۰ نفر
۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۳:۴۳

اعتماد نوشت:

عبدالجبار کاکایی: سال‌ها پيش ضيا ترابي كتابي به نام «اضطراب در كعب ديوارهاي شيشه‌اي» چاپ كرد، مجموعه شعري كه هيچ‌وقت تجديدچاپ نشد. از آن كتاب تنها اسمش در ذهن من طي اين سال‌ها تقارن و تناسب پيوسته‌اي با برخي اتفاقات جامعه داشت و هرگاه به تنش‌هاي طبقات و اقشار و اصناف فكر مي‌كردم «اضطراب در كعب ديوارهاي شيشه‌اي» برايم تداعي شد و از آن بسيار بارها، ماجراي بيمارستان سريالي «در حاشيه» و اضطراب در كعب ديوارهاي شيشه‌اي جامعه... قضاوت درباره اين اتفاق از پخش تا متوقف شدنش هنوز ادامه دارد. مي‌شود مثل يك جامعه‌شناس خوش‌بينانه ادعا كرد كه سيستم حركت‌هاي مدني در حال تجربه است اما فعلا جرات بروز و ظهور در ميدان‌هاي بزرگ‌تر را ندارد و سرگرم ارزيابي خود در حوزه‌هاي كم‌خطر است، مثلا اعتراض به يك مديريت از زيرمجموعه يك معاونت در يك سازمان رسمي... مي‌شود مثل يك روانشناس ادعا كرد كه كم‌تحملي و بي‌ظرفيتي بر آمده از يك فرهنگ عشيره‌اي و قبيله‌اي سبب مي‌شود تا نقد به منزله زيرآب‌زني و تخريب تلقي شود و رفتارهاي متقابل صورت گيرد و فرآيند عمومي عصبيت در جامعه ايران برخاسته از خصلت‌هاي فردي است... مي‌شود مثل يك هنرمند سينماگر اين موج اعتراض چند هزار نفره را دليلي براي عدم توفيق هنر نمايشي متعهد و معترض دانست و به گوشه انزواي خويش خزيد و زاير گيشه‌هاي پرفروش و صياد هنرپيشه‌هاي مدل شد. مي‌شود مثل يك شاعر با پناه بردن به لايه‌هاي پنهان زبان و پرهيز از سروده‌هاي شهر آشوب اين موج مرده را اعتراضي به صراحت هنرهاي تصويري و پاسخي به ابتذال در هنر دانست و سال‌ها بي‌دليل لقب «استاد بي‌بديل» را مثل صليب به دوش كشيد و رنج برد...
مي‌شود مثل يك مدير سياستمدار در برابر زياده‌خواهي صنفي عصباني ايستاد و با سماجت، مديريت دموكراتيك خود را به رخ مديران فناتيك و دست به عصاي ديگر كشيد و در اين كهنه بيابان باير لنگه كفشي نه كه سبوي شكسته آبي گوارا شد.
مي‌شود مثل يك مبتلاي بيماري‌هاي خاص از نوستالژي و يادآوري خاطرات تلخ به كيسه داروها پناه برد و خاموش به مرگ انديشيد و احساس كرد دردها مثل كتاب‌ها منتشر مي‌شوند و رفته‌رفته آينه‌اي مي‌شوند در برابر چشم‌هايت. مي‌شود مثل يك پزشك شاكي از فرو ريختن سازمان ذهني طب مدرن و نظام پزشكي مبتني بر سود و سرمايه وحشت كرد اما به دلايل انسان‌دوستانه روي آورد و براي تقابل با يك اثر هنري به مقايسه آن با نمونه‌هاي خارجي پرداخت و يك شبه منتقد سينماي مدرن جهان شد...
 مي‌شود مثل مهران مديري تنها لبخند زد و شراره‌هاي اعتراض رسانه‌اي شده مخالفان را مثل شمع كيك تولدي بچگانه فوت كرد... و به راه خود ادامه داد.
 حقيقتي كه من مي‌بينم اينها هست و اينها نيست حيات در كعب‌هاي شيشه‌اي اصناف، در جامعه شبه‌سنتي ايران، حيات متزلزل و مضطربي است كه اجازه ظهور مدنيت مدرن و زندگي جامع شهري و احياي عدالت انساني را نمي‌دهد. به قول منزوي «تو راه مرا بسته من راه تو را بسته/ اميد رهايي نيست وقتي همه ديواريم». ياد سلمان هراتي افتادم و شعر معروفش كه سال‌ها پيش گفت و درست يك هفته بعد از سرودنش به مرگي كه پيشگويي كرده بود سلام داد. صنف پزشكان معترض آن روزها اين شعر را نشنيده گرفتند. «من هم مي‌ميرم/ زير چرخ‌هاي بي‌رحم يك ماشين/ ماشين يك پزشك عصباني / كه بيمارستان دولتي برمي‌گردد» و مي‌شود با اضطراب در كعب ديوارهاي شيشه‌اي سال‌هاي سال زندگي كرد. 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 412369

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 11 =