استاد محمد مجتهد شبستری*

به نظر من خواندن کتاب مثنوی معنوی با معیارهای فلسفه اسلامی کلاسیک در بسیاری از موارد حق مطلب را ادا نمی‌کند. فکر می‌کنم مولانا سخنانی گفته است، حقایقی را بیان کرده است که آن ها را با اصطلاحات فلسفه اسلامی و حتی عرفان متداول فلسفه اسلامی نمی‌توان تقریر کرد. آراء او و افکار او درباره انسان در کتاب شریف مثنوی معنوی به ساحت‌های مختلف وجود انسانی می‌پردازد.

اما آنگاه که به هر کدام از این ساحت‌ها می‌پردازد، سخنی تازه می‌گوید. تکرار مکررات نمی‌کند و مثلاً وجود انسانی و همه ساحت‌های انسان را چون فیلسوفان سنتی در نفس ناطقه خلاصه نمی‌کند. هر کدام از این تعبیرات چون نفس، دل، روح، جان، که در مثنوی معنوی آمده معنای خودش را دارد. این طور نیست که بتوان تمام این ساحت‌های گوناگون مربوط به انسان را از نظر مثنوی معنوی تحت یک عنوان خلاصه کرد و گنجاند. تفکر مولانا یک تفکر گسترنده است. از تعریف مشخص فرار می‌کند. این شخصیت تن به یک تعریف چهارچوب دار در هیچ جا نمی دهد.

«جان» در کلام مولانا چه تعریفی دارد؟

جان در اصطلاح عرفا و به خصوص در اصطلاح مولانا زیر واژه نفس نمی‌گنجد. چیز دیگری است. چنان که توضیح خواهم داد. هر کدام از این تعبیرات چون نفس، دل، روح، جان و پاره‌ای از تعبیرات دیگر مربوط به ساحت‌های انسانی در مثنوی معنوی در معناهایی به کار برده شده که اگر بخواهیم بدانیم آن معناها کدام است، باید ببینیم هر کدام از این واژه‌ها با چه واژه‌های دیگری قرین شده است. با چنین مطالعه‌ ای خواهیم دید هر وقت از هر کدام از این عنوان‌ها سخن می‌گوید، سخنی تازه می‌گوید که به خود آن عنوان ارتباط دارد و تمام این‌ها ساحت‌های گوناگون انسانی است و من فکر می‌کنم بسیار مشکل می‌توان گفت مولانا در مثنوی معنوی انسان را چگونه تعریف می‌کند و تعریف انسان از نظر مولانا در مثنوی چیست.

اگرچه به این پرسش نمی توان پاسخی داد اما می توان به این پرسش پاسخ داد که چه سخنانی درباره انسان می‌گوید؟ چه اشاراتی به ساحت‌های گوناگون انسان می‌کند؟ و درباره هر ساحتی چه رازهایی را می‌گشاید؟"
دکتر شبستری چنین ادامه داد: "واژه جان یکی از واژه‌هایی است که اگر نگوییم در ردیف اول بیشترین واژه هایی است که در مثنوی معنوی به کار برده شده، از بیشترین واژه هاست.

مولانا چرا این قدر شیفته جان است و از جان چه می‌فهمد؟ در روند مطالعاتم سه واژه را مرتبط با هم یافته‌ام: واژه جان، واژه خبر و واژه عدم. این سه واژه را در مثنوی معنوی به صورت ارگانیک با هم پیوند خورده یافتم. سابقه تعبیر جان، بیش و پیش از مولوی در تعبیرات عطار زیاد به چشم می‌خورد. شاید عطار که مولانا زیاد از او آموخته و تحت تاثیر اوست و از او مکرر یاد می‌کند شاعر و عارفی است که قبل از مولانا بیش از دیگران به واژه جان پرداخته است. 

مسئله ی جان، در نظر مولانا بسیار مسئله بنیادینی است. حقیقت جان خبر است. «جان نباشد جز خبر در آزمون» و هر کس خبر بیش تر دارد جان فزون تر دارد. جان در نظر مولانا به معنای حیات نیست خبر است. خبر در آزمون است. خبری می‌رسد که این خبر همیشه در آزمون است. که آیا این خبر راست است یا نه. جان خبری است که می‌رسد که همیشه در آزمون است. انسان همیشه باید آن را آزمون کند. نمی‌تواند رهایش کند. خبر را نمی‌شود رها کرد. خبر را نمی‌شود رها کرد. خبر دودوتا، چهارتا نیست خبر علم حضوری نیست. علم شهودی نیست. مطابقت با واقع نیست. خبر همیشه در هویت و ذات خودش این است که این خبر چیست؟ راست است؟ درست است؟

تعریف «عدم» از نگاه مولانا

عدم در منظر و در تفکر مولانا همه چیز است و اگر بگویم مولانا از عدم واز عالم عدم، اگر بشود گفت عالم، با ما حرف می‌زند مبالغه نیست. او در عدم می‌زید. همان طور که می گوید: من در عدم غلتیده‌ام در نیستی پریده‌ام.

به نظر می رسد هر چه به سال های آخر مثنوی نزدیک تر می‌شوید، مثل دفتر ششم، می‌بینید آنجا چهره مولانا تار می‌شود. سخنانش تار می‌شود. فهم سخنانش دقت بیشتری می‌خواهد. در اوایل مثنوی در یک فضای روشن‌تری حرف می‌زند. در اواخر مثنوی در هاله‌ای از نور و ظلمت و وجود و عدم گویی او را پیدا می‌کنید و این چهارده پانزده سالی که مشغول سرودن مثنوی است گویی از وجود به سمت عدم می‌رفته و نهایتاً راوی عدم شده است.

