۰ نفر
۵ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۸:۳۵
جای خالی «نقادی» در تمدن اسلامی

این هفته آخرین جلسه درس تاریخ و فرهنگ تمدن اسلامی بود. فقط دو شاگرد آمد بوده بودند که تازه یکی مهمان بود. بحث بنده در باره یاقوت حموی و تحلیل قدرت نقادی وی در حوزه دانش جغرافی بود. مثل جلسات قبل، روی مشکل معرفتی و این بار از زاویه نقد اخبار و داده های جغرافی در کتاب معجم البلدان تمرکز کرده بودم. برای خودم بسیار عالی بود. تصمیم گرفتم آن را تکمیل کرده و در اینجا بگذارم. البته دیگر یادداشت که نه، طومار شده است!

یاقوت و دو معجم او

یاقوت حموی (م 626) یکی از دانشمندان برجسته دنیای اسلام و متخصص در حوزه جغرافیا و شرح حال است که عمرش را روی دو کتاب گذاشت. نخست معجم البلدان (دایرة‌ المعارف جغرافی) و دیگری معجم الادباء (شرح حال علمای بزرگ).

هر دو کتاب از آثار برجسته در انتهای خط ارتقایی تمدن اسلامی یعنی دهه های نخست حمله مغول به شرق اسلامی است. آثاری که غربی ها از قرن نوزدهم به آن توجه کرده و در کار نشر آنها که می توانست بخشی از تمدن بشری را بازتاب دهد، تلاش جدی کردند.

در باره این دو اثر، فراوان گفته و نوشته شده و از جمله در باره معجم البلدان، مقدمه ای مفصل توسط مترجم فارسی، علی نقی منزوی نوشته شده که نوشته ای سودمند در باره این کتاب است. بسیاری از کسانی که در باره علم جغرافیا در تمدن اسلامی نوشته‌اند، از این اثر یاد کرده اند. در باره خود یاقوت نیز تک نگاریهایی منتشر شده است.

هر دو اثر او ویژگی دایرة المعارفی دارد و در این میان این دو اثر، معجم البلدان حاصل تلاش های چند صد ساله مسلمانان است که یاقوت با تلاشی خستگی ناپذیر فراهم آورد. او چنان که خود در مقدمه می گوید تلاش کرده است تا با جستجو در میراث مکتوب جغرافی آنچه وجود داشته بدست آورد و اطلاعات مربوط به هر مدخل جغرافی را با نظام و نظمی که خود برگزیده، در ذیل آن مدخل عرضه کند.

دانش جغرافی بویژه تاریخ شهرها و قریه ها ـ امری که وجهی از آن برای شناخت القاب شهری افراد به خصوص محدثان مهم بود ـ  در تمدن اسلامی از برجستگی خاصی برخوردار است، و اما به رغم تمام زبدگی که در این کتاب بود، دانش مورد توجه وی نیز، مانند علوم دیگر، گرفتاریها و مشکلات خود را داشت.

 

حغرافیا یک دانش تجربی است، اما...

 این دانش به صورت طبیعی می بایست، با انتخاب راه «تجربه» و نگاه «همه جانبه»‌ به امر جغرافیا، پیشرفت خود را با سرعت دنبال می کرد، اما پیچیده شدن آن در میان انبوهی از معلومات غیر تجربی، و بکارگیری آن برای اهداف خاص، راه را بر پیشرفت آن بست.

این که چگونه دانش جغرافی در میان انبوه نگاه های جهانشناسانه و فلسفه های قدیمی، نقلهای اساطیری، شگفتی سرایی و اهداف خاص دینی و نفی تحقیق ورای آن، و مسائلی از این قبیل متوقف شده، نکته ای بس مهم در توقف کلی این دانش در قرون میانه اسلامی است.

اما نکته ای که مهم در اینجا اصل دانش جغرافی نیست، بلکه چهارچوب های معرفتی آن است. چه در اصل اثبات قضایای جغرافی و چه در دایره دیدی که این دانش از جهان اطراف در اختیار مسلمانان می نهاده است.

در باره بخش اول، یعنی ابزار و وسائل گرفتن اطلاعات جغرافیا، بحث تجربه و نگاه تجربی، عمومی ترین ابزاری است که می بایست مورد توجه می بوده است. به نظر می رسد در بخش هایی از دانش جغرافی، دقیقا همین رویه وجود داشته، هم در تحصیل اطلاعات و هم نقد آنها، روی این رویه تجربی تأکید می شده است. اما مع الاسف، در کل علوم موجدو در تمدن اسلامی، نگاه تجربی ضعیف بوده است.

سالهاست که در کشور ما، به خاطر تحکم نگاه خاصی در تفسیر غرب گرایی، بر این نکته پافشاری می شود که گویی نگرش نقادانه تجربی، یک پدیده غربی است. این نگاه که خود نشأت گرفته از فلسفه های سنتی همه جانبه گر و زیاده خواه و حتی غربی است، هر نوع نگاه نقادی تجربی و عقلی را ناشی از نگرش عقل جزوی می داند. روشن است که افراط در این امر، و سوق دادن روش تجربه گرایی از حوزه علوم تجربی به مباحث دیگر، امری قابل نقد است، اما این که تصور شود در گذشته تمدن اسلامی، هیچ نوع نقادی عقلی و تجربی نبوده، نکته ای است که بارها نقد شده و خلاف آن ثابت شده است.

متاسفانه باید عرض کنم قدرت نقادی مسلمانان در تمدنشان اندک بوده و اگر دیگر عالمان مسلمان، مانند بیرونی و یاقوت و رازی و نمونه های اندک دیگر، با قدرت نقادی، راه کنار زدن دانش های نادرست را از درست را به مردم تعلیم می دادند، وضع بهتری داشتیم. ما از «قدرت نقادی» و« دامنه شک» بهره اندکی داشته ایم، و همیشه یا غالبا سعی کرده ایم با آنچه هست، به صورت مثبت و کنار بیاییم. این اصلی ترین ایراد ما در تاریخ تفکرمان است و صد البته ایرادات دیگری هم داریم که همه اینها، محاسن ما را از تأثیر گذاری درست باز داشته و ما را به توقفگاه کشانده است.

 یاقوت و نگرش نقادانه او بر اساس فکر تجربی و مشاهده

اما در مورد یاقوت که دانشمندی جدی در امر جغرافی است، می توان نگاه نقادانه را تا اندازه ای مرور کرد. البته علمی بودن مطلب تنها در امر نقادی نیست، بلکه استفاده از روش تحقیق درست در یک علم که در جغرافی امر تجربه است، بهره گیری مآخذ درست، مقایسه مطالب منابع با یکدیگر، حل و فصل اختلافات در نقلها و پی جویی چرایی آنها، استفاده از آثار لغوی و به تعبیری غیر جغرافی در این دانش برای افزایش دقت در ثبت آنها، و امور دیگر، از مسائلی است که علمی بودن یک گزارش را تضمین می کند. اینها اموری است که یاقوت به آنها توجه دارد؛ اما در کنار اینها، توجه به نقادی امری است که اگر روشمند صورت گرفته باشد، در علمی کردن متن تاثیر بسیار زیادی دارد.

در اینجا به مناسبت موضوع مورد بحث بنده که مرور بر جنبه های معرفتی دانش جغرافی است باید عرض کنم حساسیت روی نقادی های جغرافیایی است نه ادبی که یاقوت فراوان به آنها پرداخته و به ویژه در تلفظ درست اسامی جغرافیایی که ریشه در لغت و اشتقاق و غیره دارد، سعی می کند به نظر درستی برسد.

در این موارد، یعنی درست بودن تلفظ یک اسم، اغلب با تعابیر خاص خود نظر دیگران را نقد می کند. برای نمونه :«هذا الوجه عندی بارد» این نظریه نظر من خنک است! (معجم البلدان: 4/337). در برخی از موارد، جستجوی لغوی خود را بسیار گسترده دنبال می کند و به بیان وجوه مختلف آن هم با استدلال می پردازد . (برای نمونه زیر مدخل المقطم یا آنچه زیر عنوان المهدیه آورده که بسیار مفصل است)، طبعا این نوع پژوهش لغوی در تمدن اسلامی وجود داشت و یاقوت همان سنت را ادامه داده است. صد البته که اینها هم در دانش لغت و اشتقاق اسامی و غیره بسیار مهم است و یاقوت این را دقیق می داند و با روش پژوهش در آن آشناست. وی  در یک مورد، از این که یکی از شارحان مقامات حریری نتوانسته جای درست کرج را بشناسد گوید که او در باره کرجیه نوشته است که شهری است میان همدان و آذربایجان. یاقوت از این امر برآشفته و از این که او ندانسته است که «کرج»‌شهری است میان  همدان و اصفهان سخت ناراحت شده است. (معجم البلدان:‌ 1/10).

 بدون شک چهره هایی مانند یاقوت که عمری را در یک زمینه علمی خاص سپری کرده اند، و بویژه کسی مانند او که نه تنها متخصص امر جغرافیاست، بلکه متخصص امر شرح حال نویسی است و لذا با سرگذشت عالمان و طبعا تاریخ علم آشنایی دارد، می تواند کیس خوبی برای پژوهش در زمینه «علمی نگری»‌ باشد. او بر بسیاری از داستانها و حکایاتی که به نوعی سرنوشت علم و عالمان را بیان می کنند، تسلط دارد و اگر اهل دقت بوده باشد، تفاوت مشرب ها و روشها و نیز دشواری های تحقیق و راه های رسیدن به حقیقت و پرهیز از اباطیل را به خوبی می داند.

 توجیه یاقوت برای آوردن اساطیر و خرافات در معجم

یاقوت در مقدمه کتابش از وجود خرافه ها و گفتارهای نامعقول فراوانی که در حوزه مورد بررسی او وارد شده یاد کرده است. او می گوید وی در هر بخشی نهایت جستجو را کرده و حتی اشیائی را که عقل از پذیرفتن آنها ابا دارد و طبع آدمی از شنیدن آنها متنفر است را آورده است. مطالبی که از عادات شناخته شده آدمی دور است و از مشاهدات معروف و شناخته شده فاصله دارد. البته از قدرت خالق و حیله های مخلوقات همه چیز ممکن است. اما من نسبت به آنها تردید دارم و خواننده را نسبت به درستی آن هشدار می دهم. البته من آن قبیل مطالب را از روی حرصی که در ثبت همه چیز داشته ام، آورده ایم، اگر درست است آنها را می پذیریم اگر نیست باید بدانیم که با حق درآمیخته و نصیبی برای خود پیدا کرده است. من آورده ام چون چنین یافته ام و در این باره صادق ام، برای این که بدانید آنچه را که حق یا باطل بوده آورده ام. [و استَقصَيتُ لك الفوائد جُلّها أَو كلها، و مَلّكْتك عَفواً صَفواً عَقْدَها و حَلّها، حتى لقد ذَكرتُ أَشياء كثيرة تأْباها العقول‏، و تَنفِر عنها طباع من له محصول، لبُعدها عن العادات المأْلوفة، و تنافُرها عن المشاهدات المعروفة، و إِن كان لا يُستعظَم شي‏ءٌ مع قُدرة الخالق و حِيَلِ المخلوق، و أَنا مُرتاب بها نافرٌ عنها مُتَبَرِّى‏ءٌ إِلى قارئها من صِحَّتها، لأَنني كتبتها حِرصاً على إحراز الفوائد، و طلباً لتحصيل القلائد منها و الفرائد، فإن كانت حقا فقد أَخذنا منها بنصيب المصيب، و إِن كانت باطلًا فلها في الحق شِرك و نصيب، لأَنني نَقَلتُها كما وجدتُها، فأَنا صادق في إيرادها كما أَوردتُها، لتعرف ما قيل في ذلك حقاً كان أَو باطلًا، فإِنّ قائلًا لو قال: سمعتُ زيداً يكذب، لأَحْبَبْت أَن تعرف كيفية كذبه.] (معجم:‌ 1/ 12).

