حجت الاسلام والمسلمین دکتر مسجد جامعی سفیر اسبق کشورمان در مراکش و واتیکان در کافه خبر گفت: مصر جدید در مجموع بیش از مصر مبارک تحت تاثیر سیاست های سعودی قرار خواهد گرفت.

محمدرضا نوروزپور

عربستان سعودی، بیش از هرزمان دیگری با مشکلات و معضلات داخلی و خارجی دست به گریبان است. اگر تا کنون این غول بزرگ جهان عرب سرپا ایستاده است شاید به مسئله نفت و توان بالای مالی آن مربوط باشد و شاید هم به خاطر نفوذی است که همچنان لو کمتر از گذشته این کشور در میان مسلمانان سنی مذهب برای خود حفظ کرده است. بدون تردید موج بیداری اسلامی و تحولات جهان عرب برای سعودی ها موضوع نامطلوبی است. همین امر آنها را واداشته است تا برای مواجهه با این تحولات مکانیزم های متفاوتی را امتحان کنند. در همین حال نباید از نظر دور داشت که انقلاب ها وقتی از راه می رسند هیچ سدی در برابر خود نمی شناسند و پیش می روند و این موضوعی است که عربستان را نگران کرده و مفسران و تحلیلگران خارجی را نیز برانگیخته است تا به ارزیای از شرایط این کشور بپردازند. شرایط کنونی عربستان سعودی و وضعیت رویارویی ریاض با جریان بیداری را با حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد مسجد جامعی سفیر اسبق کشورمان در مراکش و واتیکان در کافه خبر بررسی کردیم که در پی می آید.

عربستان سعودی بدون شک یکی از مهمترین کشورهای منطقه و جهان است. اهمیت این کشور بیشتر پیرامون چه مسائلی است؟
عربستان سعودی کشوری پهناور و با اهمیت است و دست کم در دو بخش اسلام و نفت قطب بزرگی به حساب می اید. آنچه عربستان را برای کشورهای غربی بسیار حائز اهمیت ساخته بیشتر همین ویژگی نفتی و توان مالی بالای سعودی هاست. بعد از جنگ دوم جهانی مخصوصا بعد از بحران نفتی 1973 که جهان را به شدت تحت تاثیر خود قرار داد نقش اقتصادی عربستان بیش از هرزمان دیگری برای غربی ها معنی پیدا کرد. بجز موضوع نفت که در جای خود بسیار مهم و حیاتی است واقع امر این است که عربستان در بخش های مالی،اعتباری، بانکی و بورس و به اصطلاح قسمت های مالی و سرمایه گذاری های کلان و بزرگ جهانی و بویژه غربی، سهم فوق العاده بالایی دارد. لذا هم اکنون در کنار موضوع نفت باید گفت که عربستان در توازن مالی ، بانکی و اعتباری دنیا کشوری خیلی استثنائی است.
آیا تحولات اخیر منطقه این نقش را کمرنگ نکرده است؟
نه به هیچ وجه. اگرچه تا اندازه ای شاید روی آن تاثیر گذاشته که آن هم با توجه به بحران اقتصادی جهانی، موضوعی طبیعی به نظر می رسد اما عربستان همچنان این نقش پررنگ خود را تا حدود زیادی حفظ کرده است. به این تعبیر می توان گفت اگر عربستان یک زمانی فقط به خاطر نفت بسیار مهم بود، اما الان دارای نقش مالی و اعتباری است و این نقش کماکان پر رنگ و تعیین کننده است.
و اما در بعد ایدئولوژی و دینی چطور. آیا عربستان با توجه به رویدادهای بهار عربی یا بیداری اسلامی می تواند همچنان مدعی رهبری جهان عرب یا اسلام باشد؟
به طور خلاصه باید عرض کنم خود عربستان به دلیل یک نوع سیاست محافظه کارانه هیچگاه مدعی این جایگاه نبوده است، حداقل به طور علنی چنین ادعایی نداشته است. دردهه 60 جمال عبدالناصر مدعی شد که نه تنها مهمترین کشور جهان عرب، بلکه رهبر جهان عرب است. واقع این است که نوع رویکرد عربستان به مسائل جهان عرب و جهان اسلام، به آن شکلی که ناصر یا در فترتی، قذافی داشت، نیست. مثلا قذافی هم در مقطعی خود را مانند ناصر رهبر جهان عرب می دانست و داعیه دار رهبری جهان اسلام دست کم در بخش آفریقایی آن بود. اما عربستان چنین نقشی را برای خود قائل نیست. اما عملا به دلائل مختلف، این کشور در یک موقعیت ممتازی قرار گرفته است چه در جهان عرب و چه در جهان اسلام.
با این تعبیر یعنی تا زمانیکه ناصر زنده بود عربستان در این موقعیت قرار نداشت؟
به طور خلاصه عرض می کنم که این موقعیت ممتاز، کم و بیش از سال 67 برای عربستانی ها پدید آمد و آن زمانی بود که ناصر در جنگ با اسرائیل شسکت خورد و بدین ترتیب بزرگترین رقیب عربستان از میان رفت چرا که به اعتباری دشمنی متقابلی در جهان عرب عملا بین عربستان و مصر دوران ناصر وجود داشت. وقتی که ناصر شکست خورد مرکزیت جهان عرب کم و بیش از قاهره به سمت کشورهای تولید کننده نفت خلیج فارس تغییر مکان یافت که عربستان یک قطب بزرگ آن بوده و هست. بعد از سال 73 این انتقال با قوت بیشتری انجام شد لذا می بینیم که از سال 73 به بعد به مراتب عربستان و کشورهای حوزه خلیج فارس، مخصوصا کویت آن زمان، اهمیت بیشتری از نظر غرب پیدا می کنند. به طور خلاصه این جریان تا سال 1979 که انقلاب اسلامی در ایران پیروز می شود و تا سال 80 که شوروی وارد افغانستان می شود به همین کیفیت بوده است و از این به بعد وارد مرحله جدیدی می شود که این مرحله جدیدی برای انها نوعی اهمیت بین عربی و بین اسلامی بیشتری را ایجاد می کند که خود موضوع بحث دیگری است.

 

اصولا سعودی ها از نا آرامی در مناطق شیعه نشین خیلی نگران نمی شوند حتی بعضا به این نا آرامی ها نیاز هم دارند. نیازدارند به این معنی که برای استفاده داخلی و برای اینکه گروه های احیانا معترض و یا حتی غیر معترض را به حمایت ازخود برانگیزند. از این رو به یک نوع نا آرامی در مناطق شیعه نشین و متهم کردن انها به اینکه مزدور هستند و وطن دوست نیستند نیاز دارند.

