۱ نفر
۲ فروردین ۱۳۹۱ - ۱۶:۴۷

روز دوم

ابوالفضل حيدر دوست: بعد از نماز ظهر و عصرِ روز اول، با وجود سرمای هوا، جلوی گروهان به صف شدیم. فرمانده از داخل گروهان بیرون آمد و گفت همه بنشینند. نشستیم. بسم الله را که گفت خودش را این‌طور معرفی کرد: "ستوان سوم پاسدار (...) هستم. قرار است در این دو ماه فرمانده شما باشم. شما مهمان ما هستید و در مدتی که در پادگان حضور دارید مسئولیت شما با ماست. اگر می‌خواهید راحت باشید، نظم را رعایت کنید، به حرف‌ها گوش بدهید و به هر دستوری که داده می‌شود خوب عمل کنید. مطمئن باشید هیچ دستور غیرشرعی به شما داده نمی‌شود و هر چه هست در راه خیر و صلاح شماست."

فرمانده لحن مهربانی به خود گرفت و ادامه داد: "از این فرصتی که پیش آمده خوب استفاده کنید و در جهت تزکیه نفس قدم بردارید. من را مثل برادر خود بدانید."
این حرف‌ها خیال بچه‌ها را کمی راحت کرد. تصویرهای غیرمتعارفی که از نظامی‌گری در پادگان وجود داشت ناگهان فرو ریخت. فرمانده بعد از صحبت‌ها این نوید را داد که فردا صاحب لباس می‌شویم. اما باز هم تأکید کرد باید نظم را رعایت کنیم.

حرف‌های فرمانده با معرفی ارشد گروهان به پایان رسید. ارشد گروهان ما همان کسی بود که صبح اولین نفر تا میدان صبحگاه رفته بود و برگشته بود؛ داود رنجبر. قرار بود که جانشین فرمانده باشد و در نبود او گروهان را کنترل کند. برای اولین گام، مسئولیت پخش سینی غذاها به رنجبر داده شد. به صف شدیم و با همان لباس‌های خاکی غذایمان را که شوید پلو بود، گرفتیم. نه بویی داشت، نه عطری و البته نه طعمی! اما هر چه بود شکم را سیر می‌کرد.
راستش را بخواهید همه‌جا صف‌ها بهانه خوبی برای آشنا شدن و دوست‌یابی هستند. با هر قدم که صف به جلو می‌رفت آشنایی‌ها رنگ و بوی تازه‌تری به خود می‌گرفت. اگر قرار بود برای هر شهرستان یک رنگ انتخاب کنیم، صف ناهار رنگین‌کمانی از رنگ‌ها می‌شد. معمولا سربازان هر شهرستان با هم گرم می‌گرفتند و در صف جابه‌جا می‌شدند.

ناهار... دوباره صف جلوی گروهان... توجیه رفتار در پادگان... و در نهایت تا شام برای خودمان بودیم. داخل آسایشگاه رفتیم و هر کس هرجا کیفش را گذاشته بود همانجا دراز کشید. غروب... نماز جماعت... شام... و استراحت. در مدت استراحت هم‌تختی‌ها گپ زدند و دوستی‌ها آغاز شد. آغاز دوستی هم مصادف با پخش شایعات ریز درشتی بود که معمولا هیچ بنیان و اساسی نداشتند.

دو سه نفر از کسانی که از خرم‌آباد آمده بودند با هم دوره گرفته بودند و قبل از ساعت 10 که خاموشی بود در مورد بیدار باش صحبت می‌کردند. احمد رنجبر،‌ ارشد گروهان هم یکی از آنها بود. برای اینکه خودی نشان دهد آمد وسط آسایشگاه و گفت، بچه‌ها به هوش باشید که برای بیدار باش برنامه خاصی هست. شنیدم که صبح ساعت 5 یک دیگ را می‌اندازند وسط آسایشگاه تا همه بیدار شوند. البته این برنامه هم هست که بیایند و تير مشقی بزنند.

