متن حاضر گزارش سفر چهار روزه به حیدرآباد به هدف شرکت در همایش انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان است که طی آن سفر یک روزه ای هم به شهر تاریخی بیدر پایتخت بهمنیان و برید شاهیان داشتم.

بسم الله الرحمن الرحیم
هدف شرکت در یک همایش علمی در شهر حیدرآباد در جنوب هند بود، شهری با سابقه زبان فارسی که صدها کتیبه فارسی، در آن شهر و شهرک‌های اطراف شاهد تسلط زبان فارسی در روزگاران دراز در این شهر است. شهری با هزاران نسخه خطی فارسی در کتابخانه سالار جنگ. و شهری یادگار از یک ایرانی با نام میر محمد مؤمن استرآبادی که این روزها هیچ کس از این مرد استرابادی که هم سید بود و هم مؤمن و هم معمار و هم مؤلف و هم وزیر یادی نمی کند.
روز 13 دی ماه سوم ژانویه سال جدید 2012 ساعت شش و نیم  به فرودگاه آمام آمده و حوالی ساعت 11 به سمت دبی پرواز کردم. هدف شرکت در انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان
Association for the Study of Persianate Societies
است که حوالی دوازده سال قبل به کوشش آقای سعید امیر ارجمند تاسیس شد و گزارشی از آن همان حوالی یعنی سال 1379 در مجله بخارا شماره 16 در مصاحبه با وی ارائه گردید. امسال پنجمین همایش این انجمن در حیدرآباد برگزار می شود و دلیل آن هم مثل انتخاب سایر موارد، برگزاری آن در شهرهایی است که قدیما نقشی و سهمی در ادبیات فارسی داشته‌‌اند. سومین همایش این انجمن در سال 1386 در تفلیس برگزار شد که برخی از مقالات آن هم در نخستین مجله انگلیسی زبان این انجمن
Journal of Persianate Societies
منتشر شده است. گزارش دقیقی از مقالات ارائه شده در این کنفرانس را آقای علی اشرف صادقی نوشته اند که برای آشنایی با آن نشست جالب است:
http://persian-language.com/report-1520.html
چهارمین همایش در لاهور بوده و این هم پنجمین آنهاست.
در فرودگاه امام، دوست قدیمی آقای حجت الاسلام بی‌آزار شیرازی را دیدم که مثل بنده با لباس غیر حجت الاسلامی آمده و عازم باکو بودند. نیم ساعتی فرصت بود تا گفتگویی در باره مسائل مختلف کردیم. پرسش وی در باره نادرشاه و مسأله وحدت بود و تأیید می کرد که اهل سنت در آن سوی، مطالب متعصبانه‌ای در این باره نوشته‌اند که شاید نتوان قبول کرد. مقصودش سویدی بود. بحث این بود که نادر چه کرد. بنده هم عرض کردم نادر در پی ایجاد یک حکومت از ماوراءالنهر تا بغداد بر اساس ایده‌ای بود که بتواند همه طوایف را جمع کند. به هر روی خداحافظی کرده عازم شدیم. در فرودگاه، بانک ملی، به هر مسافر دو هزار دلار به قیمت 1350 می داد. تفاوت آن با نرخ آزاد تقریبا زیاد است. دیروز دلار در پایان روز 1780 هم رسیده بود که گفتند تا 1700 رسید. پرواز تا دبی انجام شد و چون 45 دقیقه ای تاخیر شده بود مجبور شدم به سرعت خود را به گیت 227 برسانم تا به پرواز حیدرآباد برسم. پرواز ساعت سه و ده دقیقه بعد از ظهر بود. وارد جمع هندی ها شده و سوار هواپیما شدم. قرار است ساعت هشت و ربع به وقت محلی وارد حیدرآباد شویم. این چند سطر را در هواپیما نوشتم. فاصله میان دبی تا حیدرآباد بیش از 2500 کیلومتر است که با سعت نزدیک به هزار، قریب سه ساعت طول کشید. علی القاعده در برگشت باید بیشتر باشد، به دلیل که باد مانع از آن است که بتواند با این سرعت بیاید. بیش از 800 کیلومتر سرعت نخواهد داشت.
دوستم جناب آقای سید علی قلی قرائی در فرودگاه منتظر بود. با ایشان به سمت هتل رفتیم که جایی خارج از شهر اصلی است. در مسیر از جایی به نام سایبرآباد یاد کردند که در مسیر بود و گفتند که در سالهای اخیر حیدرآباد به عنوان یک قطب فن آوری اطلاعات تبدیل شده است. بیشتر شرکت های بزرگ فن آوری دنیا در اینجا دفتر دارند. خواهر زاده ایشان که زاده قم هم هست و در شرکت دل کار می‌کند گفت که فقط این شرکت در حیدرآباد بیش از 1600 کارمند دارد. یک مجموعه ساختمانهای بلند هم کنار هم بود که گفتند دفاتر آنها اینجاست. وزیر قبلی ایالت با واگذاری امکانات زیاد به این شرکت ها سبب شده است تا حیدرآباد در این زمینه فعال شده و شهرت یابد. لدی الورود آقای علی دهباشی مدیر بخارا در هتل بودند. قدری صحبت کردیم. سپس اتاق را گرفته و پس از یکی دو ساعت خوابیدم. صبح حوالی هفت و نیم برای صبحانه رفتم. آقای دهباشی هم آمدند. صحبت های متفرقه ای شد. کس دیگری را ندیدم. گفتند در هتل دیگری هستند. معلوم شد مهیمانان در دو هتل و بخشی هم در میهمانسرای خود دانشگاه ابوالکلام آزاد تقسیم شده‌اند.
