۰ نفر
۲۱ تیر ۱۳۸۸ - ۰۷:۲۰

سیدعلی‌میرفتاح

همچنان روزگار غریبی است، نازنینان. دیگر هر چه درباره این اوضاع و احوال نوشتیم بس است. آنچه می‌شد نوشت را نوشتیم و آنچه را هم که نمی‌شد، به اشاره و تلمیح، نوشتیم. خدا را شکر ما با خوانندگان فرهیخته‌ای سر و کار داریم که از «ف» ما «فرحزاد» را می‌شنوند. خوانندگان صمیمی این کافه کوچک، چنان دانا و باهوشند که هزار نگفته ما را از دل این گفته‌های کوچک درمی‌‌یابند واز لابه‌لای سطور با ما به گفت‌و‌گو می‌نشینند. روز اول که ایده کافه به ذهنمان رسید، به دنبال همین فضای صمیمی و بی‌تکلفی می‌گشتیم که در فاصله نوشیدن فنجانی قهوه، روبه‌روی رفقای خود بنشینیم و با آنها از هر دری سخن بگوییم و بیشتر در باره اموری حرف بزنیم که ظاهراً به ما مربوط نمی‌شود.

به هر حال از آداب روشنفکری یکی همین است که ما با جدیت هر چه تمام‌تر بنشینیم و در باره اموری حرف بزنیم که چندان به ما ربطی ندارند و البته بهتر از من می‌دانید که حرف زدن در باره مسائلی که به کار و زندگی و حال و آینده ما مربوط می‌شود، گاهی چنان سخت می‌شود که مجبور می‌شویم یا از خیر آن بگذریم، یا به لطایف‌الحیل، طوری از کنارش رد شویم که کار و زندگی وحال و آینده‌مان را با خطر مواجه نکنیم.

با این همه با صدای بلند و در ملأعام خدا را هزاران بار شاکرم که سرو کارم را با خوانندگان بزرگواری انداخته است که در این فاصله چای و قهوه، نوشته و ننوشته‌ام را می‌شنوند و به بحث می‌نشینند... حالا شاید وقت آن رسیده تا بیش از قبل آداب روشنفکری را به جا آوریم و با شور و حال و حرارت زایدالوصف، در باره اموری حرف بزنیم که سر و ته هیچ پیازی در آنها نیستیم یا لااقل در ظاهر کاره‌ای نیستیم.

دنیا که فقط انتخابات ایران نیست؛ اخبار هم فقط به سیاست و جناح‌های سیاسی که محدود نمی‌شود. ذائقه ما هم که بیشتر از اینکه با سیاست مأنوس باشد، میل به ادبیات و هنر دارد. شما را هم که می‌دانم از سیاست و این همه مشاجره سیاسی خسته شده‌اید؛ پس منتظر چه هستیم؟ کافه را به هم بریزیم و بنشینیم در باره موضوعات جذاب‌تر و با شور و حال‌تر حرف بزنیم. قبول دارید؟

یک روز یادم هست که به بهانه‌ای خدمت مهدی آذریزدی رسیدم. او مثل ما زندگی نمی‌کرد و شهرام شکیبا هم به تفصیل درباره نحوه زندگی و منش او نوشت. او از همه عالم تنها و تنها به کتاب قناعت کرده بود و جز به خواندن و نوشتن به هیچ کار دیگری، ولو به اضطرار، نمی‌پرداخت. گویی از همه عالم به جزیره‌ای پناهنده شده بود که سراسر آن را کتاب و کاغذ و قلم پر کرده بود.

او حتی به ساده‌ترین امور زندگی نیز وقعی نمی‌نهاد و جز در حد رفع تکلیف و رفع نیاز کاری نمی‌کرد، اما به کتاب که می‌رسید گویی به فراغت بی‌حد و حصری دست پیدا می‌کرد که هیچ خبر و وضعیت و شرایطی نمی‌توانست خدشه‌ای بر آن وارد کند. همان بعد از ظهری که در تابستان ملال‌آور یزد و در آن خانه محقری که خود آن بزرگوار، تنها به اتاقی قناعت کرده بود، مهدی آذریزدی را ملاقات کردم، از ذهنم این بیت خواجه گذشت که: «از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی/ از ازل تا به ابد فرصت درویشان است».

در آن اتاق کوچک، من وسعت بی‌انتهایی را دیدم که مردی جریده، از گذرگاه عافیت عبور کرده بود و با بی‌اعتنایی شاهوار به آنچه ما اخبار روز می‌نامیم، پادشاه قلمرو ازلی و ابدی کتاب شده بود. آیا ما نیز می‌توانیم از روی شاهواری او مشق بی‌اعتنایی کنیم و برای لختی -لااقل در همین فاصله‌های چای و قهوه- به قلمرو درویشانه کتاب و کاغذ پناهنده شویم؟ آیا می‌شود این کافه خبر را به قلمرو درویشان بدل کنیم؟

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 12450

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 2 =