۰ نفر
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۳:۵۸
ماجرای نویسنده‌ای که می‌خواست تارزان شود

ر.اعتمادی می‌گوید در آستانه جوانی و اتفاقات ۲۸ مرداد، آنقدر از وضعیت سیاسی و اجتماعی آن روزگار زده شده که تصمیم می‌گیرد همه چیز را رها کند و مثل تارزان به جنگل برود.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، او که چندی پیش میهمان کافه خبر بود، با روایت زندگی شخصی و حرفهایاش داستانهایی شنیدنی از روزگار گذشته ارائه داد. یکی از این روایتها، درباره سالهای پایانی دهه ۲۰ و اتفاقات مربوط به ملی شدن صنعت نفت بود. اتفاقاتی که در نهایت او را به این نتیجه میرساند که همه چیز را رها کند و به دامن طبیعت برود: «این فکر که زندگی در طبیعت خالی از هر نوع تزویر و ریا و دروغ است مرا به شدت جذب کرده بود و چون همیشه حالت لیدری داشتم دو تا از بچههای کلاس را هم قانع کردم به جنگل برویم و هیچ مطالعه نکرده بودم که جنگلها کجا هستند. فقط میدانستیم که باید برویم شمال. از این سه نفر یکی جا زد. نه تنها جاز د که خیانت هم کرد وگرنه شاید زندگی من اصلا عوض میشد. آن یکی اما همراه من آمد.» 

بدین ترتیب ر.اعتمادی و آن دوست با پولی که رفیقش از جیب دایی خود دزیده بود راهی میشوند اما: «من آن موقع چون زیاد داستانهای پلیسی و جنایی میخواندم و میدانستم پدرم خم خیلی آدم تیز و زرنگی است، حدس میزدم که به او کلانتری میرود و رد ما را از ترمینال مسافربری میگیرد به خاطر همین تصمیم گرفتم با کامیون به رشت برویم.»

آنها سوار کامیونی میشوند که بارش، گوسفند بود اما بالاخره خود را به رشت میرسانند و «آنقدر رفتیم تا به تالش رسیدیم و بالاخره جنگل پیدا کردیم. دو سه شب روی درخت زندگی کردیم ولی نه آب داشتیم، نه غذا. تصمیم گرفتیم برویم به شهر و چیزهایی برای خوردن بخریم اما وقتی در میدان سبزه میدان رشت پیاده شدیم ناگهان ده پانزده نفر سر ما ریختند…»

پدر این نویسنده همان طور که خودش حدس زده بود، رد او را گرفته و به رشت آمده بود و با بسیج کردن کلانتریها و مردم بالاخره توانست به محض آمدن پسرش به شهر رشت او را پیدا کند. 

به روایت اعتمادی پدرش با سفارشهایی که مادرش کرده بود هیچ برخورد تندی با او نکرد:‌ «ما را برد چلوکبابی و به ما ناهار داد. ما هم تارزانهای واقعا گرسنهای بودیم. بعد هم سوار اتومبیل شدیم و به تهران برگشتیم. بعدها فهمیدم مادرم به پدرم گفته بود این بچه از یک چیزی ناراحت بوده، کتکش نزن و دعوایش هم نکن. بگذار بیاید و من با او حرف بزنم.»

مشروح بخش نخست گفتوگو با ر.اعتمادی را میتوانید اینجا بخوانید. 

58۲۴۴

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 418285

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 1 =