نزهت بادی

فیلم «برف روی کاج‌ها» یک ایده نهفته خیلی خوب دارد که متاسفانه عقیم و ناقص مانده و اگر معادی بجای تمرکز بر نمایش بحران زن در زندگی مشترکش به آن می‌پرداخت و آن را بسط و گسترش می‌داد، می‌توانست تفاوت و تمازی زیادی با فیلم‌های مشابهش در پرداخت به ضممون خیانت بیابد.
اینکه اگر متوجه خیانت فردی به همسرش شدیم، باید همسر فرد را باخبر کنیم یا نه!‌‌ همان موقعیت خوبی که میان مهناز افشار و دوست نزدیکش پیش می‌آید ولی فیلم از آن به عنوان رویداد مرکزی استفاده نمی‌کند و آن را به یک غافلگیری در پایان فیلم تقلیل می‌دهد.

فکرش را بکنید در کنار دیدن لحظات تنهایی و روزمره زنی که می‌کوشد با ماجرای خیانت در زندگیش کنار بیاید، با زنی روبرو می‌شدیم که نه فقط از سوی همسرش مورد خیانت قرار گرفته، بلکه پنهانکاری دوستش را نیز نوعی خیانت می‌داند و همین وضعیت، تنهایی و آسیب‌پذیری وی را بیشتر می‌کند. بعد با این چالش اخلاقی پیچیده و متناقض مواجه می‌شدیم که چقدر انتظار افشار از دوستش درست است و اساسا در چنین موقعیتی چه رفتاری باید از آدم سر بزند که انسانی باشد.
آن وقت نه فقط خیانت در رابطه یک زن و شوهر مطرح می‌شد، بلکه آن را در دل رفاقت نیز مورد بحث قرار می‌داد و در چنین موقعیتی مفهوم خیانت، وفاداری و اعتماد وجوه گسترده‌تر و عمیق تری می‌یافت و می‌توانست به بررسی شکلهای مختلف آن در اجتماع دست یابد و به شکل کامل‌تر تبعات دردناک و ویران‌کننده آن در زندگی انسان امروزی را نشان دهد و زوال اعتماد و وفاداری از درون رابطه‌ای دونفره در یک خانه مشترک به روابط جمعی ما در کلیت اجتماع کشیده می‌شد.
معادی فیلم خوبی را در اولین تجربه‌اش ساخته و توانسته اثری را ارائه دهد که سطح آن از بسیاری از فیلم‌هایی که به عنوان تجربه اول فیلمسازانشان محسوب می‌شود، بالا‌تر باشد.

با توجه به اینکه داستان پررنگی در دست ندارد ولی موفق شده ریتم فیلم را یکدست نگه دارد و میزان کشش آن را کنترل کند. با دقت ظریفی از جزئیات، اشیاء و برخوردهای معمولی روزمره در اجرای ایده‌های تماتیکش بهره برده است. بازیگران خوبی را انتخاب کرده و ترکیب آن‌ها در زوج‌های دونفره‌‌ همان حسی را القا می‌کند که فیلم نیاز دارد. موسیقی را طوری به کار برده که به جزئی از داستان تبدیل شده و بیشتر از آنکه شنیده شود، احساس می‌شود.

نوع قاب‌بندی‌ها هم می‌تواند حس سکون، تکرار و ملالت و اندوه زنی در آستانه جدایی را القا کند، هرچند فیلمبرداری سیاه و سفید آن چیز زیادی به آن نیفزوده ولی اذیت هم نمی‌کند و شاید مهم‌تر از همه در به دست آوردن لحن زنانه فیلم نتیجه خوبی گرفته است.
با این وجود هنوز فیلم آن پختگی، قوام و سنجیدگی را که از آن انتظار می‌رود ندارد و نمی‌تواند احساسی را که در مخاطب ایجاد می‌کند به شکل کاملی به نتیجه برساند. انگار فیلم به اندازه کافی تراش نخورده، کاویده نشده و جلا نیافته تا از سطوح مختلف بگذرد و به عمق برود و عصاره آن به دست بیاید.
هر چقدر استقبال از فیلم معادی خوب بوده، با فیلم عطاران سرد برخورد شده است. فیلم «خوابم می‌آد» عامدانه دوپاره با دو لحن و فضای و ریتم متفاوت است، نیمه اول به شدت حال و هوای رئالیستی دارد و بتدریج فیلم فضای فانتزی می‌یابد.

