سمیه علیپور: زریندست به عنوان مدیر فیلمبرداری صاحبسبک در سینمای ایران شناخته میشود. او سینما را از دهه 40 آغاز کرده است و در سالهای اولیه با امیر نادری، ناصر تقوایی، زندهیاد علی حاتمی و عباس کیارستمی همراه شد. سالهاست زریندست به عنوان فیلمبرداری مطرح در ایران شناخته میشود و نوآوریهایش در فیلمهای مختلف توجه بسیاری از منتقدان را به او جلب کرده است.
با وجود تمامی تلاش زریندست در سینمای ایران، او فقط برای فیلمبرداری «پری» به کارگردانی داریوش مهرجویی موفق به کسب سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر شده است. این در حالی است که فقط در سالهای اخیر میتوان کارهایی چون «ملکه»، «فرزند خاک» و در همین جشنواره گذشته «مزارشریف» را به عنوان حضورهای زریندست در سینما برشمرد که همگی به لحاظ فیلمبرداری از سوی منتقدان و اهالی سینما بسیار تحسین شدند، اما جایزهای برای این هنرمند به همراه نداشتند.
زرین دست در روزهایی که چندان دل خوشی از برخوردهای جشنواره فیلم فجر با کارهایش ندارد، حاضر به گفتوگو درباره «مزارشریف» و مرور کارهایش در دهههای گذشته شد؛ مروری البته گذرا و به ایجاز تا در فرصتی مناسبتر روایتی دقیق و جامعتر از سالها کار هنرمندانه در سینمای ایران ارائه کند.
فیلمبرداری «مزارشریف» را در دهه پنجم فعالیتتان در سینما انجام دادید؛ فیلمی که طبق ویژگیهای آن دشواریهای زیادی برای شما به عنوان فیلمبردار داشت. چطور همچنان سراغ چنین کارهای دشواری میروید؟ و البته تلاش شما برای این فیلم در جریان جشنواره فیلم فجر فقط منجر به تقدیری از سوی داوران شد و جایزهای به همراه نیاورد.
آن زمان که من جوان بودم، در فیلمهای سختی کار میکردم که متاسفانه در جشنواره فیلم فجر به آنها جفا ميشد، سعی ميکردم به هر صورت از وضعیتی که پیش میآید بگذرم. حالا که به 70 سالگی رسیدهام و در این سالهای اخیر هم «فرزند خاک»، «ملکه» و بعد «مزار شریف» را فیلمبرداری کردم و در مورد دو فیلم اخیر واقعا به لحاظ داوریها جفا شد. نتیجه این رفتارها من را از نظر روحی دلسرد کرده است. واقعا تصور ميکنم تلاشهای من حاصلی ندارد، برای اینکه گویا قرار است به آنها اعتنا نشود؛ انگار قصدی وجود دارد.
این مسائل من را سرخورده کرده و باعث شده با خودم این پرسش را مطرح کنم که اصلا ادامه این کار چه حاصلی برایم خواهد داشت. وقتی نتیجه کار من این طور مورد کملطفی قرار میگیرد، انگیزهای در من نميماند که بخواهم حتما این کار را ادامه دهم. واقعا ترجیح من این است که به این کار ادامه ندهم و دنبال زندگی و کار دیگری بروم.
این قضیه در کارنامه شما کاملا جلب توجه ميکند که تنها یک سیمرغ بلورین دریافت کردهاید، آن را هم در دهه 70 و برای «پری». درست است؟
بله، همین طور است.
در عین حال کارهای بسیار سختی را هم فیلمبرداری کردهاید. مثلا همین فیلم «ملکه» که به آن اشاره کردید، نه تنها طبق آنچه در فیلم میبینیم بلکه براساس گفته محمدعلی باشهآهنگر شما کار خلاقانه و سختی در این فیلم انجام دادید. واقعا وضعیت الان به گونهای شده که ترجیح ميدهد با وجود همه نگاه توام با نوآوریتان دیگر چنین کارهایی انجام ندهید و تمایلی برای بروز استعداد نداشته باشید؟
موضوع تمایل من برای نمایش کارم نیست، موضوع این است که وقتی به کار من توجه نمیشود، به عمد کار من نادیده گرفته میشود و قرار است چنین برخورد شود که گویا اصلا کار من وجود نداشته، عمیقا دلخور میشوم. جسارت میکنم این را میگویم، اما من هم هنرمندی هستم که احساس میکنم وقتی کاری انجام میدهم باید به آن اعتنا شود. هنرمندان حساساند و روحیهای شکننده دارند. چنین برخوردهایی باعث میشود انرژی من از بین برود و در نتیجه میگویم چه فرقی میکند من بهترین کار را انجام دهم یا یک کار معمولی. مثل اینکه اصلا بهتر است کار معمولی انجام دهم چون گویا این کارها بیشتر مورد توجه قرار میگیرد.