این توضیح بسیار جالبی است و نشان می دهد یاقوت در ادامه یک سنت علمی نقادی نشسته که معتقد است باید همه چیز را اعم از آن درست یا نادرست است بیاورد. البته شاید قصد فرار داشته باشد، اما همین که این نکته را یادآور می شود، در واقع، نشان می دهد که فرهنگ نقادی را پذیرفته است.

 یاقوت، بیرونی، سلطان محمود غزنوی و الحاد و قرمطی گری

حکایت زیر را یاقوت در معجم الادباء ضمن شرح حال ابوریحان بیرونی آورده که نکات جالبی را می توان از آن استخراج کرد.

روزى در مجلس سلطان محمود مردى از بلاد ترك حاضر آمد و حكايت كرد كه در آن سوى دريا در قطب شمالى زمين خورشيد گرد زمين مى‏چرخد به گونه‏اى كه شب و روز از يكديگر متمايز نيستند. سلطان، چنانكه عادت او بود، او را به الحاد و قرمطى بودن متهم كرد و خواست كه او را عقوبت كند. ابو نصر بن مشكان‏ گفت: اين مرد چيزى را مى‏گويد كه خود به چشم خود ديده است. و اين آيه را خواند: «وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا». سپس سلطان از ابو ريحان پرسيد. ابو ريحان به وجه اختصار و به طريق اقناع به توصيف وضع زمين و خورشيد پرداخت و سلطان به خوبى گوش مى‏داد. (معجم الادباء: 2/ 109).

در اینجا، مردی گزارش وضع قطب شمالی را از این که ماهها روز است و خورشید فقط جای خود را در آسمان عوض می کند، به سلطان محمود غزنوی می دهد. او اینها را افکار نجومی می داند که قرامطه در آنها دستی داشته اند، یا اساسا هر مخالفی را به قرمطی و الحاد متهم می کند. ابونصر مشکان به دفاع از او پرداخته و می گوید:‌ این مرد تنها آنچه را دیده است گزارش می کند. سلطان در این باره از ابوریحان می خواهد به وی توضیح دهد و او نیز دلیل این وضعیت را در قطب برای او بیان می کند.

یاقوت این حکایت را از منبعی در باره بیرونی آورده، اما روشن است که او نسبت به محتوای این نقل و روشی که در بحث در پیش رفته شده، آگاه است و می داند که تفاوت نگره سلطان قرمطی ستیز با دانشمندی مانند بونصر مشکان یا بیرونی چگونه است.

 یاقوت و داستان موشی که سکه به صاحب خانه داد تا شریک زندگیش را آزاد کند

نمونه دیگر حکایتی است که سمعانی نقل کرده و مشابه آن فراوان است. در این مورد هم نقدی که در پایان شده محل تأمل است: سمعانى گويد: از ابو المناقب محمد بن حمزة بن اسماعيل علوى، در ضمن گفتگو در همدان، شنيدم كه مى‏گفت كه ابو بكر بن خاضبه‏ حكايت كرد كه شبى از شبها نشسته بودم و حديث مى‏نوشتم. چيزى از شب گذشته بود و من تنگدست بودم، ناگاه موش درشتى از سوراخ بيرون آمد و در خانه دويدن آغاز كرد. پس از چندى موش ديگرى بيرون آمد. هر دو با يكديگر به بازى كردن مشغول شدند تا به روشنى چراغ آمدند. يكى از آنها، موش نر، به من نزديك شد. كاسه‏اى برداشتم و روى آن گذاشتم. موش ماده وقتى او را اسير من ديد به سوراخ خود رفت و دينارى را كه در دهان گرفته بود نزد من نهاد. من به او نگاهى كردم و به كار نوشتن مشغول شدم. موش ساعتى درنگ كرد و همچنان مرا مى‏نگريست. سپس به سوراخ رفت و دينارى ديگر آورد و اين كار را چهار يا پنج بار (شك از من است) انجام داد. مدت درازى نشست و باز به سوراخ شد و اين بار كيسه چرمينى آورد كه چند دينار در آن بود. آن را روى دينارها انداخت. دانستم كه هر چه بوده همان بوده است. كاسه را برداشتم آنها جست و خيز كنان به سوراخ خود رفتند و با آن سكه‏ها گره از كار من گشوده شد. هر سكه يك دينار و ربع دينار بود. سمعانى گويد كه ابو المناقب علوى گفت: من اين حكايت را در دمشق براى يكى از اهل علم نقل كردم آن را به ديگرى غير از ابن الخاضبه نسبت داد.

مؤلف اين كتاب گويد: اين حكايتى است چنانكه ديده مى‏شود محال. آن را نقل كردم زيرا راوى آن را ثقه مى‏دانستم. اگر درست باشد در خور شگفتى باشد و گر نه آن را در زمره افسانه‏ها آور. (معجم الادباء: 2/ 1030).

تعبیری که یاقوت در نادرستی این حکایت بکار برده این است: «و هذه حكاية على ما يرى من الاستحالة». محال بودن بر اساس نوعی نگرش است که که جنبه معرفتی و شناختی دارد. امکان این که حیوان در مقایسه با انسان رفتاری قابل سنجش و عقلانی داشته باشد، وجود ندارد. این در حالی است که در درون این فرهنگ، این قبیل نقلها و حکایات، توسط راوی ثقه ی مانند سمعانی پذیرفته شده و به هیچ روی محال دانسته نشده است.

 یاقوت و اخبار اساطیری و خرافی در باره مصر و اسکندریه

یاقوت در چندین مورد در شرح برخی از مدخلهای جغرافی، داستان های موهوم را نقل کرده اما پس از نقل سخت به آنها حمله کرده است.

در جای دیگری زیر مدخل «اتل» حکایتی شگفت در باره این نهر و مردی دوازده ذراعی که بر آن ظاهر شده آورده، انگشتانش چنین و چنان بود و ... این که این مرد از قوم یاجوج و ماجوج بوده تا پایان ماجرا که از سفرنامه ابن فضلان نقل کرده و در پایان نوشته است: هذا و امثاله هو الذی قدمت البراءة منه، و لم أضمن صحته. این از آن نمونه مطالبی است که من در مقدمه یادآور شدم که درستی آنها را تضمین نمی کنم (معجم: 1/88).

یکی از شهرها و بلادی که داستانها و اساطیر در باره آنها زیاد است، مصر و اسکندریه است. این را یاقوت بدرستی دریافته و ذیل مدخل «اسکندریه» و مناره آن و این که چه کسی آن را آباد کرده و اقوال مختلف است گوید: «الأخبار و الأحاديث عن مصر و عن الإسكندرية و منارتها من باب حدّث عن البحر و لا حرج، و أكثرها باطل‏ و تهاويل لا يقبلها إلّا جاهل» جالب آن که سپس به مشاهده خود از این شهر استناد کرده و گوید که در وقت دیدن شهر، فقط یک ستونی را دیده است که معروف به ستون سواری و برابر آن یکی از ابواب شهر به نام باب الشجره بوده است. سپس آن را دقیق وصف کرده و نوشته است که در روزگار ما توان ساخت چنین چیزی وجود ندارد: «و لقد دخلت الإسكندرية و طوّفتها فلم أر فيها ما يعجب منه إلّا عمودا واحدا يعرف الآن بعمود السّواري تجاه باب من أبوابها يعرف بباب الشجرة، فإنه عظيم جدا هائل كأنه المنارة العظيمة، و هو قطعة واحدة مدوّر منتصب على حجر عظيم كالبيت المربّع قطعة واحدة أيضا و على رأس العمود حجر آخر مثل الذي في أسفله، فهذا يعجز أهل زماننا عن معالجة مثله في قطعه من مقطعه و جلبه من موضعه ثم نصبه على ذلك الحجر و رفع الآخر إلى أعلاه و لو اجتمع عليه أهل الإسكندرية بأجمعهم، فهو يدل على شدة حامليه و حكمة ناصبية و عظمة همة الآمر به». (معجم:‌1/187).

وی باز در باره اسکندریه می گوید: و هذه اخبار نقلناها کما وجدناها فی کتب العلماء، و هی بعیدة المسافة من العقل لایؤمن بها الا من غلبه علیه الجهل». این تعبیر زیباترین تعبیری است که در باره حکومت عقل و استدلال بر اطلاعات نقل شده از کتابهای علماء ! بر زبان آورده است. این نقلها فاصله زیادی با عقل کرد و هیچ کس، جز کسی که جهل بر او غلبه کرده آنها را نخواهد پذیرفت. (معجم:‌ 1/185).

نیز در باره خبر مناره اسکندریه هم گوید: «و اما خبر المنارة فقد رووا لها اخبار هائلة و ادعوا لها دعاوی عن الصدق عادلة و عن الحق مائلة» (1/186).

 

یاقوت: در باره چین نمی توانیم درستی اخبار را تضمین کنیم

در باره چین نیز مطالبی نقل کرده و با اظهار این که آن ناحیه از ما بسیار دور است و نمی توانیم آنچه را گفته شده تطبیق دهیم که درست است یا خیر، می نویسد: «و هذا شي‏ء من أخبار الصين‏ الأقصى‏ ذكرته كما وجدته لا أضمن صحته فإن كان صحيحا فقد ظفرت بالغرض و إن كان كذبا فتعرف ما تقوّله الناس، فإن هذه بلاد شاسعة ما رأينا من مضى إليها فأوغل فيها و إنما يقصد التجار أطرافها، و هي بلاد تعرف بالجاوة على سواحل البحر شبيهة ببلاد الهند يجلب منها العود و الكافور و السنبل و القرنفل و البسباسة و العقاقير و الغضائر الصينيّة، فأمّا بلاد الملك فلم نر أحدا رآها». اینها اخباری بود که ما از چین دور بدست آوردیم، همان طور که بدست ما آمده است، اما صحت آنها را تضمین نمی کنیم. اگر درست بود، به هدف زده ایم اگر نه، شما خواهید دید آنچه را که مردم می گویند. آنجا از ما بسیار دور است و کسی را ندیدیم که آن طرف رفته باشد. تجار به نواحی آنجا رفته و عود و کافور و سنبل و قرنفل و ... بدست می آورند. اما بلاد پادشاه آنجا را کسی تاکنون ندیده است. (معجم: 3/440).