این دومین سفر بنده به حیدرآباد است و در سفر قبلی که یک هفته ای اینجا بودم گزارشی نوشتم که با عنوان تحفه هند در مجموعه مقالاتم منتشر شده و در سایت کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران قم هم هست.
روز اولم که تا ساعت دوی بعد از ظهر که به سمت دانشگاه ابوالکلام آزاد رفتیم تلف شد. حیدرآباد چندین دانشگاه دارد که یکی همان العثمانیه قدیمی است. یک دانشگاه مهندسی دارد. یکی هم، دانشگاه حیدرآباد و دیگری همین دانشگاه آزاد، یعنی ابوالکلام آزاد.
ساعت دو و نیم بود به دانشگاه ابوالکلام آزاد رسیدیم. دو ساعتی آنچه گردش کرده و با دوستانی که از ایران و نقاط دیگر آمده بودند صحبت کردیم. برنامه در ساعت چهار و ده دقیقه شروع شد. جلسه شلوغی بود. هندی ها فراوان بودند. دختران کارگزار برنامه از داخل دانشکده همه محجبه بودند. جلسه را هم یک روحانی سنی با آیات قرآن آغاز کرد. ترجمه اردو و انگلیسی آن را هم خواند. معاون رئیس دانشگاه محمد میان بود. اداره جلسه به عهده آقای دکتر امیر ارجمند بود. به ترتیب افرادی که بالا نشسته بودند سخنرانی کردند. آقایان مشیر الحسن، محمد میان، شاهد مهدی، خانم سلمی فاروقی و همین طور آقای ظلی. همه صحبت ها در باره اشتراک ایران و هند در زمینه ادبیات فارسی بود. خانم پورشریعتی هم که عجالتا پس از آقای امیر ارجمند و رودی متی رئیس انجمن شده است، راجع به میترا و مهر صحبت کرد. فرصت نقد و بررسی داده شد. ساعت شش برنامه تمام شد. برای ضیافت شام خانم فاروقی به هتل دیگری رفتیم. تا ساعت نه و نیم شب با دوستان بحث و نظر و صحبت بود. با آقای امیر ارجمند هم صحبت های زیادی شد. پسرش که دکتری را در کلمبیا در رشته جامعه شناسی می خواند، آمده بود. امروز آقای قرائی هم آمد و همراهش آقای ظهیر هم بود که زمانی ایشان را در قم دیده بودم. شماری از نویسندگان هم آشنای آنها بودند که ظهیر ما را به هم معرفی کرد. تعدادی از میهمانان ایرانی نیامده‌اند. از جمله پنل ما که روز جمعه است، تقریبا به جز من کسی نیامده است. قرار شد من هم فردا سخنرانی کنم و آن پنل را جمع کنند. تغییرات را معمولا اعلام می کردند تا افراد تکلیف خود را بدانند.
روز دوم همایش از صبح پنج شنبه آغاز شد. دو پنل بود و سخنرانی‌ها به صورت موضوعی تقسیم شده است. بخشی از مقالات هنری بود و برخی هم تاریخی. به دلیل این که ممکن بود فردا نباشم سخنرانی بنده را امروز گذاشتند، درست به جای کسی که از آن پنل نیامده بود. پنل ما در باره تاریخ نگاری بود. یک سخنرانی در باره جهانگشای جوینی. مقاله ای هم در باره تأثیر مکتب تاریخنگاری فارسی در کشمیر. من هم در باره تاریخ نگاری فقهی، مورد کتاب آداب سنیه صحبت کردم و اطلاعات تاریخی آن را مرور کردم. سخنرانی های دیگری هم بود که صبح و عصر گوش دادیم.
عصر نزدیک به غروب، اندکی در اتاق آقای کورش کمالی که در این سفر با ایشان آشنا شدم، استراحت کرده و شب را در مهمان خانه خصوصی دانشگاه دعوت بودیم. در فضای چمن که اطراف آن هم ساختمان ها و درخت ها بود میزها را چیده بودند. هوا بسیار مطبوع بود. بعد از شام گروه قوالی آمد و یک ساعت و نیم خواندند. اولش از مولا علی و حدیث ولایت بود. بعد از آن اشعار امیر خسرو دهلوی و شمس و مولوی را خواندند. مردم در میان پول به آنها دادند. برای تبلیغ زبان فارسی و تشیع بهترین کار تقویت همین قوالیهاست. فکر کردم اگر بودجه مرکز گسترش زبان فارسی را به همین قوال ها می دادیم بیشتر پیشرفت کرده بودیم. ساعت نزدیک یازده بود که به هتل برگشتیم. قرار بود فردا همراه آقای قرائی به بیدر برویم که عصری زنگ زد که راهنما نیامده که قرار شد شنبه برویم.
جمعه روز سوم همایش هم با پنلی که اختصاص به شاهنامه داشت شروع شد. سخنران اول ملویل بود راجع به فصل بندی شاهنامه در برخی از نسخه‌ها. سخنرانی خانمش فیروزه ملویل هم در این باره بود، و ایضا سخنرانی دیگر. اغلب انگلیسی صحبت می کنند. برخی هم به فارسی. مخصوصا بچه های ایرانی. گاهی هم متن به انگلیسی خوانده می شود اما پرسش و پاسخ به فارسی است. تعدادی از مدعوین نیامدند که امروز تغییرات را اعلام کردند. دو پنل جمع شد و یکی دونفری از آنها که آمده بودند به پنل های دیگر منتقل شدند.
در وسط برنامه سری به یکی از سالن های مطالعه زدم که قفسه باز بود. روی زمین آن، جایی که سقفش شیروانی و اطرافش باز بود، کثافات فراوانی از کبوترها روی زمین وسط کتابخانه افتاده بود. البته بقیه بخشها تمیز بود. صحنه ناخوشایندی بود و امکان داشت با زدن طوری جلوی ورود کبوترها را بگیرند. کبوترها اهل مطالعه نیستند. اینجا سالنی در ساختمان کتب خانه مرکزی بود و سالنهای دیگری هم بود. البته درمجموعه دانشگاه تازه ساز تمیزی است.
در وقت ناهار دکتر وطن دوست را دیدم که سابقا در دانشگاه شیراز بود. گویا به تدریج با مدیریت دانشگاه درگیر شد و به امریکا رفته است. خود ایشان اظهار کرد که بعد از یک سال که در امریکا تدریس کرده، به دانشگاه امریکایی کویت آمده و سه سالی است که در آنجا مشغول است. ایشان گفت که حقوقش در این مدت بیش از دوبار تمامی حقوقی بوده که در سنوات کارش در ایران دریافت کرده است. البته بعد از مدتی او را در دانشگاه شیراز بازنشسته کردند. الان هم گه گاهی به ایران می آید و گفت که دلش می خواسته در ایران خدمت کند.

 

امامیان بدخشان که اسماعیلی شده‌اند
امید محمدشیرزاد شاه‌اف نام دوستی است (متولد 1964) که از بدخشان تاجیکستان به این کنفرانس آمده است. شب مراسم قوالی آمد و گفت که دنبال بنده بوده است. ایشان گفتند که در اصل از سادات سبزواری هستند که در قرن دهم هجری در دوره صفوی به منطقه بدخشان سفر کرده‌اند. طبق گفته ایشان این گروه نسب نامه هایی دارند و حتی در زمان صفوی، مورد تأیید شاه صفوی هم قرار گرفته است. یکی از آنها سید محمد اصفهانی ملقب به شاه کاشان نسب نامه‌اش در دوره صفوی از جانب شاه صفوی تایید شده است و مهر شاه صفوی هم روی آن هست و در حال حاضر نسل وی که زیاد هم هستند، در بدخشان زندگی می‌کنند. روستاهایی هستند که چندین خانوار سید دارند ولی اکثریت غیر سید هستند. اینها در ابتدا شیعه امامی بوده‌اند، به دلیل این که از حوزه صفوی آمده‌اند. یک گروه از سادات نسب‌شان به امام موسی کاظم (ع) می‌رسد و گروهی دیگر از امام زین العابدین (ع). خود ایشان از ساداتی است که نسب‌شان به امام کاظم (ع) می‌رسد. این گروه به تدریج اسماعیلی شدند اما اورادی از آنان باقی مانده که مکتوب و شامل دعاهای شیعی است. یک سنت چراغ روشن دارند و برای آن رساله ای به نام چراغ نامه که در حدود سی چهل صفحه (نسخه های آن از قرن هیجده و نوزده) است و مضمون آن امامی است و طبق عقاید امامیه مرتب شده است. برخی از ابیات آن این است:
قندیل چراغ مصطفی را آن نور خدای والضحی را
پیوسته بخوان تو این دعا را خوش گو صلوات مصطفی را
.....دین، دین دوازده امام است در شرع نبی چو او تمام است
از شرع برون همه حرام است خوش گو صلوات مصطفی را.
بی شک علی ولی بود پرورده نبی بود
ختم همه علی بود صلوات بر محمد
بعد از علی حسن دان آن سرور محبان
هست او چو ماه تابان صلوات بر محمد
بعد از حسن حسین است کان نور هر دو عین است
سلطان حور عین است صلوات بر محمد
... شاه از تقی چو خوانی نامش عجب بدانی
از جان تقی بخوانی صلوات بر محمد
مهدی امام دین است هم قبله یقین است
سر شهی مبین است صلوات بر محمد
ایشان گفت کتابی هم در باره منابع چراغ نامه دارم که به فارسی اما با حروف سرلیک است (نسخه ای را به بنده داد). من در این کتاب تمام منابع تاریخی و مقالات مربوط به سنت چراغ نامه را فراهم آورده‌ام.
یک رساله هم با نام تکیه نشینی هست که آن هم میراث امامی است و امیدوارم آنها را در یک مجموعه آماده کنم. در رساله تکیه نشینی هم وصف دوازده امام با دعاها آمده است. در مراسم دعاها خوانده شده و دوازده امام وصف می‌شده است.
شیرزاد شاه اف گفت: شمار این گروه حدود یک صد و پنجاه هزار تخمینا هستند که به زبان فارسی با گویش های قدیم ایرانی صحبت می‌کنند. اشکاشم نام منطقه ای که اینان در آن زندگی می‌کنند مردمان با فارسی دری صحبت می‌کنند. من در قم در سال 2000 آمدم و دیداری با آقای آیت الله جعفر سبحانی داشتم. دنبال شما هم جستجو کردم که نیافتم. با آقای خوشنویس هم صحبت کردم و در خانه اش میهمان بودم. الان در بدخشان تاجیکستان هستم و در دانشگاه دولتی خاروغ زبان فارسی و تاریخ خلق تاجیک تدریس می‌کنم و روی نسخ خطی هم کار می‌کنم و فهرست شماری از نسخه های را نوشتم. در آنجا ده هزار دستنویس و یک قسمت چاپ سنگی هم هست. بیشتر در خانه های شخصی است. قریب سه چهار هزار سند تاریخی هم هست که آن هم پراکنده است. برخی از کتابهای روسی را هم برای محصلین افغان به فارسی ترجمه کرده‌ام که از آن جمله کتابهای مربوط به کامپیوتر و حسابداری است. طرحی در باره تاریخ تشیع در بدخشان دارم که شامل تاثیر و آثار تشیع امامی در آن محیط هستم. در آنجا ظرف‌هایی هست که نام دوازده امام روی آنها حک شده است. گاهی روی سنگها هم نام دوازده امام حک شده است:
یا رب تو سرای دلربا را از دست ستمگران نگه دار
یا رب به ضعیفی شکسته امداد رسان ز هشت با چهار
این موارد فراوان است. در سمت افغانستان طوایفی از شیعیان دوازده امامی هستند که خویش و تبار هستند و رفت و آمد هم هست. آن طرف امامی و این طرف اسماعیلی هستند. من فکر می کنم که قبلا کل مردم اثناعشری بوده‌اند. شاید اندکی اسماعیلی بوده‌اند. بیشتر سنت ها در دوره شوروری اثنا عشری بوده است. بیشتر دعاها هم بر اساس عقاید شیعه اثنا عشری بوده است.
