۰ نفر
۲۵ خرداد ۱۳۸۸ - ۰۴:۲۴

سیدعلی‌میرفتاح

این روزها، روز نوشتن نیست. آدم اگر عقل داشته باشد گوشه‌ای می‌نشیند و ساکت می‌شود و چشم باز می‌کند و گوش می‌دهد و صبر پیشه می‌کند، تا ببیند فرجام کار به کجا خواهد انجامید. حقیقتاً پس از ده، پانزده روز نوشتن مداوم در باره انتخابات و شور و حال اطرافش، صلاح در این است که دست از نوشتن بردارم و به جای گفتن و نوشتن، ده گوش باشم و ده چشم و از همین کنج عزلت خویش رصد کنم و ببینم که چه پیش خواهد آمد. که البته هر چه پیش‌ آید -احتمالاً- خوش آید. . . اما چه کنم که مبنای کار من نوشتن است و اگر قلم زمین بگذارم، عاطل و باطل و دچار کسالت مفرط می‌شوم و به قول مرحوم آل‌احمد «آمبولی» می‌گیرم و سکته می‌زنم.

مگر نه اینکه هر کس باید به کار خودش بپردازد؟ بناها آیا در روزهای سخت سیاسی و ابتلائات عظیم اجتماعی، دست از آجرچینی و سیمان‌کاری می‌کشند؟ نجارها آیا در مواقع حساس، دست از اره‌کشیدن و رنده‌زدن برمی‌دارند؟ پزشکان و پرستاران و مسافرکش‌ها و لوله‌بازکن‌ها و رنگرزها و رفتگران و کارمندان اداری و کارگران فنی و. . . آیا صبر می‌کنند که ببینند آخر عاقبت تنش‌های سیاسی به کجا می‌انجامد، بعداً لباس کار به تن می‌کنند؟ چه فرقی می‌کند؟ روزنامه‌نگاری هم همین است دیگر.

خوب یا بد نوشتن و تحلیل کردن و خبر دادن و حتی شوخی کردن با این و آن، شغل ماست. ما بابت همین نوشتن‌ها و گزارش کردن‌هاست که سهم‌مان را از رزق مقسوم می‌گیریم. شاید بگویید که «چه شغل بدی؟» بد و خوبش را نمی‌دانم. ضمن اینکه مطمئنم که گاهی به همین شغل به دیده تحسین و تکریم می‌نگرید. اما به قول شاعر «چه کنم، حرف دگر یاد نداد استادم». برای تغییر شغل، دیگر زمانش گذشته. سر چهل‌سالگی که دیگر نمی‌شود رفت دنبال پیتزافروشی و دلالی و بساز و بندازی که. بخت ما هم این بوده که از قبل نوشتن روزی در بیاوریم. پس ناچاریم که بنویسیم. اما چه چیز را باید نوشت و چه چیز را نباید نوشت؟

درباره همه چیز می‌شود نوشت، اما می‌دانم که حوصله خواندن در باره همه چیز را ندارید؟ آیا اگر قلم به دست بگیرم و هنرمندانه درباره بهار و طبیعت و این باد و طوفان‌های دم غروب بنویسم، حوصله می‌کنید که حتی سطری از آن را بخوانید؟ درباره آخرین رمانی که خوانده‌ام چطور؟ آیا اگر شروع کنم و با آب و تاب «در‌باره الی» را نقد و بررسی کنم، به ریشم نمی‌خندید که «دل خوش سیری چند؟» آیا اصلاً خودتان حال و حوصله دیدن این فیلم را -که کلی حرف و حدیث پشت سرش بود و کلی خبر‌ساز بود و کلی دم جشنواره اتفاق برایش افتاد و می‌دانم که کلی منتظرش بودید- دارید؟ بی‌خود نگفت مرحوم سپهری که «. . . مرد بقال از من پرسید/ چند من خربزه می‌خواهی/ گفتم: دل خوش سیری چند. . .»

فقط من نیستم که برای نوشتن دل خوش می‌خواهم، شما هم برای خواندن به دل خوش -بلکه خوش‌تر از من- نیاز دارید. با این همه و در این میان فقط یک طرف قضیه است که وظیفه‌اش ایجاب می‌کند که بنویسد. من ناچارم بنویسم، برای اینکه شغل من نوشتن است. اما شما که شغلتان خواندن نیست. به راحتی. . . راحت‌تر از آنچه فکر کنید، می‌توانید بی‌اعتنا به همه چیز و همه کس، از مقابل روزنامه فروشی بگذرید و نه تنها نخوانید که حتی نیم نگاهی هم به دست‌پخت من و دوستانم نیندازید. بار اول نیست که با مطبوعات قهر می‌کنید. . . قهر، کلمه خوبی نیست. جمله‌ام را اصلاح می‌کنم. اولین بار نیست که با بی‌اعتنایی شاهوار از مقابل دسته‌های بادکرده روزنامه می‌گذرید.

ما بابت این نوشتن و این سیاه کردن کاغذها، حقوق می‌گیریم و چاره‌ای جز نوشتن نداریم، اما شما که بابت این روزنامه خریدن و این روزنامه خواندن حقوق نمی‌گیرید. اصلاً اعصابتان را به هم بریزید که چه شود؟ مطمئن باشید که چیز به‌درد بخور پیدا نمی‌کنید. . . فقط عیب ماجرا اینجاست که اگر شما روزنامه نخرید، خیلی زود رودخانه‌های روزی ما هم می‌خشکد و بالاجبار روزنامه تعطیل می‌شود. آن وقت است که من و دوستانم ناچاریم به سراغ شغل آبرومند دیگری برویم، اگر چه با کمال تأسف برای آموختن هرکاری، بیش از آن چه باید دیر شده است.

من فعلاً از سر ناچاری می‌نویسم و می‌دانم و معترفم که این کار عاقلانه نیست. عاقلانه همان است که اول گفتم. «لیکن چه چاره با بخت گمراه». برای همین می‌نویسم برای هیچ‌کس و شاید همه‌کس. از روی دست نیچه مشق نوشتن می‌کنم و می‌نویسم برای همه‌کس و هیچ‌کس.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 10808

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =