نمایشهای روز هفتم با سه فیلم اولی که از آنها انتظاری خاص میرفت در کنار نمایش فیلم کارگردان مولف در روز هشتم، برآیند اتفاقات روزهای پایانی جشنواره فجر را با امید و ناامیدی توأمان کرد.
«برف روی کاجها» اولین تجربه کارگردانی پیمان معادی است که فیلمنامهاش را هم خودش نوشته است. معادی سینما را با فیلمنامهنویسی آغاز کرد، با بازیگری ادامه داد و با کارگردانی چند فیلم کوتاه از جمله «ماتیک» گام در عرصه ساخت فیلم بلند برداشت.
فیلم هرچند به گونهای اجتنابناپذیر متأثر از سینمای اصغر فرهادی است هم به جهت انتخاب مضمون و فضا و حال و هوای قصه هم به جهت کارگردانی و میزانسن، اما میتواند مسیر خود را جدا کرده و امضای خاص معادی را به همراه داشته باشد.
قصه ماجرای آشنا و تکراری خیانت یک مرد به زن است که تلاش شده با چند تمهید به خوانشی جدید بیانجامد. مواردی مثل اختلاف سنی زوج فیلم و همچنین رفتاری که زن و مرد پس از رسیدن به نقطه فروپاشی زندگی خانوادگیشان در پیش میگیرند، از آن جمله است.
قصه ماجرای آشنا و تکراری خیانت یک مرد به زن است که تلاش شده با چند تمهید به خوانشی جدید بیانجامد. مواردی مثل اختلاف سنی زوج فیلم و همچنین رفتاری که زن و مرد پس از رسیدن به نقطه فروپاشی زندگی خانوادگیشان در پیش میگیرند، از آن جمله است.
در واقع ماجرا فقط کشف خیانت مرد نیست بلکه چگونگی آن اهمیت پیدا میکند. جائیکه زن بدون آنکه مثل عامه همجنسانش مرتب شوهر را چِک کند، به طور تصادفی پی به ماجرا میبرد. این تصادفی بودن به گونهای طراحی شده که نه تنها به باورپذیری ماجرا لطمه نمیزند بلکه روند اتفاقات را همچون واقعیت زندگی متکی بر نشانهها و حسهای نامعلوم و گاه غیر منطقی نشان میدهد.
با رسیدن به این نقطه است که نشانههایی که هوشمندانه در قصه کاشته شده، به برداشت میرسد و حالا همان سر زدنِ بیخبر مرد که وسط درس پیانو به بهانهای به خانه آمده و موقع رفتن با دختر خداحافظی میکند، اشاره دختر به اینکه لیوان لبپَر مخصوص اوست و حتی افتتاحیه شخصیتپردازانه فیلم مفهومی جدید و کارکردی پیدا میکنند.
تکیه بر این جزئیات و تمرکز بر رفتارشناسی متفاوت با کلیشههای موجود است که رابطه این زوج را بعد از کشف خیانت واجد جذابیتهایی ملموس و در عین حال تازه میکند. اینکه مرد برای طلاق پیشدستی میکند تا عذاب وجدانش را کم کند و زن به اجبار شرایط مجبور به کار و باز کردن صفحه جدیدی در زندگیش میشود.
هرچند مرد خطاکار با طلب آشتی - چه بسا ناخودآگاهانه - سعی دارد زن را به قالب سنتی و کلیشهای همیشگی برگرداند که تجربهگرایی مرد را با اغماض بپذیرد، اما آخرین جمله زن او را از زنان خیانتدیده کلیشهای جدا میکند و نگاه مدرن حاکم بر طراحی شخصیتها و رفتارهای آنها را برجسته میکند؛ جایی که زن از حسی جدید که با پسر جوان در کنسرت تجربه کرده میگوید و فکر میکند شوهر باید این را بداند.
«خوابم میآد» اولین فیلم رضا عطاران در جایگاه کارگردانی یک فیلم بلند سینمایی است. عطاران که نویسندگی، بازیگری و کارگردانی را در تلویزیون تجربه کرده با کارنامهای پرباری در حیطه کمدی قدم به سینما گذاشته و طبعاً انتظاری خاص از او بخصوص در فیلمنامهنویسی میرود.
فیلمنامه با طرح اولیه معصومه بیات و حمید نعمتالله، نگارش احمد رفیعزاده و بازنویسی عطاران روایتی از شخصیت رضا است که در ارتباط برقرار کردن با زنها مشکل دارد و نقاط اوج زندگی گذشتهاش را تا رسیدن به روایت زمان حال تعریف میکند.
شخصیتپردازی این کاراکتر و پدر و مادرش که به مدد انتخاب اکبر عبدی در نقش مادر، امکان ورود به حیطههایی به تصویر درنیامده در سینمای ما را دارد در کنار شیوه جذاب معرفی اولیه از نقاط قوت فیلم هستند.
اما در ادامه به دلیل نبود یک منطق داستانی، رفتن قصه به هر سمت و سویی و طبعاً ورود به خطوط فرعی پراکنده و به دنبال آن حضور کاراکترهای فرعی نه چندان کارآمد، باعث شده فیلم دچار افت ریتم شود و نتواند از طراحی و شوخیهای جذاب اولیه به شکلی مناسب استفاده کند و ... طبعاً مطابق با انتظارات از نخستین فیلم بلند سینمایی عطاران پیش نرود.
«آزمایشگاه» اولین فیلم سینمایی حمید امجد با پیشینه قابل تأمل او در عرصه کارگردانی تئاتر، نمایشنامهنویسی و بازیگری است. فیلمی که تلاش میکند با حرکت بر مسیر قصهای آشنا و کلاسیک، خوانش خاص این هنرمند تئاتری را از داستان داشته باشد.
گونه کمدی رمانتیک با مایههایی از طنز موقعیت که قرار است در لوکیشن یک آزمایشگاه تشخیص طبی، شخصیتها را به کنش و واکنش وادارد، با تکیه بر دیالوگهای پینگوار که مرتب کاراکترها را وارد کنش و واکنش میکند از ویژگیهای نخستین تجربه سینمایی امجد است که هرچند جذابیت و فضای سرخوشانهای را که برای پیگیری تمام و کمال لازم است به فیلم نمیدهد اما میتواند نخستین گام او را برای حضور در این عرصه قابل تأمل کند تا به انتظار دومین فیلمش باشیم.
«نارنجیپوش» بیست و دومین فیلم داریوش مهرجویی فیلمساز مولف سینمای ایران است با فیلمنامهای از وحیده محمدیفر. در واقع این فیلم را باید در راستای دوره کارهای سفارشی و سرخوشانه این فیلمساز قرار داد که در پی دغدغهای ریشه دار و عمیق ساخته نشده بلکه هدف آن انتقال یک پیام برای زندگی بهتر است که از حد یک شعار فراتر نمیرود.
فیلم بدون مقدمهچینی برای شروع هرچه سریعتر و رفتن به سمت پیام اصلی که همان «شهر ما، خانه ما» است، حتی وقت صرف ایجاد یک دلیل منطقی و دراماتیک محکم برای چرایی رفتن قهرمان قصه به سمت پاکسازی خانه و کوچه و خیابان و نهایتاً شهرش نمیکند.
به همین دلیل است که میبینیم او با خواندن کتاب «فنگشویی» بدون آنکه شناختی از نکات کلیدی شخصیتی که زمینهساز این رفتار است داشته باشیم، در مسیر پاکسازی میافتد تا در نهایت همسرش، شهردار و یک شهر را با خود همراه کند و شعار فیلم منتقل شود.
غافل از اینکه وقتی رفتارشناسی، انگیزه و منطق داستانی به درستی در دنیای فیلم تعریف و پایهریزی نشده، نمیتوان انتظار داشت کنش و واکنشهای برآمده از آن باورپذیر و تأثیرگذار باشد.
علاوه بر آنکه فیلم در انتخاب لحن هم دچار دو پارگی شده و بین فضای سرخوشانهای که از ذهن کاراکتر اصلی نشأت میگیرد و فضای رئال تلخی که بر درگیریهای زن و شوهر و سکانسهای دادگاه و وکیلبازی و ... حاکم است، سرگردان میماند.
ارجاعات فیلم به اثر ماندگار مهرجویی یعنی «هامون» از نام شخصیت (حامد آبان) تا جمله کلیدی (این زن سهم منه) که به (این بچه سهم منه) تغییر پیدا کرده و عجین شدن نام مهرجویی با این فیلم در ذهن علاقهمندانش، خواه ناخواه این پرسش را به وجود میآورد که کجاست فیلمساز دغدغهمند و هوشمند آن روزها؟
5858
5858
نظر شما