در این پنل که این مطالب را از آقای شیرزاد شاه یادداشت کردم، دوستان ایرانی از جمله آقای شفیعیون در باره مهاجرت ایرانیان به هند و نقد این سخن براون که گفته است در دوره صفوی ادب فارسی ضعیف بوده سخنرانی کرد و این لحظه به این بیت رسید:
هلاک هندم و خوبان بی تکلف او که تا اشاره به ابرو کنی در آغوشند
شب به هتل آمدم. حوالی ساعت ده شب بود که پنج تن از دوستان حیدرآبادی به دیدن بنده آمدند. دو طلبه و سه نفر هم از همکاران آنها که یکی آقای میرجعفر حسین سردبیر نشریه صدای حسینی نخستین روزنامه شیعیان اینجاست که به اردو منتشر شده و حدود سه هزار تیراژ دارد. طلبه‌های قم که حدود دوازده سیزده نفر هستند و برخی فارغ التحصیل و برخی هم چند سالی به صورت آزاد در قم بوده اند اینجا تحت فشار روحانیون سنتی محلی هستند. بنا به اظهار این دوستان سنتی‌ها قم و انقلاب و بلکه ایران را از خط تشیع خارج می دانند، در حالی که خودشان سواد علمی زیادی ندارند و غالبا روضه خوان هستند. اینها مراجع قم را قبول ندارند و گاه در حق آنها تندی هم می‌ کنند. وقتی نماینده آیت الله مکارم اینجا آمده بود اصلا حاضر به دیدار با او هم نشده بودند. اما جوانان دانشجو با این طلبه ها هستند. نشریه صدای حسینی عالی تنظیم شده و لازم است مورد حمایت قرار گیرد. به نظر می رسد قم به حیدرآباد بی توجهی کرده و طی این سالها لازم بود تعداد بیشتری طلبه از اینجا می گرفتند یا مدرسه ای در اینجا افتتاح می کردند. امیدوارم جامعه المصطفی هر چه سریع تر در اینجا دفتری و مدرسه‌ای باز کند یا دست کم تعدادی از جوانان برای طلبگی به قم منتقل شوند. آقای رضا عابد از محصلان قم است که مجالس روضه خوانی دارد. دوست دیگری هم شیرازی نام که زمانی کارهای فرهنگی کنسولگری ایران را در اینجا داشته حالا بنا دارد دکتری را در دانشگاه بوالکلام آزاد سپری کند. ظاهرا در کنسولگری هم تحت همان فشارها به وی بی توجهی شده است.

 

سفر یک روزه به بیدر شریف
صبح شنبه آقای قرائی به همراه خواهرزاده خود آقای محمدعلی نقوی آمدند. ساعت هفت بود. به سراغ محل اقامت راهنما رفتیم که آقایی به نام عبدالصمد مهاراتی [به معنای هندی] بود. پیرمردی سرحال و مخلص. گفت که کتابی در باره بیدر به اردو نوشته که زیر چاپ است. اینجا زبان اردو رشدی ندارد و در حالی که همه چیز در حال تغییر است، این زبان تقریبا درجا زده است. اما همین که دانشگاهی برای این زبان تأسیس شده جالب است. دفاتری هم در برخی از کشورهای دیگر دارد. کاش در ایران هم داشت.
شهر بیدر پایتخت بهمنی ها و بریدی‌ها جمعیتی بالغ بر دویست و پنجاه هزار دارد که بیش از نیمی از آن مسلمان هستند. گفتند در رأی گیری صد هزار رأی دارند. تعداد شیعیان بسیار اندک شاید حوالی دو سه هزار نفر است. این آماری بود که عبدالصمد داد که خود سنی است. علائق صوفیان در این نواحی که جنوب هند است زیاد است و قبور مشایخ فراوانی در گوشه و کنار. هر کدام روزی از سال مراسم عُرس دارند که یک جنش عزاگونه‌ای است که به یاد وصال آنان [چیزی که جای تاریخ فوت روی قبرهایشان نوشته شده] برپا می‌شود. گفتند حدود هزار و اندی ایرانی در آنجاست که امیدوارم ببینم و گزارش آن را بنویسم.
طول مسیر را که شلوغ هم بود و بیشتر آن جاده ای که رفت و برگشت کنار هم بود، از میان مناطق کشاورزی و سرسبز و تا حدود زیادی جنگلی عبور کردیم. در هند زندگی در حال تغییر است، اما این تغییر کند و پایین تر از حرکتی است که چین آغاز کرده و در خط رهبری جهان است. پوشش گیاهی در هند بسیار عالی است. درختان زیبا، هر کدام به رنگ و شکلی خاص. میوه های متنوع. نیشکر که در این نواحی بسیار فراوان است و الان فصل درو کردن و ماشین‌های سنگین که بار آنها نیشکر است در جاده در حال حرکت هستند.