با تکیه بر فرمایش شما که نقش عربستان در جهان اسلام و جهان عرب را پس از کنار رفتن ناصر بسیار قابل توجه ارزیابی کردید چه عواملی سبب شد که ما شاهد افول تدریجی این نقش عربستان در دو دهه گذشته شده ایم.
پاسخ به این سوال یک مقدمه طولانی لازم دارد. یعنی مجموعه ای از عوامل سبب شد تا این اتفاق بیفتد که البته نوسانات زیادی داشته است یعنی به اینگونه نبوده است که دائما این نقش در حال افول بوده باشد. با این همه می توان گفت یکی از نقاط عطف در این افول ماجرای اشغال کویت توسط صدام و تصمیماتی بوده است که به تبع آن سعودی ها برای مهار صدام اتخاذ کردند. واقع این است که تبعات تصمیماتی که عربستان در قبال این رویداد گرفت تاثیرات زیادی بر روند گرایش های سیاسی و اسلامی مختلف در میان گروه های عربی وحتی گروه های اسلامی غیر عربی گذاشت. می توان گفت یک ضربه محکمی به موقعیت عربستان در جریان اشغال کویت خورد که شاید مهمترین ضربه به موقعیت سیاسی این کشور در تاریخ معاصر محسوب می شود که منجر به یک سلسه انشعاباتی در جهان اسلام شد و پس از آن موقعیت عربستان به حداقل ممکن تنزل پیدا کرد.
عمده اشتباهات عربستان در خصوص اشغال کویت چه بود؟
ببینید مسائل بسیار دقیق و زیادی در این باره هست که به صورت بسیار فشرده به آنها اشاره می کنم. در1990 ما مواجه می شویم با اشغال کویت توسط یک کشور مسلمان دیگر که عراق است. دراین شرایط اشغالگر یک رژیم اسلامی است و حاکم آن یعنی صدام یک اشغالگر مسلمان و اگرچه ظالم است. عربستان برای اینکه در مقابل صدام بایستد می آید از امریکایی ها دعوت می کند که شما بیایید و در مقابل صدام بایستید و مانع او شوید. این درحالی بود که گروه های جهادی اسلامی مانند بن لادن و سایرگروه ها و شخصیت های مستقل و حزبی اسلامی وجود داشتند که به شدت با دخالت یک کشور غیرمسلمان در مسائل مسلمانان مخالف بودند. این ها امدند و گفتند که ما حاضریم خودمان صدام را بیرون کنیم و حتی اگر لازم شد با او بجنگیم. به هرحال این حرفی بود که ان موقع می زدند. این گروه ها به شدت اصرار داشتند که سعودی این کار را نکند یعنی از غربی ها درخواست نکند که نیرو بیاورند و حتی برخی از این احزاب اسلامی که مخالف این تصمیم سعودی ها بودند اخوان المسلمینی بودند که پیشنهاد دادند بگذارید این کار توسط کشورهای اسلامی حل و فصل شود اما این مطلب به گوش حکام سعودی نرفت و سرانجام تصمیم گرفته شد که غربی ها و خصوصا آمریکا در این موضوع ورود پیدا کند. این جریان برای افرادی مانند بن لادن و گروهش و همچنین احزاب اسلامی که در آن موقع مایل بودند وساطت کنند خیلی خیلی گران آمد چرا که نه تنها این تصمیم عربستان پای کفار را به مسائل اسلامی باز کرد بلکه پای آنها را به سرزمینی باز کرد که مقدس است و نباید غیرمسلمانان به آن وارد شوند. از این منظر اولین شوک بزرگ بعد از جریان جهیمان در عربستان بوجود آمد و موقعیت سعودی در نزد جوانان و انقلابیون متعهد و احزاب اسلامی به شدت متزلزل شد. در ان موقع کما بیش همه کسانی که گرایش اسلامی داشتند بدون استثنا از سعودی بریدند و حتی در حلقه طرفداران صدام در آمدند.
اشاره شما به جریان جهیمان در واقع اشاره به واقعه تاریخی اشغال مسجد الحرام توسط این وهابی افراطی است که با رژیم سعودی به جنگ برخاست؟ چرا از آن به عنوان شوک یاد می کنید؟
بله در واقع جریان جهیمان باعث پدید آمدن اولین انشقاق بزرگ در وهابیت شد. داستان چنین است که وهابیت ناب اولیه تا قبل از اینکه توسط عبدالعزیز تبدیل به یک ایدئولوژی ودین حاکم بر نظام سیاسی سعودی شود به گونه ای دیگر بوده و بعد از اینکه توسط او در عربستان به عنوان ایدئولوژِی نظام حاکم در امد یک شکل دیگری پیدا کرد. در واقع نقش عبدالعزیزنسبت به آیین وهابیت همانند نقش لنین است به مارکسیسم. یعنی همانگونه که لنین تغییراتی در اصول مارکسیسم ایجاد کرد تا بتواند آن را با واقعیت های موجود در شوروی سابق تطبیق دهد، عبدالعزیز هم مجبور شد قسمت هایی از وهابیت اولیه و ناب را تغییردهد. عبدالعزیز در این راه حتی مجبور شد با برخی از وهابی های متشدد و متعصب وارد جنگ شود و عده ای از آنها را نیز کشت و بینی و گوش برید و بالاخره نوعی وهابیت را در عربستان مسقتر کرد( که به آن وهابیت عبدالعزیزی می گوییم) این وهابیت تا نوامبر 1979 یعنی درست تا زمان غائله جهیمان که همان داستان اشغال مسجد الحرام است ادامه و حاکمیت داشت. کسانی که مسجد را اشغال کردند وهابی بودند ولی وهابیت آنها از نوع وهابیت ناب عبدالوهابی اولیه بود. آنها افراطی هایی بودند که بزعم خود نسبت به انحراف در وهابیت شوریده بودند. آن نوع وهابیتی که توسط عبدالعزیز به شدت سرکوب شد دارای این گرایش بود. نکته مهم اینکه این واقعه به عنوان اولین انشقاق بزرگ در جریان وهابیت حاکم بر عربستان محسوب می شود و تبعات تصمیمی که سعودی ها درباره باز کردن پای غربی ها در ماجرای اشغال کویت پدید آوردند دومین شوک بزرگ برای وهابیت محسوب می شود.