اظهارات نقادانه وی در این که برخی از مطالب با حق بسیار فاصله دارد، و حتی تعابیری که بکار می برد بسیار تند و جدی است. در باره مدخل بیت رامه، روستایی که میان غور اردن با بلقاء است، مطالبی به عنوان حدیث نقل می کند و داستان صخره را در زمان سلیمان نبی (ع) می آورد آنگاه در پایان می نویسد: «هکذا وجدت هذا الخبر کما تراه مسندا، و فیه طول، و هو أبعد من السماء‌ عن الحق، و الله المستعان». فاصله این روایت که مسند هم هست، با حق، فاصله از زمین تا آسمان است. (معجم:‌ 1/520).

 

دروغی به ارتفاع هشتاد ذراع در باره مجسمه ای در بغداد

نقل نادرست دیگری که خطیب بغدادی در باره بغداد آورده، خشم یاقوت را برانگیخته است. یاقوت نوشته است که منصور ایوانی بنا کرد که هشتاد ذراع بلندی داشت. بر بام آن بتی (مجسمه) بود که اسب سواری را نشان می داد نیزه بدست. هر بار که به سمتی روی می کرد، منصور در می یافت که خوارج از آن سمت حمله خواهند کرد. یاقوت از این نقل خشمگین شده می نویسد: «هكذا ذكر الخطيب و هو من‏ المستحيل‏ و الكذب‏ الفاحش، و إنما يحكى مثل هذا عن سحرة مصر و طلسمات بليناس التي أوهم الأغمار صحتها تطاول الأزمان و التخيل أن المتقدّمين ما كانوا بني آدم، فأما الملة الإسلامية فإنها تجلّ عن مثل هذه الخرافات، فإن من المعلوم أن الحيوان الناطق مكلف الصنائع لهذا التمثال لا يعلم شيئا مما ينسب إلى هذا الجماد و لو كان نبيّا مرسلا، و أيضا لو كان كلما توجهت إلى جهة خرج منها خارجيّ لوجب أن لا يزال خارجيّ يخرج في كل وقت لأنها لا بدّ أن تتوجه إلى وجه من الوجوه، و اللّه أعلم» (معجم: 1/460). یاقوت می گوید چنین چیزی محال و دروغی فاحش است. امثال این مطالب از ساحران مصر و طلسمات بلیناس نقل می شود که گذر ایام و تخیلات، صحت آنها را متوهم می سازد که گویی مردمان متقدم، از بنی آدم نبوده اند. اما ملت اسلامی، اجل از آن است که این خرافات را قبول کند. روشن است که این قبیل کارها را به آدم که حیوان ناطق است، حتی اگر نبی مرسل باشد، نمی شود نسبت داد چه رسد به این جماد. اگر این طور بود که این مجسمه باید به هر سمت که خوارج میآمدند می نگریست، او باید یکسره به هر طرف می چرخید!

 

ماجرای ضحاک ماردوش کار قصه خوانان است

یاقوت قصه ضحاک مار دوش را ذیل مدخل «اصبهان» نقل کرده و پس از پایان نقل می نویسد: «و ذلک فی قصة‌ طویلة ذات تهاویل و خرافات». (معجم: 1/207). همین طور در باره برخی از اخبار مربوط به اصل و اساس خلقت نیز، آنها را ناشی از کار قصاص = قصه خوانان دانسته، گاه پیش شروع قصه و گاه پس از آن، روی این نکته تأکید دارد: «و فی اخبار قصاص المسلمین اشیاء عجیبة تضیق بها صدور العقلاء، أنا أحکی بعضها غیر معتقد لصحتها». (معجم 1/23).

مهم در تفکر نقادانه یاقوت همین است که به این امور توجه دارد. این که لازم است یک اطلاع جغرافی، مستند به مشاهده باشد و چون چین دور است و کسی نرفته، بنابرین معلومات ارائه شده، قابل سنجش نیست. نکاتی که وی در ذیل «ارم ذات العماد» آورده نیز به همین شکل است. اینجا یک نقطه ای است که قرآن اشاره کرده، ولی هیچ اتفاقی بر این که در کجا قرار دارد نیست. یاقوت اقوال مختلفی را آورده است. آنجا سرزمینی است که بوده و اکنون از میان رفته، برخی گفته اند مقصود اسکندریه است، برخی دمشق، زمخشری آنجا را همان اسکندریه دانسته است. دیگران گفته اند در یمن، جایی بین حضرموت و صنعاست، سپس اطلاعاتی را که در اخبار و روایات شبه داستانی در باره آن بوده آورده است. وی پس از یک قصه طولانی در این باره گوید: «هذه لاقصة مما قدمنا البراءة من صحتها و ضننا أنها من أخبار القصاص المنمّقة و اواضعها المزوقة». این از جمله همان مطالبی است که من در آغاز کتاب از درستی آنها بیزاری جستم و تصورم آن است که از ساخته و پرداخته های داستان سرایان است (معجم: 1/157)

 

نظر یاقوت در باره شهری که مردم ساکنانش را از جن می دانستند

اما یک نمونه جالب دیگر، مطلب کوتاهی است که وی در باره «عبقر» گفته است، کلمه ای که در کتابهای نسب، لغت، و تاریخ، معانی گوناگونی دارد، اما در آثار جغرافی، نام مکانی است در یمن. با این ویژگی که آنجا مکان جن است. یعنی جایی است که مردم می گویند جن در آنجا زندگی می کند. یک سرچ ساده تنوع کاربرد این کلمه را نشان می دهد، و یاقوت در معجم البلدان ذیل مدخل «عبقر» می نویسد: «قالوا: و هي أرض كان يسكنها الجن». زمینی است که جن در آن ساکن است. این کاربرد در حدی است که در مثل گفته می شود: «كأنهم جن عبقر». در باره رابطه عبقر و جن، جاحظ نمونه های مختلفی در (الحیوان ، ج ، ص 192، ج 4، ص 413) آورده است.