از حدود بیست کیلومتری برخی از مزارات که گویند در جنوب هند فراوان است پیدا شد. اسلام در جنوب هند با همین شیوخ صوفیه آغاز شده و گسترش یافته و مردم دل داده آنها بوده‌اند. تابلویی از یک شیخ ملتانی با ساختمانی عریض و طویل و قدیمی و بعد هم تابلوی مزار شیخ محمود چشتی. در گوشه و کنار گهگاهی معبد کوچکی ـ بسیار کوچک ـ هست که هندوها ساخته‌اند.
حوالی پنج کیلومتری بیدر بودیم که تابلوی کرناتک شروع شد. روزگاری کتاب سفرنامه تذکره الطریق را از یکی از شاهزادگان کرناتکی چاپ می‌کردم مشتاق بودم اینجا را ببینم. حالا به چشم شروع منطقه کرناتک را دیدم. در دوره قطب شاهیان، بیدر جزو سلطنت آنها بوده است.
نزدیک بیدر که رسیدیم شهری را در درون یک دشت دیدیم که البته فراز و نشیب‌هایی دارد. لدی الورود گفتند که در ابتدای شهر مزار خواجه محمود گاوان قرار دارد. شخصیتی از گیلان ایران که در قرن نهم در اینجا وزیری شایسته بود و منشآت او با نام ناظر الانشاء یکی از آثار و متون ادبی برجسته ادب فارسی در هند است. پیش از ورود به شهر، وارد یک خیابان فرعی شدیم. در درون یک روستا، با پرس و جو وارد فرعی دیگری شده و مزار خواجه محمود گاوان را به همراه شماری دیگر در یک مقبره ملاحظه کردیم. این مقبره را عثمان آصفجاهی ـ آخرین پادشاه آصفجاهیان و همان که دانشگاه عثمانیه را هم ساخته ـ آباد کرده اما باز هم ویران شده است. در کتیبه‌ای که در بالای سر قبر بود، آمده بود که عثمان آصفجاهی قبر ... عمیدالدین محمود گاوان شهید وکیل السلطنه وزیر سلطنت بهمنیه محمد آباد بیدر دکن که در نیم صفر 886 جام شهادت نوشید... را درست کرده است. این مقبره زیر درخت انبه بود که برای اولین بار می‌دیدم. یک تکه بسیار کوچک از دیوار قدیمی اطراف مزار مانده است. البته اکنون در فضایی بزرگ حصار مختصری کشیده‌اند که محدوده این مزار را مشخص کرده است. پیداست که دولت توجهی به این اماکن نشان می‌دهد.

از کنار شهر وارد جاده ای شدیم. سمت راست مزاراتی دیده شد که میان یک روستا بود و معلوم بود که جایی است که زائرانی هم دارد. اینجا مقبره نوادگان شاه بنده نواز [پسر] سید محمد گیسودراز است. بالای آن نوشته شده بود خواجه ابوالفیض. بالای مزار او هم مسند حضرت سید محمد ـ یعنی پدر ـ بود با تاریخ ولادت 721 و درگذشت 825 و این بیت شعر:
حضرت سید محمد خواجه گیسو دراز بنده حق، بنده پرور، بنده‌گر، بنده نواز
اطراف هم، همه مزارات ابناء و احفاد است با تاریخ های تولد و وصال. یک به یک. همچنان هم مراسم عرس برگزار می شود که به نظرم بر اساس اطلاعیه ای که بود روز ششم یا هشتم ربیع الاول خواهد بود. این عرس هم داستانی است در هند و بر سر مزارات مشایخ و سادات. همه جا باید کفش را درآورد. یک نفر هم موکل و ملازم می شود و عاقبت هم باید چیزی به او داد.
بیرون آمدیم. چند عدد فروشگاه آنجا بود، فروشگاه چه عرض کنم، مغازه های محقری با حلبی و چوب مغازه‌ای یک متری دو متری برپا کرده‌اند. اول چایی خوردیم. (همه چیز با سوزاندن چوب گرم می‌شود). بعد هم پان گرفتند و ما را هم مجبور کردند این گیاه را با اشیایی که درون آن می گذراند یک بار آزمایش کنیم. پان در اینجا و یمن بسیار رایج است. از آنجا بیرون آمدیم و بسوی مزارات دیگری رفتیم. در راه، قبرستان مفصل مسیحی ها بود. روبرو آن هم کلیسایی ساخته شده بود. گفته‌اند که یک درصد جمعیت هند مسیحی است. آن هم به یمن همین سرکار خانم گاندی ـ همسر راجیو ـ که مسیحی است. حمایت ها بیدریغ و آینده‌ای شگفت در انتظار.
از کنار قلعه بیدر به سمت صحرا رفتیم. باز مجموعه‌ای از گنبدها بود که مزار میانی متعلق به خلیل پسر شاه نعمت الله ولی است. نوشته‌اند که از خود شاه نعمت الله دعوت شد، اما او فرزندش را فرستاد. مزاری است به سبک مزارهای دیگر، اما یک بنای علاوه دور آن کشیده شده است. کتیبه‌هایی دارد و قبری دیگر. تعداد اندکی زائر هم داشت. از جمله یک ماشین شیک با راننده‌ای زن که نوحه‌ای برای کربلا گذاشته بود و گوش می‌داد. راهنمای ما گفت که او را خلیل بت شکن گویند. چندین نفر دیگر هم در اطراف وی مدفونند. در اینجا سنگها، کتیبه ندارد و بنابرین نمی توان تشخیص داد که قبر از آن کیست مگر آن که به آدمی بگویند. سنگ قبرها بزرگ و کوچک دارد. میانی که پدر یا شیخ است بزرگ تر و از احفاد کوچکتر است. گاه کتیبه ای جداگانه بالای سنگ گذاشته شده است. البته روی غالب آنها نیز پارچه کشیده شده و احتمال می‌رود برخی کتیبه داشته باشد. در کنار برخی از آنها پرهای طاوس هم در یک گلدان گذاشته شده است. در پشت ساختمان روی دیوار سنگی بود که با خط خوش روی آن ناد علی مظهر العجائب نوشته شده بود، اما تاریخ نداشت.