فیلمبرداری «مزار شریف» از نگاه خودتان چه ویژگیهایی داشت؟
ما سه ماه قبل از فیلمبرداری در جریان پیش تولید بودیم و از محل ساخت دکور بازدید میکردیم. پنج ماه فیلمبرداری طول کشید. کار بسیار سختی بود. جلوههای تصویری زیادی در این فیلم وجود داشت و این بخش از کار فشار زیادی را به بخش فیلمبرداری وارد میکند. هرکدام از جلوههای تصویری پشت پنجرهها مشکلات زیادی به وجود میآورد که مدیر فیلمبرداری مسئول برطرف کردن این مشکلات بود. آقای برزیده در دکوپاژ خود حرکتهای سختی را طراحی کرده بودند که با وجود همه سختی ما آن را درآوردیم. البته مقدار زیادی از آن پلانها بنا به صلاحدید سازندگان مصلحت دانسته نشد تا در فیلم به کار رود.
نور آفتابی که در اغلب پلانهای فیلم وجود دارد، نور ساختگی است. یعنی نور مصنوعی، آفتاب را به وجود آورده است. در خیلی از سکانسهای خارجی آفتاب ساخته و پرداخته کار نورپردازی است که انجام دادم. حجم خیلی وسیعی از پرده سبز در آن کار استفاده شده بود و پوشش نوری این حجم از پرده سبز کار دشواری بود. به هر حال «مزار شریف» کار بسیار سختی بود.
آقای زریندست به سالهای گذشته برویم. سالهایی که شما با ایده دروبین روی دست تلاش میکردید در فضاسازی فیلم خلاقیتهایی بروز دهید. آن خلاقیتها حاصل چه چیز بود؟ به طور خاص به همکاریتان با آقای نادری و «خداحافظ رفیق» اشاره میکنم.
در آن زمان که با آقای نادری «خداحافظ رفیق» را کار میکردیم، تحت تاثیر سینمای موج نوی فرانسه بودیم، فیلمهایی مثل «زمانی که دزد بودم» و «موجی از اسکناس». اینها فیلمهای سیاه و سفیدی بودند که ما را تحت تاثیر قرار دادند. «خداحافظ رفیق» در واقع حاصل زندگی مشترک من و آقای نادری در یک خانه بود. سه سال با هم در یک خانه زندگی میکردیم و بافت آن فیلمنامه از جریان زندگی ما در یک خانه به وجود آمد. خود آقای نادری به تنهایی فیلمنامه را نوشتند و متن با چند تن از دوستان درمیان گذاشته شد و بازنویسیهایی اتفاق افتاد. در تمام مدتی که فیلمنامه شکل و قواره پیدا میکرد، ما استیل و نوع فیلمبرداری را در همان خانهای که با هم زندگی میکردیم به وجود آوردیم.
چطور این کار را انجام دادید؟
اغلب پلانها را بدون اینکه دوربینی در دست من باشد، ادای دوربین رو دست را در میآوردم و این سبک و استیل فیلمبرداری «خداحافظ رفیق» شد. در خانه به همراه دوست دیگری کنار هم جمع میشدیم و من با فیزیک دست و بدنم سعی میکردم ادای دوربین روی دست را دربیاورم و دوست دیگر سوژه فیلمبرداری ما میشد و نادری آن دوست را کارگردانی میکرد و من هم فیلمبرداری میکردم. تا اینکه به واقعیت رسید و آن واقعیت این بود که در «خداحافظ رفیق» حدود 70 درصد پلانها دوربین روی دست است.
نگاه شما و آقای نادری چقدر به هم نزدیک بود و اصلا نگاه شما دو نفر به سینما چقدر به صورت متقابل روی دیگری تاثیر داشت.
این تاثیرگذاری به صورت متقابل بود. بعد از این فیلم «سازدهنی» را با هم کار کردیم. قرار بود «تنگنا» را هم من فیلمبرداری کنم، اما چون با آقای علی حاتمی سرگرم فیلمبرداری «خواستگار» بودم، همکاری ما در «تنگنا» اتفاق نیافتاد. حال و هوای «تنگنا» هم همان حال و هوای «خداحافظ رفیق» است. ما از یک نسل بودیم و فضایی که ما از آن تغذیه میشدیم مشترک بود. ما از فیلمهای ایرانی که در آن سالها اکران میشد، چندان استقبال نمیکردیم و اعتنایی به آنها نداشتیم. درحقیقت ما از فیلمفارسی آن زمان دوری میکردیم. ما دوستدار و علاقمند فیلمهای خوب آن زمان بودیم؛ کارهایی که جزو آثار درخشان سینمای غرب بود و وارد ایران شده بود. ما تحت تاثیر آن فیلمها از آن کارها دنبالهروی میکردیم. بخش اعظمی از تغذیه سینمایی ما همان فیلمها بود.