اما نکته ای که یاقوت در اینجا آورده، و از زاویه نقادی عقلی محل بحث ماست، این جمله اوست‌: «و لعلّ هذا بلد كان قديما و خرب، كان ينسب إليه الوشي فلما لم يعرفوه نسبوه إلى الجن‏». شاید اینجا یک شهر قدیمی و خراب بوده که [پارچه] وشی به آن منسوب است، اما چون آن را نمی شناخته اند، آن را به جن منتسب کرده اند».

این عبارت نوعی تفسیر عقلی نقادانه است، تفسیری که بازگشت یک خطای فکری را تفسیری ناشی از ترکیب جهل و جواب غلط می داند. مطلبی را در باره یک شهر باستانی نمی دانند، و لاجرم برای آن که پاسخی برای خود تراشیده باشند، آن را به جن نسبت می دهند.

یاقوت در جای دیگری، گزارش سلام الترجمان را که از سوی واثق عباسی برای یافتن و وصف سد یاجوج و ماجوج از ابن خردادبه نقل شده، محل تردید قرار می دهد و می گوید: «و لست اقطع بصحة ما أوردته»‌ آنچه را آوردم، یقین به درستی آن ندارم، چرا که «لاختلاف الروایات فیه». نقلها مختلف است. (معجم: 3/200). در اینجا راه نقد، سند گزارش یا اختلافات نقل شده نیست، ابزارهایی که برای احادیث دینی یا تاریخی به کار می رود، در اینجا، راه سنجش تجربه است، کاوش در این باره که اطلاعات و داده های جغرافیایی که سلام الترجمان از مسیر داده، با واقعیات موجود تطبیق می کند یا خیر. می بینیم که چگونه نوعی از داده ها، با روشهای دیگری جز روش خاص خود مورد سنجش قرار می گیرند و همین ها، گیروگورهایی است که در دانش جغرافی وجود داشته و بسیاری از دانش های دیگر ما گرفتار آن بوده است.

 

نظر یاقوت در باره درستی محل تاریخی احقاف

یاقوت وقتی در باره «احقاف» سخن می گوید، جایی که نامش در قرآن هم آمده است، روایتی از ابن عباس نقل می کند که جایی است میان عمان و ارض مهره. سپس از کتاب العین نقل کرده که «الاحقاف جبل محیط بالدنیا»‌ که از زبرجد سبز است و روز قیامت شعله ور است و مردم از هر سوی به سمت آن می آیند. این وصف کوه قاف است. یاقوت می گوید: روایت درست همان است که از ابن عباس و ابن اسحاق و قتاده آوردیم. منطقه رملی است در یمن که قوم عاد در آنجا ساکن بود. روایت هشام کلبی هم شاهد آن است که از اصبغ بن نباته روایت کرده که گوید زمان خلافت ابوبکر، کنار علی بن ابی طالب (ع) نشسته بودیم. مردی از حضرموت آمد. ... پرسید: بزرگ [عمید] شما کیست؟ به علی اشاره کردند و گفتند او ابن عم رسول الله است. برخاست و اشعاری خواند شامل ده بیت بود. امام از شعر او ستایش کرد و پرسید:‌ از کدام سرزمین هستی؟ او گفت:‌ حضرموت. .. سپس امام روزی از وی پرسیدند: آیا حضرموت را می شناسی؟‌ گفت آری. پرسیدند:‌ احقاف کجاست؟ آن مرد گفت: گویا از قبر هود (ع)‌ پرسش می کنید. حضرت فرمودند درست می گویی. سپس او گزارشی در این باره ارائه داد که در جوانی به محلی رفته، که غارهایی داشته و آن را احقاف می گفته‌اند و در درون آنها مردی را مرده روی تختی دیده که بدن او سالم مانده بوده و بالای سر او کتابی به عربی دیده که بر روی آن نوشته بوده: انا هود النبی، اسفت علی عاد بکفرها و ما کان لامر الله مرد. امام علی (ع) فرمودند: عنی این را از ابوالقاسم رسول الله ص شنیدم. (معجم البلدان: 1/116).

در اینجا نیز صرف نظر از درستی یا نادرستی استناد این روایت، مشی که از لحاظ استناد برای شناخت درست یک موقعیت جغرافیایی وجود دارد برای ما جالب است. در اینجا دو نکته مطرح است: یک استناد یاقوت به یک روایت از جنبه دینی و این که امام علی و رسول الله، چنین گزارشی را قبول دارند که احقاف در فلان نقطه حضرموت است. دیگر، استناد به یک گزارش خبری از سوی کسی که خودش به آنجا رفته و این مطالب را گزارش کرده است. طبیعی است که دقیقا نمی توانیم حدس بزنیم کدام یک در ذهن یاقوت بوده است، اما شاید ترکیبی از آنها مورد نظر وی بوده است. در هر حال، استناد به این گزارش و حفظ آن مهم است، هرچند ممکن است کسی در اصل خبر تردید داشته باشد.