آیا این شکاف در وهابیت بعد از ماجرای اشغال کویت و حضور نظامیان آمریکایی درسرزمین مقدس مسلمانان ترمیم شد؟
بعد از ازادی کویت مساله تمام نشد و ادامه پیدا کرد از ان به بعد ما در درون وهابیت یک جریان خفته ای که با جهیمان شروع شده و با ماجرای کویت تشدید شده بود مواجه شدیم که سبب می شود انشقاق خفته سرباز کند و بیدار شود و شروع کند به یارگیری و تدوین ایدئولوژی اعتقادی و همچنین سیاسی خودش. بعد از این کم و بیش بن لادن دیگر تنها نماینده این جریان نمی ماند اگرچه همچنان مهمترین نماینده این جریان است اما افراد دیگری نیز در این چرخه ظهور می کنند. این ها می ایند و تبلیغ اعتقاداتشان در عربستان را شروع می کنند. گسترش انتقادات این طیف ها و جریان ها منجر به یک نوع انشقاق آشکار داخلی می شود که افکار عمومی جوانان خصوصا در اوایل دهه 90 را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد و حتی در داخل سعودی اطراف عالمانی که با رژیم سعودی هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ مذهبی مشکل دارند جمع می شوند. خلاصه اینکه این جریان به هر صورت پیش می رود تا بمباران گروه بن لادن در سودان و فرار و استقرار او در افغانستان. در آنجا او با طالبان اشنا می شود و سنتزی بین ایدئولوژی وهابیت معترض و سایر ایدئولوژی های تکفیری مثل دهه 70 ایجاد می شود که می توان از آن نیز به عنوان انعقادنطفه نسخه جدیدی از وهابیت در نیمه دوم دهه 90 یاد کرد که گروه القاعده در واقع فرزند چنین سنتزی است. در این سال ها دیگر عملا انسجام درونی وهابیت بهم ریخته است و در یازدهم سپتامبر 2001 همین جریان که در واقع زاییده انشعابات مختف در وهابیت است یک مرتبه عربستان را در شرایط عملا جنگی قرار می دهد. یعنی آمریکایی ها رسما با آن طرفیت پیدا می کنند. خوب این طرفیت منجر به این می شود که باز هم به طور خلاصه این عالم های رسمی سعودی و همچنین سیاستمداران با گرایش مذهبی مثل خود نایف، متوجه می شوند که عجب، این وهابیت عبدالعزیزی که تا قبل از جهیمان، سلطه مطلقه داشت و در دهه هشتاد هم با هیچ مشکلی مواجه نبود با چه معضل بزرگی مواجه شده است و یک مرتبه خود را با القاعده ای رو برو می بیند که از یکسو ریشه در وهابیت دارد و از سوی دیگر در تعارض جدی با ایدئولوژی وهابیت عبدالعزیزی قرار دارد.
اقدامات عربستان برای برطرف کردن انشقاق پدید آمده در وهابیت چه بوده است؟
بعد از ماجرای جهیمان و گسترش انتقادات از وهابیت حکومتی، سعودی ها تلاش کردند آن را از طریق تاکید بر جهاد در افغانستان و مبارزه با کمونیست های بی خدا و آزادی سرزمین های اسلامی جبران کنند. از سوی دیگر با اعمال سیاست دینی سخت گیرانه تری سعی کردند وحدت دینی داخلی را به حد اعلای خود برسانند. یعنی سیاست دینی سعودی در داخل دردهه 80 به مراتب از دهه 70 سخت گیرانه تر و وهابی تر است. اعطای قدرت زیاد به نیروهای امر به معروف برای مبارزه با مظاهر بی دینی، توسعه حرمین و مسائل دیگری از جمله بها دادن به ساخت مساجد و اهتمام به آنها به لحاظ سیاست داخلی تا اندازه ای برای آنها راهگشا بود. به لحاظ خارجی هم سعی کردند خود را قهرمان مبارزه با کمونیسم و اشغالگران سرزمین های اسلامی جلوه بدهند و نکته اش این بود که موفق شدند ناراضی های دینی و سیاسی را که به دلایل دینی با رژیم مشکل داشتند را مثل بن لادن به افغانستان صادر کننند. اصلا یکی از شگردهای سعودی در آن سال ها و حتی اکنون صادر کردن ناراضیان سیاسی خود به سایر کشورها است. در این بین انواع کمک ها را برای آنها ارسال می کردند و ما می بینیم که عملا در دهه 80 تمامی سیستم امنیتی سعودی و تمامی سیستم نظامی پنهان سعودی درگیر در جنگ افغانستان و ارسال و اعزام کمک برای مجاهدینی است که عمده آنها را همین ناراضیان وهابی تشکیل می دادند یا تحت تعلیم و رهبری این ها عمل می کردند. اما بدون تردید بعد از ماجرای جهیمان وهابیت در عربستان دیگر وحدت سابق را از دست می دهد و این سیاست ها همه مقطعی بوده و تنها سرپوشی بر اصل مشکل بود، تا سعودی بتواند ولو برای مدتی از این مشکل انشقاق بجهد و عبور کند.
در حال حاضر با توجه به این انشقاقاتی که شما اشاره کردید چند نوع وهابیت در جزیره العرب و بیرون از آن حاکم است؟
بعد از 2001 با توجه به فشارهایی که امریکا به عربستان وارد کرد، بازهم وهابیت دچار انشقاق های دیگری شد. سلفیت هم از این انشقاق ها بی بهره نبود. به طور کلی در حال حاضر یک وهابیت رسمی داریم که در همان مجلس افتاء سعودی متمرکز است؛ یک وهابیت برانداز انقلابی داریم که به نوع القاعده ای، بن لادنی یا ایمن الظواهری معروف است که خود این نوع هم در داخل خودش در حال حاضر یکسان و همگن نیست و شامل گرایش های متفاوتی است. این گروه هایی که الان در مالی هستند یا مثلا مانند بوکوحرام در نیجریه یا الشباب در سومالی فعالیت می کنند همگی از متفرعات القاعده هستند. یعنی خود القاعده هم به عنوان یکی از انشعابات وهابیت دیگر آن انسجام قبلی خود را حتی انسجام را که اوائل 2002 تا 2006 داشتند دیگر ندارند.