همان مسیر را به درون صحرا و در راهی بود که ادامه دادیم. به مجموعه مزارات بهمنیان رسیدیم. همایون پسر احمد شاه ولی، همین طور علاءالدین و خود احمد شاه ولی. در برخی از این مزارها بسته و برخی باز بود. دو تای آنها نیز نصفه ریخته بود. یعنی بخشی از گنبد باقی مانده بود. گفتند صاعقه خراب کرده است. اینجا یک مأمور پلیس هم محافظ بود. درون جایی که قبر احمد شاه ولی بود، آشکار بود که کاشی کاری بوده و نقاشی های فراوانی داشته. قدری که روشن تر شد، چند تصویر گرفتیم. کتیبه هایی هم بود که در تاریکی خواندنش مشکل بود. جایی نوشته شده بود: نعمت الله یافتم در هر وجود. کتیبه ای هم بود به شعر که تاریخ 1037 روی آن بود. به نظر می‌رسد اینجا یکی از زیباترین مزارها باشد. درخت تمر هندی هم بود که کندیم و خوردیم. در میان مزارات، پسری گوسفند چران بود که عسل هم می فروخت.
بعد از این، راهی داخل شهر شدیم. به قلعه مرکزی شهر که مقر حکومت بوده و بعدها هم در اختیار نیروهای فرانسوی و انگلیسی رسیدیم. بخشی از آن در دست تعمیر بود. مجموعه‌ای نسبت بزرگ است که قصرهای مختلف داشته. یک محوطه که شبیه میدان نقش جهان است، گوشه ای مسجد، و اطراف آن قصر و میانه، میدان بزرگی است که چمن زیبایی کرده بودند. موزه کوچکی هم داشت که درگذشته حمام بوده است. بیرون آن هم چند بنای دیگر بود که به نظر می رسد اندرونی خود پادشاه یا شاید جایی بوده که شاه از مردم استقبال می کرده است. کتیبه های چندی داشت که تقریبا همگی شعر فارسی است، اما اغلب با خطوط بد. گفتند قصر ملک مرجان شاه حاکم بیجاپور بوده که در سال 1038 ساخته شده است. کتیبه ای هم در این باره داشت. کتیبه ای هم در کنار آن در باره ابراهیم عادل شاه داشت با تاریخ 1028. در داخل موزه بیشتر مجسمه های بودا بود. اما کتیبه هایی هم به فارسی بود. یکی از سال 1088 و دیگری از سال 750 از بهمنی‌ها. هر دو به شعر بود. مسجدی که در حاشیه میدان بود، دارای تعداد زیادی ستون به سبک مساجد قدیم ایران بود. کتیبه ای هم از 757 در باره بنای مسجد داشت که عکس گرفتیم و این شعر روی آن بود:
اندر زمن خلیفه یزدانی سلطانِ محمد که ندارد ثانی
در هفتصد و بیست و هفت این مسجد را شد بانی خیر قُبلی  سلطانی
از آنجا بیرون آمده، در داخل شهر به محوطه ای بزرگ رسیدیم که مزار برید شاهیان بود. اینان وزرای بهمنیان بودند که کم کم بر آنان تسلط یافتند، هرچند صورتا سلطنت آنها را نگاه داشتند. یک خیابان عریض دو بخش آن را فاصله انداخته است. ابتدا در کنار خیابان هر کدام یک عدد نارگیل را به سبک خود هندی ها خوردیم. نارگیلِ تر را با مهارت باز کرده، نی می دهد تا آبش را بخوریم. بعد از آن هم با تکه ای از آن، داخلش را تراشیده تقدیم می‌کند. هر دو بخش مزارات برید شاهیان را دیدیم. در این میان مزار علی شاه برید شکوه خاصی داشت با کتیبه های سالم که در هشت قسمت در دیوارها تعبیه شده بود. اشعاری در باره درگذشت وی و بحث مرگ و دنیا و آخرت. وفات علی شاه برید در سال 987 روی کتیبه ثبت شده بود. یکی از اشعار (که از سعدی است) این است:
دامن کشان که می رود امروز بر زمین
فردا غبار کالبدش بر هوا رود
خاکت در استخوان رود ای نفس خیره چشم
مانند سرمه دان که دراو توتیا رود
در گوشه ای دیگر این شعر به عنوان ماده تاریخ آمده است:
بانی این گنبد گردون مثال
شاه فرخنده برید نیک خو
مصرع آخر که تاریخ بناست
نام گنبد قبة الانوار گو
(کتبه خواجگی شروانی)

 

جماعت ایرانی ساکن در بیدر
بعد از آن به سوی بدر الدین کالنی یا محله بدرالدین رفتیم. در بخشی از این منطقه، تعدادی خانواده ایرانی زندگی می‌کنند. این گروه که حوالی دویست خانوار و با جمعیتی حوالی 1500نفر هستند، یک گروه کاملا بسته و متکی به خود هستند. جماعت یاد شده از کولی های ایرانی بوده اند که به احتمال اصل آنها از اصفهان یا فارس بوده و به تدریج به این نقطه رسیده و در اینجا ساکن شده‌اند. خودشان گفتند که حوالی چهل سال قبل در اینجا چادر زده‌اند و حوالی سی سال پیش نخستین خانه‌های خود را ساخته اند. تقریبا سه چهار کوچه به طور دربست در اختیار آنان بود. بیشتر خانه ها کوچک و برخی اندکی بزرگتر. زنها و بچه همه از بخشی از کوچه که برابر خانه شان بود، به عنوان حیاط استفاده کرده نشسته بودند. زن ها دسته دسته در کنار هم. قیافه ها کاملا ایرانی و زبان آنان فارسی با لهجه به قول خودشان غربتی بود. کلمه غربتی را مرتب در باره خود بکار می بردند و صحبت کردن آنها، برای بنده، لهجه کولی ها و غربتی‌هایی را که پیش از انقلاب در اطراف محله ما سالانه، چند ماه زمستان را در آنجا سپری می کردند تداعی می‌کرد. ساعتی با آنها از زن و مرد گفت و گو کردم. حرفها کاملا قابل فهم بود. گاه و بیگاه کلمات اردو در میان صحبت‌هایشان استفاده می‌شد. گفتند که همگی ازدواج شان داخلی است و با بیرون از جامعه خود ارتباطی ندارند. از گذشته خود به عنوان قافله یاد می‌کردند. رئیس آنان شخصی به نام یوسفعلی بوده که خود و سه برادرش درگذشته و در قبرستان اختصاصی همین طایفه دفن شده بودند. سنگهای بسیار شیکی روی قبور آنها بود.