 

در آمیختن روشهای معرفتی دینی و تجربی در جغرافیای یاقوت

یاقوت، در مقدمه کتاب معجم البلدان، خلاصه ای از دیدگاه های موجود در باره زمین و آسمان و جغرافیای کلی عالم و بحث اقالیم را آورده است. در میان اینها، نکته چندان تازه ای نیست، اما روش وی می تواند سنت موجود در طرح مباحث کلی جغرافیای عالم را در دل پارادایم های موجود در این حوزه در تمدن اسلامی دریافت. تطبیق دادن اقوام حکمای یونان با آیات قرآن، یکی از این نمونه هاست: « و اختلفوا في الجبال، قال اللّه تعالى: وَ أَلْقى‏ فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ‏، و قال: أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً. و حكي عن بعض اليونان أن الأرض كانت في الابتداء تكفأ لصغرها، و على طول الزمان تكاثفت و ثبتت، و هذا القول يصدّقه القرآن لو أنه زاد فيه أنها تثبت بالجبال، و منهم من زعم أن الجبال عظام الأرض و عروقها.». برخی از یوانیان بر این باور بودند که زمین در آغاز کوچک بود و به همین خاطر لرزش داشت. در طول زمان، کم کم بزرگتر شده و تثبیت شد. این سخن را قرآن نیز تأیید می کند، آنجا که خداوند می فرماید:‌ در زمین کوهها قرار دادیم تا آرامش گیرد. و در جای دیگر: آیا زمین را گهواره آرامش قرار ندادیم و کوه ها را میخ های آن نکردیم؟ (معجم البلدان: 1/23).

اما اصولا حالت دوگانگی استناد به «متون دینی» و اقوال «حکما و جغرافیدانان» در این دانش به روشنی وجود دارد. آنچه در روایات یا در قرآن آمده، مبناست، اما در کنار آن به اقوال موجود در آثار قدما و حتی متاخرین نیز توجه می شود. یاقوت آنچه از روایات در باب جهان شناسی دینی آمده را در آغاز کتاب آورده است. این مستندات، به جز چند آیه و روایت، اقوال منسوب به شماری از تابعین مانند عطاء بن یسار و مکحول و جز اینهاست.

زمانی که در باره اختلاف نظر علما در باره دریاها و آب ها و نهرها سخن می گوید: می نویسد: و اختلفوا في البحار و المياه و الأنهار فروى المسلمون أن اللّه خلق البحر مرّا زعاقا، و أنزل من السماء الماء العذب كما قال اللّه تعالى: «وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ». و كل ماء عذب من بئر أو نهر، من ذلك، فإذا اقتربت الساعة بعث اللّه ملكا معه طشت، فجمع تلك المياه فردّها إلى الجنّة. و يزعم أهل الكتاب أن أربعة أنهار تخرج من الجنة: الفرات و سيحون و جيحون و دجلة، و ذلك أنهم يزعمون أن الجنة في مشارق الأرض.

مسلمانان روایت کرده اند که خداوند دریا را با آب تلخ خلق کرد. آنگاه از آسمان آب شیرین فرستاد. وقتی زمان قیامت فرا برسد، خداوند ملکی را خواهد فرستاد که طشتی دارد و این آبها را جمع کرده به بهشت می برد.

اهل کتاب نیز بر آنند که چهار رو از بهشت می آیند: فرات و سیحون و جیحون و دجله. [جالب است که در این باره در صحاح احادیثی نقل شده اما او منشأ اصلی این جمله را «اهل کتاب» می داند». آنگاه می افزاد آنان یعنی اهل کتاب، بر این تصورند که بهشت در شرق زمین قرار دارد. [معجم البلدان: 1/21].

پایان بخش بحث وی در باره ماهیت زمین و نقل برخی از گفته هایی که خودش اظهار می کند که کار قصاص است، تأکید می کند که «قد كتبنا قليلا من‏ كثير مما حكي من هذا الباب، و ههنا اختلاف و تخليط لا يقف عند حدّ غير ما ذكرنا لا يكاد ذو تحصيل يسكن إليه، و لا ذو رأي يعوّل عليه، و إنما هي أشياء تكلّم بها القصّاص للتهويل على العامّة، على حسب عقولهم، لا مستند لها من عقل و لا نقل» این مطالب از قصاص است و قابل اعتماد نیست، با این حال، یک روایت در تأیید آن می آورد با این جمله که: «و ليس في هذا ما يعتمد عليه إلا» و روایت این است:

حدّثنا أبو عبد الرحمن عبد اللّه بن أحمد بن محمد بن حنبل، رحمه اللّه، قال: حدّثنا أبي، حدثنا شريح، حدثنا الحكم بن عبد الملك، عن قتادة، عن الحسن، عن أبي هريرة، قال: بينما نحن عند رسول اللّه، صلى اللّه عليه و سلم، إذ مرّت سحابة، فقال: أ تدرون ما هذه فوقكم؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: هذه العنان، و روايا الأرض، يسوقه إلى من لا يشكره من عباده، و لا يدعونه ربّا. أ تدرون ما هذه فوقكم؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: الرقيع موج مكفوف، و سقف محفوظ، أ تدرون كم بينكم و بينها؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: مسيرة خمسمائة عام. ثم قال: أ تدرون ما الذي فوقها؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: سماء أخرى، أ تدرون كم بينكم و بينها؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: مسيرة خمسمائة عام، حتى عدّ سبع سموات، ثم قال: أ تدرون ما فوق ذلك؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: العرش. ثم قال: أ تدرون كم بينكم و بين السماء السابعة؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: مسيرة خمسمائة عام. ثم قال: أ تدرون ما هذه تحتكم؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: الأرض، أ تدرون ما تحتها؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: أرض أخرى، أ تدرون كم بينكم و بينها؟ قلنا: اللّه و رسوله أعلم. قال: مسيرة سبعمائة عام، حتى عدّ سبع أرضين. ثم قال: و ايم اللّه لو دليّتم أحدكم بحبل إلى الأرض السابعة السّفلى، لهبط بكم على اللّه. ثم قرأ: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ».