مشخصا فیلمهای خاصی و یا فیلم فیلمسازی و یا اصلا کارهای فیلمبردار خاصی بود که شما دنبال کنید؟
بله، تعداد خیلی زیادی از فیلمهای فیلمسازان سرشناس بود که ما دنبال میکردیم. یکی از این کارگردانان وقتی در آن سالها فوت کرد، ما برای آمرزش روح آن کارگردان دور هم جمع شدیم و به نوعی مراسم یادبود برای او برگزار کردیم. وقتی رابرت راسن کارگردان فیلم «بیلیاردباز» فوت کرد چهار پنج نفر از رفقا که به او علاقمند بودیم برایش مراسم سوگواری برپا کردیم. علاقه ما به سینما در آن دوره تا این حد بود. این نشانه عشق، علاقه و احترام ما به آن سینما و فیلمساز بود.
اگر کمی جلوتر بیاییم، به همکاریتان با آقای تقوایی میرسیم. وقتی با هم سر «داییجان ناپلئون» همکار شدید، هر دو جوان بودید. ویژگیهای کار با او چطور بود؟
من با آقای تقوایی به مناسبت نمایش فیلم «سازدهنی» آشنا شدم. شبی که «سازدهنی» را در سینما نشان دادند، چنان استقبال زیاد بود که من و آقای نادری را گروهی دوره کردند تا توانستیم از سینما بیرون برویم. دم در سینما ازدحام جمعیت و تعریف از فیلم به شدت زیاد بود. در میان موج جمعیتی که ما را فرا گرفته بود، یک جوان لاغراندام ولی خیلی با اعتماد به نفس به سمت من آمد و من را بغل کرد و بوسید و از فیلمبرداری فیلم ستایش کرد. آن شب فهمیدم که آن جوان آقای ناصر تقوایی است. بعدها آقای تقوایی من را برای فیلمبرداری مستندی درباره فرش دعوت کرد. آن هم کار فوقالعادهای بود، اما فیلمبرداری آن به سرانجام نرسید. ما یک ماه سرگرم فیلمبرداری «باغ بهشت» بودیم، فیلمی درباره فرشهای مختلفی که در نقاط مختلف کشور بافته میشد. فیلم حاصل پژوهش آقای تقوایی بود. حدود یک ماه در جاهای مختلف ایران فیلمبرداری کردیم و وقتی برگشتیم آقای تقوایی با مسئولان وزارت فرهنگ و هنر آن مقطع به مشکل خورد و فیلمبرداری به نتیجه نرسید.
بعد از این کار بود که «دایی جان ناپلئون» پیش آمد و آقای تقوایی از من دعوت کرد این سریال را فیلمبرداری کنم. حدود یکی دو ماه مشغول پیشتولید بودیم. اغلب صبحهای زود با آقای تقوایی به صداوسیمای آن زمان میرفتیم تا امکانات و لوازم فنی را بگیریم تا اینکه فیلمبرداری شروع شد و اگر اشتباه نکنم حدود شش هفت ماه فیلمبرداری طول کشید. به نظر من این سریال جزو آثار ماندگار و همیشگی تاریخ سریالسازی ایران است.
خودتان «داییجان ناپلئون» را دوست دارید؟ جزو کارهای محبوبتان است؟
بله همینطور است. چون به لحاظ محتوا، ساختار و بازیها با کاری غنی و کمنقص روبرو هستیم.
آقای زریندست در فیلمهای سالهای اخیر اغلب شاهد سکانسپلانهایی هستیم که یک گروه دور هم نشستهاند و دوربین بین آنها میچرخد. اما شما سالها قبل در «داییجان ناپلئون» چنین دکوپاژ و نوع فیلمبرداری را تجربه کرده بودید.
«داییجان ناپلئون» مجموعهای پر پرسوناژ است و شخصیتهای متعددی در آن حضور دارند که این شخصیتهای مختلف نسبت به روانشناسی گفتارشان و اهمیت کلام و تاثیرگذاری این کلام روی مخاطب حرکتها طراحی میشد. یعنی براساس این ملاکهایی که از آن یاد کردم دوربین حرکت ميکند و منطق و اصولی پشت آن است. هیچ یک از پرسوناژها بیهدف و بیبرنامه جا به جا نمیشوند. خیلی از سکانسهایی که در این سریال فیلمبرداری شد به این ترتیب بود که همه بازیگران با هم سرصحنه نبودند. چهار پنج نفر از بازیگران با هم میآمدند و بخش مربوط به آنها فیلمبرداری میشد، بعد بخش مربوط به چهار پنج نفر روبروی آنان در زمان دیگری فیلمبرداری میشد. مهارت در این کار به گونهای بود که وقتی شما مجموعه را میبینید، اصلا احساس نمیکنید که اینها در یک زمان فیلمبرداری نشده است.