آنجا که مولوی می گوید خبردار شو از عدم این خبرداری، خبرداری از چیست؟ خبر در مثنوی مولوی دو جور است: خبری که باید فراموشش کرد که انسان را به یاد کتاب پرواز در ابرهای ندانستن آن عارف انگلیسی مجهول در قرن چهاردهم می اندازد که در آن جا روی فراموشی تکیه می‌کند و این که چه چیزهایی را باید فراموش کنیم. امری که مولوی نیز گاهاً بر آن اصرار می ورزد. یک نوع خبر هست که از نظر مولانا باید فراموش بشود. اما یک نوع خبر هست که قوت جان است. افزون می‌کند جان را.

چرا مولانا از «جان» به «خبر» تعبیر می کند؟

خبری که مولانا از آن حرف می‌زند خبری بیرونی نیست. این خبری است که از درون می‌جوشد و باید خبر از چیزی باشد. واژه ی خبر گاهی در علم نحو به کار برده می‌شود، گاهی در تاریخ و گاهی در اصول فقه. خبر یک معنای لغوی نیز دارد. هر کدام از اینها معنای خاصی دارد. در نحو می‌گویند مبتدا و خبر. خبر در تاریخ یعنی خبرهای منقول آن چیزهایی که روایت و نقل می‌شود. خبر در اصول فقه معنایش آن روایت و حدیثی است که در مقابل عقل و قرآن قرار می‌گیرد. اما معنای خبر در لغت آگاهی است. 

خبر در مفهوم خودش یک امر زمان‌مند است. خبر تا خبر است، خبر است. اگر تبدیل شود به یک علم تثبیت شده دیگر خبر نیست. اگر به شما بگویند دودوتا می‌شود چهارتا. ممکن است که شما بگویید کسی به من خبر داد که دودوتا، چهارتا. اما اگر این به صورت یک علم ریاضی تثبیت شده برای شما در آمد دیگر خبر نیست. خبر هنگامی خبر است که همواره حالت نو شوندگی‌اش حفظ شود. تجربه آن تجربه آمدن باشد. تجربه آن تجربه داده‌شدگی باشد و این که لحظه لحظه دارد می‌رسد. واین لحظه لحظه رسیدن و لحظه لحظه نو شدن همیشه در آن محفوظ باشد و به همین جهت هم هست این فعل خبر را، این گونه صرف می کنیم؛ خبردار شدن، خبر دادن، خبر شد.

خبر یک حادثه است. خبر یک علم تثبیت شده نیست. بنابراین اگر مولوی می‌گوید جان خبر است، نمی‌گوید جان علم به حقایق ابدی است. خبر در اصطلاح مولانا در این جا نه علم حضوری است، نه علم شهودی است، نه علم به معنای مطابقت ذهن با عین است.

اگر جان خبر است در نظر مولانا جان یک مسئله و حقیقت زمان مند است که به بیان اگزیستانسیالیست های جدید خیلی نزدیک می شود. اکنون با توجه به این که مولانا مقصدش فنا بود و از طرفی هم می گوید جان یعنی با خبر شدن و هر کس باخبرتر جانش فزون تر نتیجه ای جز این نمی توان گرفت که این با خبر شدن، باخبر شدن از عدم است. هر چه انسان از عدم با خبرتر جانش فزون تر و به همین جهت حقیقت در نظر مولانا یک حادثه است نه یک معرفت تثبیت شده. حقیقت در نظر مولانا، حادثه ای است که اتفاق می افتد و آن همان حادثه خبردار شدن است. نه یک معرفت تثبیت شده که بشود با موازین اخلاقی آن را منطبق کرد. بنابراین مولانا راوی عدم است. نه راوی وجود. اگر هم آن جا راوی وجود بود به تدریج که پیش می رود روایت گر عدم شده است. از آنجا که هر راوی با دقت بیش تر خود را روایت می کند در واقع مولانا به تدریج سرگذشت ورود خود به عدم را، سرگذشت آشنایی اش با عدم را و سرگذشت خلع نه تنها خلع بدن را روایت می کند. در یک کلام مولانا یک راوی عدم بود.

..............

* خلاصه سخنرانی "معنای جان در مثنوی معنوی " در نشست های رستخیز ناگهان

/6262

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 462855

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 5 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • هادی A1 ۱۱:۰۰ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۸
    14 0
    روز گرامی داشت خداوندگار عشق و شادی حضرت مولانا بر ایرانیان شادباش باد
  • مرتضی A1 ۱۵:۵۴ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۸
    2 0
    درود بر تو ای گوهر ناب،درود برتو ای ماورا فهم و وصف،درود برتو ای تبلور حقیقت،درود برتر ای نفس مطمئنه
  • بی نام CA ۱۸:۴۱ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۸
    0 2
    قُل هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنتُم عَنهُ مُعرِضُونَ . مولوی ,سنایی ,عطار و حافظ شاعر نیستند که برای خوش آمد "گاو تن "به تعبیر مولوی مستمعین شعر سرایی کرده باشند و ان چنان موید هم بوده اند که برای هیچ عقل سلیمی شک باقی نمیماند که از یک خبر و از یک جان میگفتند . من سخن را راست گویم درجهان ز آنکه دارم از ولای او نشان من نگویم هیچ در عرفان دروغ تو همی ریزی به مشگت همچو دوغ خود مرا از شاعران مشمار تو بشنو از من معنی اسرار تو من نگویم شعر وشاعر نیستم در میان خلق ظاهر نیستم,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, جوهر معنی من از مرتضی است زآنکه او اندر دو عالم رهنماست مصطفی و مرتضی یک جوهرند با موحدّ همچو نور اندر برند مصطفی و مرتضی روحند و جان دان تو این اسرار معنی در جهان