همهمه توی آسایشگاه بالا گرفت. مسئول شب سوت خاموشی را زد و چراغ‌ها خاموش شد. اما زمزمه‌ها همچنان ادامه داشت. اغلب از ترس بیدار باش صبح ساعت را یک ربع قبل از 5 صبح کوک کردند تا بقیه را هم بیدار کنند. قبل از پنج رنجبر آمد و به بچه‌ها خبر داد که آماده باشند، مسئول شب به طرف آسایشگاه می‌آید. اغلب از خواب پریدند... پتوها را کنار زدند و آماده برای پرش از روی تخت‌ها و خبردار ایستادن... صدای پوتین مسئول شب توی راهرو پیچید... جیرجیر تخت‌ها بلند شد... زمزمه‌ها از لای تخت‌ها فضا را پر کرد... مسئول شب پا به آسایشگاه گذاشت و چراغ را روشن کرد و گفت:‌ "سربازان محترم، لطفا بیدار بشین و برای نماز صبح وضو بگیرین. یک ربع دیگه همه آماده باشن که به سمت حسینیه حرکت می‌کنیم."

مسئول شب که رفت، چشم‌ها به سمت داود رنجبر چرخید و خنده روی لب‌ها نشست. در 24 ساعت گذشته این اولین لبخند بی استرس و لذت بخش بود که شک ندارم به دل هم نشست!

نماز جماعت... صبحانه... دوباره به صف شدن... ورود فرمانده... حرکت به سوی ساتر(انبار پوشاک)... دوباره صف... انتظار... و نوبت به گروهان ما که رسید فردی آمد با متر سر تک تک سربازها را اندازه گرفت و سایز پاها را یادداشت کرد. دور کمر و سایز لباس هم در برگه‌ای جداگانه نوشت. هر سرباز 42 قلم استحقاقی دارد که شامل کوله سربازی، پتو، یونیفرم (لباس، شلوار و کلاه رسمی)، کاپشن، پوتین، شلوار گرم کن، زیرپوش، لباس زير، کلاه پشمی، جوراب، صابون، چفیه، شامپو، دفتر 100 برگ، خودکار، قاشق، چنگال، قند، دمپایی و پودر لباسشویی است.
این کار تا ظهر طول کشید و اذان ظهر از بلندگوهای مسجد به گوش رسید. آنها که استحقاقی‌شان را گرفته بودند به آسایشگاه رفتند و آنها که نگرفتند، ماند برای بعد از ناهار... که روز دوم هم اینگونه گذشت.

راستش را بخواهید هفته اول، هفته آشنا شدن، توجیه روابط و رفتار سرباز و... است. ما که نیمه هفته وارد پادگان شدیم خیلی زود به پنج‌شنبه و جمعه رسیدیم. طبق برنامه سین (مخفف: ساعت یگان نظامی) فعالیت سربازان از شنبه ساعت 5 تا 2 و پنج شنبه تا ظهر و جمعه هم تعطیل شد.

اما چیزی که خیلی نظرم را جلب کرد، اطلاع رسانی غیر شفافی بود که در طول دوره اتفاق می‌افتاد. برنامه سین هفته به هفته روی برد می‌رفت و معمولا از شیوه و نحوه اعطای مرخصی‌ها کسی خبر نداشت. همین بازار شایعات را چنان داغ می‌کرد که گاه فرمانده گروهان را وادار می‌کرد تا در مورد آن با فرمانده گردان مشورت کند!

در چند روز اول یک نکته خیلی خوب دستگیرم شد و آن ترفند مدیریت نظامی است که فرمانده‌مان خیلی خوب آن را بلد بود. در آغاز هر کاری که مسئولیت آن به سربازان واگذار می‌شد، فرمانده آن را خیلی مهم و حیاتی جلوه می‌داد و مجازات‌های سنگینی تعیین می‌کرد، اما واقعیت این بود که تقریبا هیچ‌کدام از این تهدیدها هیچ‌گاه عملی نشد. هر چند اگر هر سربازی همان اول می‌دانست که در دوره آموزشی (فقط دوره آموزشی) همه کارها برای تمرین و آموزش و جا افتادن سرباز توی محیط نظامی است، و تنبیهی در کار نیست، همه لغو دستور می‌کردند (البته مجازات لغو دستور در متن قوانین در دوران صلح 6 ماه تا 3 سال حبس و در دوران جنگ می‌تواند اعدام باشد!) اما در دوره آموزشی مجازات لغو دستور، سینه خیز و کلاغ پر و نگهبانی دادن اضافی و از این چیزهاست.

آشنایی ما با پادگان و رفتار نظامی و توجیهات اولیه به پنج شنبه و جمعه رسید و فرمانده بعد از اعلام وظایفی که در این دو روز باید انجام بدهیم، با ما خداحافظی کرد و گروهان را به دست داود رنجبر سپرد تا شنبه که...

ادامه دارد...
4747

کد خبر 204771

برچسب‌ها

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
8 + 4 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 6
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • وحید IR ۱۷:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۲
    6 3
    یه جوری نوشتین که اگه کسی سربازی نرفته باشه فکر می کنه واقعاً همه جا همین جوریه!! انصاف داشته باشین. حداقل می نوشتین که این مربوط به سپاهه. تو ارتش و ناجا از این خبرا نیست.
    • سعید IR ۰۲:۰۰ - ۱۳۹۱/۰۱/۱۳
      1 0
      دوست عزیز آموزش آموزشیه همه جا تقریبا یه جوره تو هیچ پادگانی کسی رو ناز نمی کنند. این اسم های هتل و ... هم بیشتر استعاریه تا قریب به واقعیت.
  • حسین IR ۱۸:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۲
    3 3
    واقعا دستتون درد نکنه ادامه بدین من الان 3 ماه خدمتم و همه این نوشته ها خط به خط و کلمه به کلمه در دوران آموزش برام اتفاق افتاده انگار این خاطره رو من نوشتم درسته قبل سربازی رفتن نظر بدی نسبت به اون داشتم ولی در دوران آموزش نظرم عوض شد بهترین دوران خدمت همون آموزشه
  • بدون نام IR ۱۸:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۲
    11 2
    مسلما توان انتشار این نظر رو ندارین ولی میگم برا خودتون : این خاطرات من در آوردی به سفارش سردار ... حتما تهیه شده بهتره از این کارا نکنین اعتبار خودتون و اعتماد مخاطب رو از دست میدین. متاهل بودن و مشکلاتش هم در هیچ جای این متن های بسیار کلیشه ای دیده نشده ما برای تقسیم مجدد رفته بودیم پادگان.... دو روز الاف بودیم یه وعده غذا هم بهمون ندادن حالا دراین خاطرات آدم فکر میکنه طرف رفته فرماندهی یک پادگان رو گرفته
    • گروه جامعه IR ۱۸:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۵
      3 4
      کاربر گرامی؛ نظر شما منتشر شد، به این دلیل؛ برخی از کاربران خبرآنلاین نظر شما را دارند، اما این خاطرات همه واقعی هستند و یک روزنامه نگار متاهل که در حال خدمت سربازی است، آنها را می نویسد. سفارشی هم از سوی سردار کمالی و یا هر مسوول دیگری در ستاد کل و نظام وظیفه نبوده است. اگر تا پایان نوروز این خاطرات را دنبال کنید، به متاهل بودن نویسنده پی می برید. به هر حال ممنون از توجه شما
  • جشنی IR ۰۹:۱۴ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۵
    4 0
    سلام خسته نباشید آقای حیدرپور این اول صبحی و اولین روز کاری سال جدید منو بیاد دوره بیاد ماندنی آموزشی اردیبهشت ماه 1382 در پادگان امام رضا کازرون و ولی عصر آباده انداختین یاد اون موقع ها بخیر نه غم و غصه ای ، نه چک و سفته ای ، نه نق و نوق تو خونه ای بالخره مجرد بودیم ، جوون و بی خیال هر چند سختی های زیادی داشت اما بسیار تجربه کسب کردم و دوستای زیادی پیدا کردم سعید کوثری از اقلید حجت پیامنی از بندرعباس - بچه های هیکل درشت کرمان - بچه های با معرفت مرودشت و ارسنجان و نوآباد - بچه های باحال فارس و همه اونایی که عکس های سر تراشیده شون تو آلبوم عکس به یادگار مونده و خیلی وقته یعنی چند سالی میشه که ازشون خبری ندارم