روایتی است که ابوهریره آن را منتسب به رسول (ص) کرده و در آن می گوید نشسته بودیم که ابری در آسمان آمد. حضرت پرسید: می دانید این چیزست که در بالای سر شماست؟ گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند فرمود: اين عنان (ابر آسمان) و سقّاى زمين است، آن را براى بندگانى مى‏فرستد كه سپاس او را ندارند و خدايش نيز نمى‏خوانند. آيا مى‏دانيد اين كه در بالاى سر شماست چيست؟ گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى‏دانند! گفت: رقيع (- پينه آسمان) است، موجى نگاه داشته شده و سقفى محافظت شده است، آيا مى‏دانيد چقدر از شما دور است؟ گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى‏دانند! فرمود: پانصد سال راه، سپس فرمود: آيا مى‏دانيد بر بالاى آن چيست؟ گفتيم: خدا و پيامبرش بهتر مى‏دانند. فرمود: آسمانى ديگر. آيا مى‏دانيد چقدر از آن بدور است؟ گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند. فرمود: پانصد سال راه و همچنان هفت آسمان را برشمرد، سپس فرمود: آيا مى‏دانيد در بالاى آنها چيست؟ گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند. فرمود: عرش است. آيا مى‏دانيد از آسمان هفتم چقدر بدور است؟ گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند. فرمود: پانصد سال راه. سپس پرسيدند: آيا مى‏دانيد اين كه در زير پاى ماست چيست؟ گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند. فرمود: زمين است و آيا مى‏دانيد زير آن چيست؟ گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند. فرمود: زمينى ديگر. آيا مى‏دانيد چقدر از شما دور است؟ گفتيم: خدا و پيامبرش داناترند، فرمود: هفتصد سال راه و همچنان تا هفت زمين برشمرد، سپس فرمود: به خدا سوگند اگر كسى را از اينجا با طناب بياويزيم تا به هفتمين زمين پائين رود تازه به خدا خواهد رسيد، او است آغاز، انجام، آشكار، پنهان. او همه چيز را مى‏داند (حديد: 57: 3)

یاقوت در پایان می گوید این حدیث، حدیث صحیحی است که ترمذی آن را روایت کرده است. (معجم البلدان، ج‏1، ص: 25 ترجمه معجم: 1/21 ـ 23))

صرف نظر از این که گفته شود این روایت ساختگی است یا خیر، و به رغم این که ترجیح می دهیم بگوییم حدیث غیر مشهوری است که کمتر روایت شده، باید محتوای آن را دو بخش کرد. آنچه در باره جهان نگری دینی است و ربطی به عالم مشهود ما ندارد و بخشی که مربوط به چیزی است که آدمی آن را می تواند مشاهده کند. شاید در باره این قبیل روایات بشود گفت بخشی که قابل تأویل به عالم بالا یا به قول فلاسفه عالم مجردات است، می تواند اخبار دینی باشد و از آنها راه سنجیده شود، اما بخش دیگر آن اگر در باره عالم قابل شناخت برای آدمی باشد، آن وقت اینجاست که قائل به درستی سند روایت، میان آن و معلوماتی که باید از مشاهده بگیرد، دچار مشکل می شود. به نظر می رسد، بیشتر کاربرد این روایت، از قضا برای همین شناخت نوع دوم، یعنی جهانشناسی مادی بوده است و دقیقا کاربرد این نقلها که عمده آنها هم به ابوهریره باز می گردد یا کسانی که آنها را ساخته اند به او بسته اند، مانعی بر سر راه شناخت تجربی و مشاهده ای بوده است. جالب است که خود یاقوت این روایت را در بخش شناخت زمین آورده است.

طبعا باید یادآور شد که این مباحث، بیشتر در کلیات جهان و صورت الارض است، اما در باره خصوص شهرها، غالبا آگاهی های ارائه شده، برگرفته از آثار پیشینیان، مشاهدات دیگران و یا خود یاقوت است و چندان ارتباطی با این قبیل نگره ها ندارد. هرچند باز در بحث فضائل شهرها، کم و بیش برخی از این قبیل روایات وارد شده و نوعی پیشداوری برای شناخت شهر عرضه می کند که باز بحث، همان بحث خواهد شد.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 420117

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 11 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۳:۳۵ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۶
    5 2
    استاد ارجمند مطالبتان بسیار مفید است فقط در صورت امکان کمی خلاصه تر بفرمایید تا در اندک زمانی که بسیاری از خوانندگان دارند از آن بهره ببرند. مسلما این توضیحات در کلاس درس بسیار مفید خواهد بود. اما در دنیای مجازی که سرعت در آن دخیل است کمی باعث خستگی و گذشتن از مطلب خواهد شد. با پوزش از جسارتی که کردم.
  • بی نام A1 ۰۶:۰۱ - ۱۳۹۴/۰۳/۰۶
    2 0
    فرض محال محال نیست اما هر فرضی هم حتمی نیست. من فکر می کنم اصولا ما راه پزوهش را نمی دانیم. یعنی برای آن یک مسیر و استانداردهایی مشخص نکرده ایم. شاید برای پژوهش لازم باشد ابتدا یک برنامه بنویسیم.