رابطه این گروه های وهابی و سلفی با سایر گروه های اسلامی واز جمله اخوان المسلمین چگونه است؟
در این اثنا گروه های دیگری هم به نام سلفی های مدرن شکل گرفته اند که حالا از بحث آن می گذرم. عمده این که وهابیت و سلفیت موجود یک واقعیت یک پارچه و همگن نیست در داخل خودش واقعا متعدد و متکثر است. حالا اینکه نسبت هرکدام از این ها با احزاب اسلامی موجود یا با اخوان چگونه است؟ یک مساله بسیار پیچیده و در خور تاملی است که بررسی آن زمان بر است. اما بخش دوم مربوط می شود به گرایش های به اعتباری دینی و نهفته و بعضا غیرآگاهانه ای که در بین خود جریان اخوان المسلمین یا احزاب اسلامی وجود دارد که همگی آنها به سود اندیشه های سلفی است که این هم درجای خودش بحث مفصلی است چون در درون خودشان تطور هم پیدا کرده اند.
از مناسبات این گروه ها با اخوان المسلمین سخن گفتید. دلیل کدورت و دشمنی موجود میان وهایت و اخوان المسلمین چیست و ریشه آن در کجاست؟
همانطور که عرض کردم پس از ماجرای یازده سپتامبر و مواجهه عالمان وهابی حاضر در حکومت یا بیرون از آن با پدیده القاعده، یک سردرگمی و شوک بزرگ در میان آنها رخ داد و نهایتا به این تعبیر رسیدند که القاعده را محصول مدرسه ای بغیر از وهابیت معرفی کنند. از این رو بعد از ماجرای یازده سپتامبر در همه کتاب ها و مقالاتی که توسط این دو گروه از خود نایف که اخیرا فوت کرد گرفته تا عالمان دیگر سعودی مانند بن باز یا دیگران نوشته اند می بینیم که القاعده را محصول اخوان المسلمین معرفی کرده اند. آنها اینگونه اظهار کرده اند که این گروه های جدید وهابی و سلفی همگی تحت القائات گروه های اسلامی سیاسی مانند اخوان المسلمین و حزب التحریر تشکیل شده اند و این تفکرات القاعده ای ناشی از سمپاشی آنهاست. این نکات دقیقا ترجمه مطالبی است که انها به کرات گفته اند. گفتند این ها ناشی از بد آموزی اخوانی ها و حرف هایی است که به جوان های ما تلقین کرده و مسمومشان کرده اند. آنها رسما اخوان المسلمین و گروههای اسلامی دیگر را متهم کردندکه وهابیت صحیح را که عبدالعزیز بوجود آورده تحریف کرده و این جوانان را به این شکل در آورده اند که می بینید. از آن موقع وهابی ها با گروه های اسلامی و در راس انها اخوان که همیشه در کتاب ها و مقالاتشان به ان اشاره دارند دچار مشکل شدند. لذا اگر مشاهده کنید می بینید که از سال 2001 به این سو دیگر اخوان المسلمین در نگاه این ها آن اخوان المسلمین سال های قبل نیست و آنها واقعا به این باور و احساس رسیدند که انها جوانانشان را به اعتباری ربوده و منحرف کرده اند.
یعنی تا پیش از حوادث یازده سپتامبر نگاه سعودی ها به اخوان المسلمین تا این اندازه منفی نبوده است؟
ببینید در مجموع سعودی ها نسبت به جریان های اسلامی سیاسی نگاه مثبتی ندارند. با این همه این نگاه منفی تا پیش از حوادث یازده سپتامبر وجود نداشت. در دهه های 60، 70 و 80 مخصوصا ملک فیصل از اخوان المسلمین حداکثر استفاده ممکن را بعمل آورد. اصولا نوسازی عربستان به لحاظ تشکیلاتی و حتی بعضا تشکیلات دانشگاه های دینی کلا مدیون اخوان المسلمین است. این هم دلیل داشت. چرا که اخوان المسلمین و احزاب اسلامی بودند که به دلیل تحت فشار و تحت تعقیب بودن در کشورهای خودشان به کشور سعودی رفتند و در آنجا منشا اثر شدند. سعودی ها از اینها پذیرایی و استقبال کردند و آنها هم چون خوش فکر و تشکیلاتی بوند دست به اقدامات قابل توجه فرهنگی زدند از آن جمله مثلا دانشگاه المدینه و سایر دانشگاه های اسلامی در عربستان یا حتی در کشورهای دیگر خلیج فارس مثل کویت و قطر این ها تمام توسط شخصیت های اخوانی و با طراحی اخوانی ها ساخته شده است. اما علی رغم این حرف ها در شرایط موجود این ها با اخوان مخالفت پیدا کردند و یکی از مهمترین کسانی که بیشترین مخالفت را با اخوان المسلمین در سال های اخیر داشت همین شاهزاده نایف بود که اخیرا فوت شد.
ولی با همه این اوصاف ما شاهدیم که در دهه 90 عربستان سعودی همچنان سکان دار جهان عرب و اسلام سنتی بوده است. عامل این موفقیت را چه می بینید.
در دهه 90 اتفاقی روی داد که عربستانی ها با توسل به آن توانستند تا اندازه زیادی از سقوط سیاسی و از تنزل بیشتر موقعیت خودشان جلوگیری کنند و آن، به کارگیری فناوری های ارتباطی در قالب استفاده از شبکه های تلویزیونی ماهواره ای بود. این موضوع به تثبیت موقعیت آنها هم در داخل و هم در خارج از عربستان کمک زیادی کرد. چرا که فناوری ماهواره ای سبب شد تا آنها بتوانند هم به لحاظ سیاسی و بیشتر به لحاظ مذهبی اقدامات تقریبا موثری را به ثمر برسانند که تا حد زیادی آن شکاف و انشقاق پدید آمده در وهابیت را پوشش می داد. یکی از کاربردهای اصلی استفاده از سیستم های ماهواره ای به لحاظ تبلیغی بود. در واقع مراسمی که در مکه و مدینه در ایام مربوط به حج و به ویژه در ایام ماه مبارک رمضان روی انتن می رفت مخاطبان وسیعی را در سراسر جهان عرب و اسلام به خود جلب کرد. این جریان عملا به اهمیت عربستان در جهان به ویژه اهل سنت خیلی کمک کرده و می کند. به اصطلاح به وجهه مذهبی اسلام از این منظر که نمایش دهنده انبوه توده های اسلامی در مناسک حج و سایر ایام در عربستان بود کمک کرد. شاید پیش از این تصویری اینچنین بزرگ از اجتماع مسلمانان به دست نیامده بود. به همین دلیل تصور مثبتی از مکه و مدینه و مخصوصا مراسم و طواف و نمازهایی که در ایام ماه مبارک رمضان خوانده می شد و می شود در جهان به تصویر در آمد که همه نفع رژیم سعودی تمام می شد. در اینجا یک خاطره خیلی کوتاهی درباره تاثیر این تصاویر ماهواره ای از مراسم مکه روی مسلمانان را نقل می کنم. زمانی که من در مراکش بودم یک بار در یک جلسه متشکل از عالمان دینی بودیم ،مسئله نماز خواندن به صورت دست باز "اسدال" و یا دست بسته " تکتف" مطرح شد می دانید که ما شیعیان دست باز نما می خوانیم. مالکی ها هم عمدتا چنین هستند یعنی دست باز نماز می خوانند. اگرچه در بین آنها قولی وجود دارد که می توان نماز را دست بسته خواند اما نظر قوی تر این است که دست بازبخوانند و مراکشی ها همچون سایر شمال افریقایی ها به جز مصر همه مالکی هستند. من از این ها سوال کردم چرا مراکشی ها که اکثرا مالکی هستند در حال حاضر با دست بسته نماز می خوانند. آنها گفتند که به دلیل وجود شبکه های تلویزیونی ماهواره ای است. مردم آنها را مشاهده می کنند و می بینند که نمازهایی که در مسجد الحرام خوانده می شود همه در آنجا با دست بسته نماز می خوانند و اینها به طور طبیعی بدون توجه به اینکه از نظر فقهی که مالکی هستند این کار درست است یا خیر همان سبک را اجرا می کنند. جالب اینجاست که پادشاه مغرب و اعضای خاندان سلطنتی نیز دست باز نماز می خوانند.
این موضوع به خوبی نشان می دهدکه چگونه فناوری های ماهواره ای منجر به افزایش موقعیت عربستان شد و شاید مثال دیگر این باشد که قبلا همه مسلمانان تا حدود 30 تا 50 سال پیش در هر منطقه ای که بودند اول ماه و اخر ماه مبارک رمضان یا عید فطر یا اول ماه ذیحجه را براساس افق خود برگزار می کردند و کسی هم اعتراضی نداشت، اما در حال حاضر به دلیل گسترش همین سیستم های ماهواره ای، بسیاری از مسلمانان اول ماه را بر اساس آنچه که سعودی اعلام می کند برگزار می کنند.
آیا عربستان هنوز هم این قدرت ماهواره ای خود را حفظ کرده است یا عرصه را به رقبای تازه نفس و قدرتمندتری مانند الجزیره واگذار کرده است؟
درباره قدرت رسانه و اینکه قطر که در مقایسه با عربستان کشور کوچکی است توانسته با رسانه ای به نام الجزیره خود را در سطحی بالا به نمایش درآورد دو نکته حائز اهمیت است. یک مساله رقابت سیاسی رسانه ای است و دیگری رقابت دینی و مذهبی. در انجایی که مربوط به رقابت دینی و مذهبی است نوع رقیب ها رقیبهایی مانند شبکه قطر نیستند. آنها عبارتند از حوزه های دینی عالمان دینی و موسسات و تشکیلات دینی چه به صورت حلقه های صوفی باشند و چه به صورت حوزه ها یا دانشگاه های دینی و یا به طور کلی تشکیلات دینی باشند این ها هستند که می توانند رقابت دینی با عربستان داشته باشند. درمورد الجزیره که اشاره کردید دو موضوع هست. اینکه آیا اساسا دولت قطر یا نظام سیاسی قطر به عنوان یک نظام سیاسی همه مسائل الجزیره را تعیین می کند؟ این خودش یک سوال است که واقعش این طور نیست. الجزیره توسط گروهی از روشنفکران افراد رسانه ای عرب که این ها دارای منطق کاری خاص خودشان هستند اداره می شود. البته الجزیره پیش از تحولات اخیر درجهان عرب آزادی عمل بسیار بیشتری داشت و الان شاید مجبوراست که منویات و نقطه نظرات سیاست خارجی نظام قطر را لحاظ کند. در نتیجه اشتباه نشود این نیست که یک کشور فوق العاده کوچکی که ساکنان اصلی ان کمتر از نیم میلیون نفر هستند و فاقد ظرفیت های انسانی و اجتماعی اند همه چیز را تعیین می کند. الجزیره توسط مجموعه ای اداره می شود که آنها منویات و سیاست های کشور میزبانشان را رعایت می کنند. منهای این بحث در مورد الجزیره واقع این است که نوع رقابت آن با رژیم سعودی و سیاست آن و با شبکه ها و سیستم های ماهواره ای متعلق به عربستان کما بیش در چارچوب آن نوع رقابتی است که در سیاست خارجی قطر و سیاست خارجی سعودی وجود دارد یعنی یک موضوع مستقلی نیست. تا قبل از بهار عربی مخصوصا قبل از جدی شدن بحران در بحرین اینها دو خط به هرصورت متفاوت داشتند ولی بعد از اینکه مسائل در بحرین جدی شد و مسائل دیگری پیش آمد، خطوط اینها به یکدیگر فوق العاد نزدیک و نزدیک تر شد. به هر حال این رقابتی که مورد نظر شما است یا بومی است یا سیاسی که هرکدام در جایگاه خودش باید بررسی بشود.
عربستان سعودی به طور قطع استراتژی هایی دارد که بتواند در منطقه و جهان بازی کند اما بدون شک موج این تحولات تا اندازه ای به عربستان نیز رسیده است و ما اکنون شاهد تحرکاتی در بخش های شیعه نشین سعودی هستیم. ارزیابی شما از این تحولات چیست؟
از اغاز این ناآرامی ها بیش از یک سال و نیم نیست که می گذرد ولی واقعیت این است که در این یک سال و نیم سیاست عربستان در رابطه با این تحولات تغییرات زیادی داشته است. در ابتدا که نا ارامی در تونس شروع شد و بعد که مخصوصا در مصر ادامه پیدا کرد یک سلسله ناآرامی ها را ما در ریاض، جده و همچنین در منطقه شرقیه مثل قطیف شاهد هستیم. اصولا سعودی ها از نا آرامی در مناطق شیعه نشین خیلی نگران نمی شوند حتی بعضا به این نا آرامی ها نیاز هم دارند. نیازدارند به این معنی که برای استفاده داخلی و برای اینکه گروه های احیانا معترض و یا حتی غیر معترض را به حمایت ازخود برانگیزند. از این رو به یک نوع نا آرامی در مناطق شیعه نشین و متهم کردن انها به اینکه مزدور هستند و وطن دوست نیستند نیاز دارند. از همین رو از این موضوع در هر زمان و موقعیتی به نفع خود استفاده کرده اند. اما ناآرامی در جده و ریاض در آن اوایلی که مخصوصا بحران در مصر قوی شده و به سقوط مبارک انجامید برای اینها فوق العاده نگران کننده بود. همان موقع است که ما می بینیم تعداد زیادی فتوا توسط دار الفتاء و همچنین توسط مفتی های سعودی صادر می شود که اصولا برگزاری و شرکت در تظاهرات را حرام و خلاف شرع اعلام می کند. این نشان می دهد که نا آرامی ها واقعا سعودی ها را نگران کرده بوده است. این نگرانی به نوعی بود که به دلیل یک بی اعتنایی که سفیر ان موقع یعنی سفیر یک سال و نیم پیشتر سعودی در مصر به یک زنی که از او خواسته بود هرچه سریعتر او را به دلیل ناآرامی ها از قاهره خارج کند فقط به خاطر بی اعتنایی سفیر به این شهروند او را فراخواندند و سفیر دیگری را اعزام کردند. می خواهم بگویم که تا این حد این ها تحت فشار بودند و کاملا ترسیده بودند. یک مقدار که این جریان جلو امد یعنی مخصوصا گسترش موج نا ارامی در کشورهای مختلف عربی حتی در کشوری مانند مراکش که ذاتا محافظه کار است یا الجزایر و سایرین، اینها احساس کردند که عملا محبوبیت و مقبولیتشان از خیلی از کشورهایی که از نظر غربی ها کشور های ایده ال تری بودند به مراتب بیشتر است. این نگاه از این جهت است که بعد از 11 سپتامبر فشار زیادی از جانب غربی ها مخصوصا امریکایی ها به آل سعود وارد آمد. البته از قبل هم بود اما بعد از این حوادث این فشار ها بسیار زیاد شد. عمده این فشارها متوجه عربستان سعودی بود و محور آنها از این قبیل بود که آنها آزادی های مدنی را زیاد کنند حقوق شهروندی مردم را رعایت کنند ازادی های انتخاباتی و آزادی های سیاسی بیشتری اعطا کنند و اصولا نظام جدید سیاسی را بپذیرند و این فشارها خیلی زیاد بود. از این منظر فشار بر روی رژیمی مانند تونس بسیار کمتر بود بعد از 2001 تونس و لیبی به مراتب کمتر از عربستان تحت فشار بودند حتی فشار هایی که بر مصر و بر مبارک می آوردند کمتر بود.
این کشورها هم کمی از عربستان نداشتند
از نظر غربی ها وضعیت عربستان از همه این ها وخیم تر بود. به هرحال این کشورها خیلی از محدودیت های موجود عربستان را نداشتند و در برخی موارد مدرن شده بودند و یک حدی را پشت سرگذاشته بودند. مثلا بالاخره یک پارلمانی داشتند، قوه های مستقلی تشکیل داده بودند و یا یک سلسه ازادی های مدنی را برای مردم خود پدید آورده بودند. ولی از نظر غربی ها عربستان فاقد همه این ها بود لذا فشار بر روی ان بیشتر بود. سعودی ها و تا اندازه ای همسایه های شیخ نشین آن بعد از پشت سرگذاشتن یک دوره هیجانی یعنی بعد از سقوط مبارک، احساس کردند که گویا اینها از دیگران عملا محبوبیت بیشتری دارند. مثلا تظاهراتی که حتی در کشوری مانند مراکش رخ داده بود در عربستان دیده نشد. اینکه می گویم مراکش چون از نظر غربی ها این کشور یکی از با ثبات ترین کشورهای عربی است و یکی از کشورهایی است که شهروندان خود را در مقایسه با اعراب دیگربه مراتب بیشتر مراعات می کند.
یعنی اطمینان پیدا کردند که موج تحولات و بیداری آسیبی به آنها نمی رساند؟
این طور نیست که اطمینان کامل داشتند که مشکلی پیش نمی آید. درست نیست.
نگران هستند ولی آنقدر حاد نیست.
بله این تعبیر بهتر است. نگران هستند، ولی نه به طوری که شرایط موجود را یک تهدید جدی برای خود به حساب بیاورند.
خوب سعودی ها برای رفع این نگرانی چه کردند؟
سعودی ها در برابر این موج تحولات و برای فائق آمدن بر نگرانی خود به یک جمع بندی جدید رسیدند و ان این که ما به اندازه کافی محبوبیت و به اعتباری مشروعیت داریم، و ازآن حالت انفعال در آمدندو سعی کردند وارد میدان شوند و به طور موثر به عنوان یک عامل در این جریان، تحولات دنیای عرب را شکل دهند و به نوعی تحت کنترل خود در آورند. این بحث مفصلی است که اگر خلاصه عرض کنم این است که آنها آمدند در مصر و به طور سنگین سرمایه گذاری کردند، ولی به نتیجه نرسیدند و یا نتیجه ای که به دست آوردند در مقایسه با آنچه توقع داشتند فوق العاده کم بود. در کشورهای مختلف این مدل را دنبال کردند مانند یمن. تا اینکه احساس کردند بهترین نقطه ای که می توانند برآن فشا ر بیاورند سوریه است. سوریه جایی است که می توانستند انجا را تبدیل به یک رقابت و بلکه به یک خصومت طائفی کنند. دقیقا در همین زمان است که مجلس افتاء سعودی شروع کردند به نظر دادن، فتوا دادن و تحریک و ترغیب مردم سوریه به شوریدن علیه رژیم حاکم به دلیل اینکه علوی هستند. این جریانی است که ما ملاحظه می کنیم سعودی ها در آن پیش رفتند.

 

ارزیابی من این است که رابطه رژیم جدید مصر با سعودی به نفع نفوذ بیشتر سعودی تغییرخواهد کرد.  مصر جدید در مجموع بیش از مصر مبارک تحت تاثیر سیاست های سعودی قرار خواهد گرفت. حتی می توان گفت سیاست منطقه ای و ایرانی مصر در مجموع بییش از ایام مبارک ملاحظات سعودی را رعایت خواهد کرد. این جریان دلایل متعددی دارد که مهمترین آن عدم توانایی رژیم های اسلامی (در قلمرو اهل سنت) در اتخاذ مواضع کاملا مستقل در قبال سعودی است.