در بخشی از محله بنایی به عنوان مسجد علی (ع) و بارگاه باب الحوائج (ع) ساخته بودند که یک ساختمان بود. نمی مسجد و نیمی عاشورخانه. به همان سبک شیعیان هند. این بنا دو طبقه دارد که زنها بالا هستند. در پیشنانی بنا در داخل، عاشورخانه بود، جایی که تعدادی علم و دست گذاشته شده می‌شود و معمولا مردم به آن تبرک می‌کنند. در گوشه‌ای از آن، زیرزمین کوچکی بود که بسان زندان شام ساخته و مزارچه‌ای برای رقیه ساخته بودند، هرچند در اینجا، رقیه را سکینه می‌نامدند و بالای آن هم نوشته شده بود السلام علیک یا سکینه بنت الحسین. زیرزمینی، سه متر در سه متر که وسط آن ضریحی بود که گنبد و بارگاهی در آن بسیار شیک طراحی شده است. در حیاط بارگاه، مشک بزرگی به عنوان سمبل مشک عباس (ع) روی ستونی گذشته شده بود. تصاویری از حضرت علی و پارچه هایی که برای محرم نصب کرده بودند در جای جای دیده می شد. گفتند که کسانی از حیدرآباد و حتی پاکستان برای زیارت اینجا می آیند.
بنا به گفته حاضران، یوسف علی که او را رئیس قافله و سردار هم به او می گفتند، اینجا را ساخته و پسرش هم در وقتی که ما به آنجا رفتیم بود. همسر یوسفعلی هم که سال 1410 ق درگذشته، آنجا نشسته بود و گفت که حدود چهل سال قبل آمدیم اینجا، چادر زدیم و سی و پنج سال است که اولین خانه را ساختیم. دیگ های بزرگ و متعددی هم در گوشه حیاط بارگاه بود که نشان از غذا دادن در ایام محرم داشت. مرد کاملی هم آمد که به نظر می رسید وضعش خوب است. گفتند که مادر زن ایشان که در بمبئی است بیشتر هزینه های اینجا را داده است.
آنان اظهار کردند که اوائل، سنی ها آنان را به عنوان شیعه ایرانی خطاب کرده اجازه نداده بودند جنازه‌هایشان را در قبرستان عمومی دفن کنند. بنابرین زمینی در گوشه‌ای از محله گرفته و قبرستان کرده بودند. در کنار آن بنای کوچکی هم به عنوان غسالخانه بود. یکی از قدیمی ترین قبرها از سال 1989 بود که پدر یوسف علی بود. روی قبر وی این چنین آمده بود: گلاب بیک ولد نواب بیگ صاحب ایرانی 5 محرم 1410 مطابق 6 سپتمبر 1389بروز چهارشنبه. به آقایی که همراه بود ـ همان که مادر زنش بسیاری از هزینه های اینجا را داده است ـ گفتم که سعی کنید روی سنگ قبرها اسامی دوازده امام را بگذارید. روی برخی از آنها فقط نام پنج تن (ع) بود. بعد به روحانی هم سفارش کردم. روی قبر سردار یوسف علی آمده بود: بسم الله الرحمن الرحیم. من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، الله محمد علی فاطمه حسن و حسین. در این حسرت دنیای فانی / که قایم است که چاب دانی [؟] / شد خاموش شمع عمر رئیس زاده/ به شباب عمر نوجوانی. سردار یوسف علی ایرانی عزادار بانی انجمن حسینی بیدر ابن سردار گلاب بیک. تاریخ وفات 17 ذی حجه 1413، 9 جون 1993 روز چهارشنبه بوقت فجر.
در کنار این قبرستان در حال ساختن بارگاهی به عنوان بارگاه حضرت عباس (ع) بودند. سفت کاری تمام شده بود. نقشه آن دقیقا در مقیاسی کوچک، نقشه مرقد حضرت ابوالفضل در کربلا بود. در باره شغل آنها پرسیدم. گفتند هنوز هم مردان دوره گرد هستند و به خرید و فروش می‌پردازند. یکی از رایج ترین کارهای آنها خرید و فروش چشمه یعنی عینک و همین طور عقیق بود. زمین نیز خرید و فروش می کنند و گفتند اینجا زمین بسیار گران است. جوانان آنها نیز در حاشیه همان بنای تازه بارگاه حضرت عباس، زمینی داشته و مشغول والیبال بودند. به جز دو سه خانه، ماهواره در کار نبود و هیچ کس کامیپوتر هم نداشت. یک بچه گفت که ماهواره دارند و تلویزیون ایران را هم می گیرند. این استثناء بود. یک مدرسه هم به نام مدرسه حضرت ابوطالب (ع) و خدیجه کبری (س) داشتند که بچه ها در آنجا به اردو درس می‌خوانند. گفتند هیچ نوع کتاب فارسی ندارند. یک مدرسه هم برای دخترها درست کرده بودند. هر چند بنای پیش گفته نسبتا خوب بود.
مهم تر از همه یک روحانی بود که در میان اینان زندگی می‌کرد. وی که اهل لکهنو است، سالها در قم درس خوانده و اکنون یازده سال بود که در میان اینها زندگی کرده است. وی نقش محوری در میان آنها بر عهده دارد. وی گفت که به فارسی و اردو برای آنها صحبت می کند. خودش هم در بیشتر روزها در خانه ها مجلس دارد که همان روضه هفتگی است. وی گفت که همه ما جسممان اینجا و قلبمان ایران است. نام وی طیبین حیدر رضوی و جوان برومندی بود. روشن بود که عاقلانه با مردم کار می‌کند. مردم اظهار کردند که نزدیک بیست سال قبل فقط یک بار کنسول حیدرآباد ـ گویا شخصی به نام آقای فاطمی ـ اینجا آمد، اما بعد از آن هیچ کس نیامد. کمکی نیز به آنان صورت نگرفته است و بیشتر با پول خودشان اوضاع را تا اینجا سروسامان داده اند.
خوشحال شدم که در این سفر که به قصد شرکت در انجمن جوامع فارسی زبان بود، توانستم یک جامعه فارسی زبان ناشناخته را بشناسم. آرزو می‌کنم دانشجویی یافت شود و به عنوان پایان نامه، پژوهشی در باره اصل و نسب و ویژگی‌های این جماعت داشته باشد.

 

مدرسه – مسجد خواجه محمود گاوان
بعد از آن که روحانی ما را به چایی دعوت کرد و خوردیم، برخاسته حرکت کردیم. از آنجا به دیدن مدرسه – مسجد خواجه محمود گاوان رفتیم. مسجدی بسیار زیبا و در کنارش مدرسه‌ای که نیمی از آن ویران شده است. گویا چند قرن است که همین جور باقی مانده است. در مسجد آثار برگزاری نماز و جماعت بود اما مدرسه، به صورت یک اثر تاریخی باقی مانده است. گفتند در انفجار باروت در اواخر قرن هفدهم، و در حمله ارونگ زیب بخشی از آن مخروبه شده است. مطمئنا این اثر، یکی از باافتخارترین آثار خواجه محمود صاحب مناظر الانشاء و یک ایرانی برجسته در قرن نهم هجری است که در پیری شربت شهادت نوشید اما نامش در اینجا جاودانه است.
غروب بود که به سمت خانه آقای عبدالصمد مهاراتی رفتیم. قرار بود ناهار منزلش باشیم که تا این وقت طول کشیده بود. غذایی شامل آبگوش مرغ که البته اندکی فلفلی هم بود صرف شد. به سرعت خداحافظی کرده به سمت حیدرآباد برگشتیم. خانه بسیار محقری داشت و گفت که سه برادر هر کدام با چندین بچه ـ که خودش هشت تا داشت ـ در همین خانه پدری هستند. کتابخانه کوچکی اما با کتابهای بسیار قدیمی داشت، شاید نزدیک دو هزار عدد که تک تک را در کیسه پلاستیک گذاشته بود تا از رطوبت محفوظ بماند. امان از کوچه‌ها و زندگی سراسر دشوار این مردم. خداحافظی کرده برگشتیم.
سه ساعت طول کشید تا به حیدرآباد رسیدیم. راه خطرناک، رانندگی بسیار بد، و امکان این که بیش از پنجاه تا شصت کیلومتر در ساعت حرکت کرد نبود. حوالی ساعت نه و نیم بود که به هتل رسیدیم. از این که آقای قرائی و خواهرزاده ایشان سید محمدعلی نقوی این قدر زحمت داده بودم، شرمنده بودم. خداحافظی کرده و رفتند. البته بعد از آن که تصاویر گرفته شده که روی دوربین ایشان بود، به کامیپوتر من منتقل شد. تا حوالی نیم بعد از نیمه شب به پاسخ دادن به ایمیل ها گذشت. قدری خاطرات را هم نوشتم و بخش دیگر را هم اکنون در پرواز مشغول نوشتنش هستم. چند شماره از روزنامه صدای حسینی را هم کسی به هتل آورده بود. امیدوارم بتوانم در قم، توجه شماری از آقایان را به توجه بیشتر به حیدرآباد جلب کنم. صبح ساعت شش و نیم به سمت فرودگاه آمدم و اکنون ساعتی است که از پرواز گذشته و مشغول رفتن به دبی هستم. چهارنفر از دوستان و اساتید اصفهان آقایان سعید شفیعیون (دانشگاه اصفهان)، محمد حکیم آذر (دانشگاه شهرکرد)، فرزاد ضیائی (محقق آزاد)، و سعید روحانی (دانشگاه شهر کرد) نیز با همین پرواز هستند. شش ساعت در فرودگاه دبی توقف کردیم تا آن که در ساعت شش بعد از ظهر حرکت کرده هشت وارد تهران شدیم. خدای را شکر که این سفر علمی هم به خیر گذشت.
 

کد خبر 193243

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =