا کامل شدن دارد.
حالا در مییابید که مصلی با دایرة المعارف اسلامی چه ارتباطی دارد؟
اما این که این امر چه ارتباطی با ادعای دیگر دارد که دانشگاههای ما به علم احترام نمیگذارند، داستان دیگری است. یک مثال می توان زد. پیشرفت در زمینه پزشکی بسیار خوب است، اما این پزشکی دانشی برکشیده از دامنه علوم شرقی نیست، دانشی است بر آمده از غرب که ما در امتداد آن کار میکنیم. هنوز هم فاصله زیادی با آنچه در دنیای پیشرفته وجود دارد، داریم. البته قدمهایی هم برداشته ایم اما نامش پیشرفت علمی نیست. پیشرفت علمی آن است که وقتی در دانشگاه هستید، ببینید که با تلاش مشترک استاد و دانشجو و کارمند، علم تولید میشود، نه این معنا که آنچه دیگران فهمیدهاند و حلاجی کرده اند، تحریر جدید شود. این که علم جای دیگری تولید شود و در اینجا بازخوانی و درک مجدد شود که پیشرفت نیست. این که نخبه های دانشجوی ما از دانشگاه های ما گریزانند برای این که عاشق علم اند. عاشق پیشرفت و دانش و یافته های جدید هستند که حس می کنند در جای دیگری باید دنبالش بگردند. دست کم بسیاری چنین هستند. این نقص را در علوم دیگر بیشتر شاهدش هستیم. برای مثال در زمینه های علوم انسانی هیچ پیشرفت محسوسی نداریم که هیچ، اساسا دانشگاه های موجود ضد علوم انسانی هستند. مثلا در علوم اجتماعی هنوز پا را از آنچه دکتر صدیقی و توسلی و دیگران مطرح کرده اند فراتر نگذاشته ایم. در علوم سیاسی همین طور. در روانشناسی و علوم تربیتی هنوز باید کارهای جدید را ترجمه کنیم. نهایت اگر هم کاری انجام می دهیم در چهارچوب قواعدی است که جاری و ساری در این علوم در اشل جهانی است. خواهید دید که عراق و افغانستان هم تا چند سال دیگر همین را خواهند داشت چنان که ترکیه دارد.
باید اعتراف کرد که حیات علم در دانشگاه های ما محسوس نیست. آنچه محسوس است نوعی تجربه آموزی علمی برای یافتن کار در دانشگاه های ما رایج است آن هم در حدی که اوضاع را بچرخاند و هم شغل ایجاد کند هم نیاز موجود را که مهم ترین آن استفاده از تولیدات غربی است به ما بیاموزد.
پیداست که مقصر، این دولت و آن دولت نیست، تقصیر در هزار جاست که یکی از آنها دولت و سیاست های آموزشی و تحصیلی آنها است. تقصیر در سنت های حاکم بر نظام آموزشی، نظام کتابخانه ای، روشهای پژوهش، وجود صدها مانع در برابر علم خواهی، تعصبات کور، خودخواهی ها، وقت کشی ها، و از جمله در برخی از علوم ،تحدید حدود و مسائل دیگر است که از آنها هم درک درستی نداریم و برای رفع و رجوع آنها چاره اندیشی نمی کنیم.
نظر شما