در واقع سعودی ها با دامن زدن به بحران طائفی در سوریه موج تحولات را از خود دور کردند؟
خب در اینجا اصولا بحث مفصل است. هرجا که زمینه برای اختلافات و جنگ های طائفی باشد سعودی و کشورهای هم خط ان بیشترین نفع را می برند. حالا چرا این طور است؟ این بحث دیگری است. بیشترین نفع آنها برای موقعی است که بتوانند یک سیاست طائفی را تهییج و ترغیب کنند، لذا این کار را درسوریه انجام دادند. عالمان آنها فتاوای زیادی صادر کردند و دستگاه سیاست خارجی آنها رسما علیه سوریه موضع گرفت و اتحادیه عرب را علیه سوریه شوراند و عجیب اینجاست که اصولا اتحادیه عرب که همیشه، قدرتش در اختیار ترقی خواهان بود در این مورد سکان و قدرت خود را به محافظه کاران فوق محافظه کار داد. در واقع کشورهای دیگری در اتحادیه عرب نقش آفرینی کردند که هیچ نقشی در ادعاها و موضع گیری های نیم قرن اخیر نداشتند و بلکه کشورهایی مانند سعودی و قطر در آن نقش اول را بازی می کردند. اینها اتحادیه عرب را به سوی سیاست خودشان کشاندند.
نقش اتحادیه عرب در برانگیختن افکار عمومی و کشورهای دیگر علیه سوریه چقدر بود؟
از نظر من مخالفت بسیاری از کشورها با سوریه به خاطر مواضع اتحادیه عرب بود. یعنی عامل اصلی مخالفت کشورهای غربی، حتی خود امریکایی ها با رژیم سوریه تا اندازه زیادی تحت تاثیر القائات و سیاست خارجی سعودی بود که در این زمینه ایفا کرد. اگر به طور خلاصه بگویم این است که سیاست سعودی در پی یک سال و نیم اخیر و تا انجایی که به جهان عرب مربوط می شود مراحل مختلفی داشته و در بعضی موارد به کلی تغییر کرده است. به تعبیر دیگر سیاست عربستان در خصوص تحولات نه تنها انفعال نبوده بلکه کاملا در درون خودش تحول داشته است.
می توانیم بگوییم برای هر کشوری یک برنامه داشته اند، اما ثقل آن را بر اساس ترغیب و تهییج و طایفه گری در سوریه گذاشته اند؟
نه نمی شود گفت برای هر کشوری یک سیاست داشته اند. عملا این طور است که آنها بعد از تحولاتی که رخ داد به این نتیجه رسیدند که برای حفظ موقعیت خودشان، برای حفظ جهان عرب یا به طور کلی برای کنترل جهان عرب به گونه ای که حداکثر منافع انها تامین شود از سیاست طایفه گری تا حداکثر ممکن استفاده کنند.
که ثقل آن در سوریه است؟
بله در سوریه است. البته نکات دیگری هم هست و نباید صرفا روی این عامل تاکید شود. نکته جالب اینجاست که همانگونه که گفتم هم سعودی و هم کشورهای خلیج فارس به طور عام از حاکمیت بلکه از نفوذ بیش از حد گروه های اسلامی و مخصوصا اخوان المسلمین و یا گروه های دیگری که دارای اهداف سیاسی- اسلامی هستند، مثل حزب التحریر، واهمه دارند. در این یک سال و نیم اخیر حداکثر سعی خود را بعمل آوردند تا زمینه را برای قدرت یافتن گروه های اسلام سیاسی به ویژه اخوان المسلمین از بین ببرند، الا در سوریه چون می دانید که طیف وسیعی که در سوریه مخالف رژیم حاکم هستند به دلایل زیاد اخوانی هستند، یعنی اخوان المسلمین سوریه هستند. سعودی ها حتی در مصر هم خیلی سعی کردند که اخوان المسلمین در انتخابات ریاست جمهوری و پارلمان پیروز نشود اما نهایتا موفق نشدند اما همین ها در سوریه و در جاهای دیگر سعی می کنند اخوان را تا حد اکثر ممکن محدود کنند.
در مورد بحرین چطور؟ مساله بحرین تا چه اندازه عربستان را نگران می کند؟
بحرین نگرانی اصلی عربستان نیست. حتی نگرانی سایر کشورهای خلیج فارس هم نیست. الان نگرانی بیشتر آنها قدرت پیدا کردن اخوان المسلمین در منطقه است. این نگرانی در کل کشورهای خلیج فارس است. الان نگرانی امارات از پیروزی اخوان المسلمین بیشتر از عربستان است. این صحبت ها را که توسط رئیس پلیس دوبی مرتبا جاری می شود، نگاه کنید، نشان می دهد که این ها خیلی از روی کار امدن اخوان المسلمین در منطقه نگران هستند. اما احساس می کنم که می توانند این مساله را کنترل کنند و با آن کنار بیایند.  در مورد بحرین یک مقدار مشکل می شود به دلایل عاطفی صحبت کرد. من قبل از شروع این را عرض کنم؛ شیعیان صاحبان اصلی بحرین هستند. برای اینکه به لحاظ تاریخی انها هستند که بومی های اصیل این کشور به حساب می آیند. عموم غیر شیعه در بحرین به دلیل فقر اقتصادی و گرسنگی از داخل شبه جزیره عربستان آمدند و حتی خاندان حاکم آل خلیفه که از قبیله العنیزه هستند، حدود دوقرن پیش از نجد به داخل بحرین امدند. به هر صورت اولا شیعیان صاحبان اصلی هستند ،ثانیا علم و تمدن و فرهنگ و کشاورزی و هرچه که اکنون شما در بحرین می بینید متعلق به شیعیان است. چون آنها یا کشاورز بودند یا ماهیگیر بودند و یا صیاد صدف. شیعیان بحرین بدو  و بیابان گرد نبودند، ساکن بودند و اصولا این ها هستند که می توانند هنر و تمدن و فرهنگ و ادب را ایجاد کنند. التبه ادب نه چون واقع این است که ادبیات عرب به طوری است که هم می تواند توسط بدوها تکامل پیدا کند و هم توسط ساکنین شهر و روستا. این ویژگی خاص ادبیات عرب است. اما در انجایی که به علم و فرهنگ مربوط می شود واقع این است که شیعیان بودند که مبلغین علم و فرهنگ و هنر در بحرین بودند. این ها حقایق انکار ناپذیر درباره بحرین است. اما مسئله کیفیت احقاق حقوق شیعیان است. مهمترین اسلحه رژیم در مقابله با شیعیان عملا طائفی کردن مبارزه آنها بوده و هست. و همین جریان است که مبارزه بحرین را به نوعی قفل شدگی رسانده است. و مشکل تر آنکه رابطه شیعه و سنی را در کل منطقه و بویژه در شیخ نشین ها بحرانی کرده است. برای نمونه در امارات تمامی کارمندان شیعه موسسات و شرکت های دولتی بازخرید شده اند و نوعی تنش در رابطه آنها بین این دو گروه وجود دارد. برای شکستن این قفل شدگی باید راه حل های دیگری نیز مدنظر باشد. هم اکنون عموم شخصیت ها و احزاب اسلامی در قبال شیعیان بحرین موضع دارند و به تبع آن به طور مستقیم و غیر مستقیم در قبال شیعیان هم موضع دارند. چنین مشکلاتی را صرفا با نصیحت و توضیح نمی توان حل کرد. می باید به راه حل هایی اندیشید که شرایط را از وضعی که رژیم بحرین و حامیانش طالب آن هستند به در آورد. البته نکات دیگری نیز هست که از آن در می گذریم.
اصلی ترین دغدغه نظام سعودی در شرایط کنونی منطقه چیست؟
واقع این که در حال حاضر یعنی در این سال 2012 شاید کمتر کشوری در دنیا باشد که به فراغت بال دهه های گذشته باشد، به این معنی که دغدغه ای نداشته باشد. عموما دغدغه دارند این جریانی همگانی و جهانی است. در طی تاریخ معاصر در هیچ دوره ای دغدغه شهروندان عادی و نگرانی نسبت به آینده به این اندازه نبوده است. باید در این چارچوب مسئله عربستان را بررسی کنیم. یکی از مهمترین دغدغه های عربستان دغدغه های داخلی ان است، به این معنی که بالاخره این کشور که به لحاظ قلمرو بیش از 2 میلیون مترمربع و مرکب از قبایل و مناطق مختلفی است که دارای تعارض های تاریخی هستند. جمعیت حدود 25 میلیون نفر و براساس امار رسمی مهاجرانی حدود شش تا هفت میلیون نفر که احتمالا رقم واقعی بیش از ده میلیون نفر است. کشوری که به قول آقای فرد هالیدی یکی از ناشناخته ترین کشورهای دنیا است. و به گفته او احتمالا تنها تبت ناشناخته تر از آن است. کشوری که از مشکلات مختلف اجتماعی، تعارض نسل توسعه ناهمگن نظام سیاسی غیرمنطبق با نیازهای اجتماعی و مهمتر از آن نظام حقوقی و قانونی سخت و غیرمنطبق با شرایط جامعه امروز رنج می برد. برای نمونه هم اکنون طلاق در عربستان یکی از بالاترین ارقام را در کشورهای عربی داراست. و این در جامعه ای چون سعودی قابل تامل است. موقعیت زن درعربستان به گونه ای بود که تا چندی پیش برای این کشور طلاق در مفهوم امروزی آن وجود نداشت. مسائلی چون اشتغال بیکاری جوانان و مهمتر از آن عدم رغبت آنها برای کار مسئله زنان و حقوق زنان ایجاد توسعه پایدار، مشکلات ناشی از تعارض های دینی تعارض های قبیله ای منطقه ای و طائفی همگی از مشکلات این جامعه هستند. جامعه ای که هنوز نتوانسته مسئله ساده ای چون رانندگی زنان را حل کند. و اما در مورد دغدغه خارجی. اولین دغدغه عربستان مسئله همسایگان ان است. اصولا نظام سیاسی و منطق رفتاری در عربستان و بلکه در تمام شیخ نشین ها مخالف هرگونه تغییر و تحولی است. طبیعتا آنها با تحولات کنونی جهان عرب مشکل دارند مطلوب آن است که این تحولات تا حد ممکن کنترل و خاموش شود و در آنجایی که وجود دارد در راستای منافع و مصالح آنها باشد. در مجموع باید عرض کنم که رژیم سعودی شکننده تر و بی ثبات تر از آن است که خود می گوید ولی باثبات تر از آن است که عموما ما تصور می کنیم و می انگاریم.

از این منظر دیدار مرسی از عربستان را به عنوان اولین سفر خارجی او چگونه ازیابی می کنید؟
درحال حاضر در ایران اخوان المسلمین مصر صرفا از زاویه مثبت مورد ارزیابی قرار می گیرد. به داستان همکاری اخوان و نظام سعودی در قبل از 1967 که ناصر در اوج قدرت بود همکاری سه جانبه امریکا اخوان و نظام سعودی در زمان فیصل و مخصوصا به نقش اخوان در انتخاب سادات به عنوان معاون و جانشین ناصر و نیز راستگرایی و امریکا گرایی سادات کمتر پرداخته می شود. اسناد فراوانی در این زمینه وجود دارد که کتاب های زیادی دراین باره نوشته شده است. چنانکه قبلا اشاره شد سعودی وسایر شیخ نشین ها در شرایط کنونی از به صحنه امدن اخوان استقبال نکرده اند. اما با توجه به سوابق تاریخی رابطه دو جانبه آنها و نیز ویژگی های اعتقادی اخوان که دارای رگه های نیرومند سلفی است این دو به نوعی کنار خواهند آمد. سفر مرسی به عربستان منتقدان مهمی داشت. بویژه آنکه مراسم استقبال از مرسی از جانب سعودی ها در سطح قابل قبول نبود و مهم تر آنکه به یکی از مهمترین مسائل دوجانبه یعنی هزاران مصری زندانی در سعودی در طی مذاکرات هیچ اشاره ای نشد. و مرسی در زمینه همکاری دینی و سیاسی دو کشور نکاتی بیان کرد که مورد انتقاد شخصیت های مستقل مصری قرار گرفت. که از آن نوعی گرایش و بلکه تعهد طائفی استنباط می شد. با توجه به مجموعه نکات رابطه مرسی و گروهش با عربستان گرم و صمیمی خواهد شد رابطه ای که بیشتر به نفع سعودی خواهد بود تا مصر.
به هرحال ارزیابی من این است که رابطه رژیم جدید مصر با سعودی به نفع نفوذ بیشتر سعودی تغییرخواهد کرد. بدین معنی مصر جدید در مجموع بیش از مصر مبارک تحت تاثیر سیاست های سعودی قرار خواهد گرفت. حتی می توان گفت سیاست منطقه ای و ایرانی مصر در مجموع بییش از ایام مبارک ملاحظات سعودی را رعایت خواهد کرد. این جریان دلایل متعددی دارد که مهمترین آن عدم توانایی احزاب اسلامی (در قلمرو اهل سنت) در اتخاذ مواضع کاملا مستقل در قبال سعودی است.
4949

کد خبر 228795

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
9 + 7 =