به همین دلیل قسمت اول به علت توانایی عجیب عطاران در ثبت و نمایش جزئیات روزمره جذاب است، اما با چرخش ناگهانی به سمت فضای تخیلی که با دنیای آشنای عطاران نسبتی ندارد، فیلم دچار افت ریتم و کاهش کشش می‌شود و مخاطبی که به چنین تغییر لحنی در یک فیلم کمدی، آن هم با بازی عطاران عادت ندارد، نمی‌داند باید چه مواجهه‌ای با فیلم داشته باشد و هنوز دنبال چیزی برای خندیدن می‌گردد که می‌بیند فضا کاملا تلخ و جدی شده است.
موقع تماشا فیلم مدام به داستان‌های جعفر مدرس صادقی که از نویسندگان محبوبم است فکر می‌کردم و کنجکاو شدم که آیا عطاران هم کتاب‌های مدرس صادقی را خواند و تحت تاثیر آن بوده است یا نه! داستان‌های مدرس صادقی همواره در مرز واقعیت و خیال می‌گذرد، با این تفاوت که بر خلاف نمونه‌های دیگر، واقعیت و خیال را درهم نمی‌آمیزد، بلکه آرام آرام از واقعبت به سمت خیال و وهم می‌رود و اینقدر چنین حرکتی آرام و تدریجی اتفاق می‌افتد که به تجربه خوابیدن می‌ماند. دقیقا مثل وقتی که آدم خوابش می‌گیرد، به تدریج احساس رخوت و سستی می‌کند و کم‌کم دنیای واقعی اطرافش کمرنگ می‌شود و فضای ذهنی‌اش جلوه بیشتری می‌یابد و در‌‌نهایت همه چیز شکل وهم و خیال می‌یابد.
فکر می‌کنم عطاران کوشیده به چنین تجربه‌ای دست یابد، حتی عنوان فیلم هم چنین حال و هوایی را تداعی می‌کند. فقط مشکل این است که عطاران نتوانسته چنین فرمی را به شکل کاملی ایجاد کند، انگار هنور قلق کار دستش نیامده است و دقیقا نمی‌داند برای رسیدن به چنین فرمی باید از چه شگردهای و تمهیداتی استفاده کند.

مهم‌ترین مشکلش این است که برخلاف آثار مدرس صادقی، این جدایی و گسست از واقعیت خیلی ناگهانی است. درحالی که باید به گونه‌ای شکل بگیرد که ما به راحتی بتوانیم زمان واقعی را‌‌ رها کنیم و خود را به زمان تخیلی بسپاریم و بعد همه اتفاقت با آنکه واقعی هستند ولی عجیب و غریب به نظر برسند. دقیقا مثل چیزهایی که در خواب می‌بینیم که با وجود اینکه‌‌ همان واقعیت‌های روزمره‌مان هستند اما به داستان و فصه و افسانه شباهت دارند.
چیزی که عطاران حواسش به آن نبوده این است که در چنین تجربه‌ای، همانقدر که در ارائه جزئیات دنیای واقعی دقیق عمل می‌کند، به‌‌ همان اندازه باید در دنیای خیالی نیز نشانه‌ها و جزئیات کافی ارائه دهد تا ما در آن دنیای فانتزی بخش دوم نیز مثل دنیای واقعی بخش اول احساس راحتی و نزدیکی کنیم. ترفندی که مدرس صادقی در این زمینه به کار می‌برد و عطاران به آن توجه ندارد این است که مدرس صادقی با ورود به دنیای خیالی لحنش را تغییر نمی‌دهد و آن را دقیقا مثل بخش واقعی تعریف می‌کند. به همین دلیل است که آدم احساس می‌کند همه اتفاقات همانقدر که می‌توانند واقعی باشند، می‌توانند خیالی هم باشند.
راستش را بخواهید من قبل از تماشای فیلم «خوابم می‌آد» می‌دانستم قرار است با یک کمدی متفاوت روبرو شوم و مدام انتظار داشتم فیلم وارد فضای متفاوتی شود و به شکل نامتعارفی پایان بگیرد، اما خیلی دلم سوخت که فیلم نتوانست به طور کامل در تجربه کردن چنین فرمی به سرانجام برسد.

5858
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 198253

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 8 =