همکاری با عباس کیارستمی چطور بود؟ او به دلیل نگاه خاصش در سینما، قطعا حساسیت ویژهای در مورد فیلمبرداری دارد.
من با آقای کیارستمی پنج شش فیلم کار کردهام. ایشان کارگردان بسیار خاصی هستند و نوع نگاهشان ویژه است. در سبک فیلمسازی ایشان هیچ چیز اغراقشده و یا به زبان عامیانه گلدرشت دیده نمیشود. همه چیز به گونهای است که شما در مقام مخاطب باید سعی کنید نکتهها را ببینید و پیدا کنید. این از ویژگیهای آقای کیارستمی است که تصور میکنید ایشان نميخواهند مهارتهای خود را در کارگردانی به رخ بکشند؛ گویا کارگردان نميخواهد حضورش و کارگردانیاش احساس شود. این چیزی است که در اغلب کارهایشان وجود دارد.
یکی از کارهای خیلی خوبی که از جهت تصویری انجام دادهام فیلمی به نام «تجربه» است و بعد «گزارش» و آخرین کاری که با ایشان داشتم فیلم «کلوزآپ» است.
آقای زریندست شما یک فیلمبردار صاحبسبک هستید و با اغلب کارگردانان صاحبسبک کار کردهاید. همیشه میگویند دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجند، شما و کارگردانان صاحبسبک چطور با هم در یک کار به همفکری میرسید؟
البته اینها بیشتر حرفهایی است که اطر افم گفته میشود... یا یک فیلمساز دوست دارد از نیروهای اطراف خود استفاده کند و یا فیلمسازی مایل نیست از این نیروها به درستی استفاده کند و فقط از آنان انجام وظیفهشان را میخواهد. من با هر کدام از این کارگردانان میتوانم همکار باشم. معتقدم به لحاظ شخصیت حرفهای این درست نیست که من تصور کنم فقط رای و نظر من باید اجرایی شود. ممکن است من نظری دهم و کارگردانی استفاده کند، و در کاری دیگری ممکن است کارگردان پیشنهاد من را نپذیرد، در هر دوی این حالتها من میتوانم کار را پیش ببرم، چون معتقدم فیلم به لحاظ حقوقی متعلق به کارگردان است، اما به لحاظ حقیقی کارگردان فیلم را به تنهایی نساخته و عوامل اطراف او نقش مهمی دارند.
آقای زریندست این همه سال است کار میکنید و هر بار با کارهای جدیدتان میتوانید توجهها را به خلاقیت و توانتان جلب کنید. این انرژی و توان از کجا میآید؟
این مربوط به گذشته من است. پنجاه و سه چهار سال از زندگی من به تصویر، رنگ و نور گره خورده است. همه اینها دست به دست هم ميدهند و از من آدمی میسازند که وقتی فیلمنامهای میخوانم و احساس ميکنم فیلمنامه خوبی است، ذهنم مانند یک رودخانه پربار شروع به جاری شدن میکند. این ایدهها را به فیلمساز پیشنهاد میکنم و اگر مورد نظرش باشد استفاده میکند و اگر نه به هر حال من وظیفهام را انجام دادهام. اینها به زمانی برمیگردد که من خیلی کوچک بودم، از وقتی که با نور در نقاشی آشنا شدم، اینکه چطور نقطه طلایی را به وجود آوری و چگونه اشیاء را باارزش و یا بیارزش جلوه دهی. همه اینها دست به دست هم میدهند و یک روانشناسی تصویری هوشمندانه به وجود میآورد و من آنها در کارهایم مستتر میکنم. امیدوارم این هوشمندانه گفتن حمل برخودستایی نشود.
از نسل شما و کارهایی که انجام دادید صحبت کردیم. سئوال پایانی من این است، ویژگی خاصی را برای نسل خودتان قائل هستید؟
معتقدم سینمای فعلی ما به گونهای نیست که بتواند اتفاقی که سالها قبل سینما برای نسل ما به وجود آورده بود، برای جوانان به وجود آورد. سینما در ده پانزده سال آینده شبیه سینما در ده پانزده و یا 30 سال گذشته نخواهد بود. خیلی اتفاقات در سینما میافتد که اجرا، نوع فیلمسازی و نوع فیلم دیدن را در جهان تغییر خواهد داد.
5858
نظر شما