کتابی در نقد قدرت از دریچه مفهوم عدل و ظلم

بعضی از اهل دنیا بدون اذن از خدا و رسول و برخلاف شرع، مردم را سیاست ها می کنند و می کشند و چشم آنها را بیرون می آورند و گوش و دماغ و سایر اعضای او را قطع می کنند و جریمه می کنند که مردم از ایشان بترسند و از خوف ایشان مرتکب تمرّد و سرکشی نشوند تا در تسلط و حکومت و جلالت ایشان خللی راه نیابد؛ و غافلند از این که خدا از این عملها، ترس ایشان را از دلها بیرون می کند و آخر همین افعال خلاف شرع آنها، مردم را بر ایشان جری می کند که طغیان و تمرّد می ورزند و حکومت و سلطنت ایشان را زوال حاصل می شود».

برای بنده شگفت بود که با یک کتاب خطی 407 صفحه ای در موضوع «عدل و ظلم» آن هم از سال 1239 هجری قمری که اوج سلطنت فتحعلی شاه است، برخورد کنم. این که یک عالم دین، در این دوره، به این اندیشه بیفتد که لازم است کتابی در باره مفهوم عدل و ظلم با ذکر مصادیق تفصیلی آنها بر اساس قرآن و حدیث بنویسد جالب است. سه سال دیگر این کتاب دویست ساله خواهد شد. نام کتاب برکات القائم لایقاظ النائم است.

... و به علاوه، در لابلای تفسیر این آیات و اخبار، تلاش کند تا با اشاره به وضعیت موجود، و تا آنجا که ممکن است، مصادیق عینی را البته نه با ذکر اسم و نام اشخاص، اما همراه توصیفی که ساختار وضع موجود مناسبات جامعه قاجاری را نشان می دهد، تبیین نماید.

طبیعی است که این اثر، یک اثر دینی است، اما موضوع آن یک مبحث مهم اجتماعی ـ سیاسی است. به بیان دیگر، این مبحث در چارچوب مفاهیم دینی و نگره دنیا و آخرتی مطرح می شود، با این حال، نویسنده، بیش از گذشتگانش، به سمت وضع موجود توجه دارد و تلاش می کند در باره مناسبات موجود اجتماعی هم تاملی داشته باشد.

در این اثر می توان رگه هایی از تأملات اجتماعی و سیاسی را در حوزه مفاهیم سیاسی دریافت.

یک نکته مهم دیگر  آن است که نویسنده تلاش کرده است تا عالم سیاست را از دریچه مفهوم ظلم و عدل نگاه کند. این نگاه، از یک جهت بسیار ارزش دارد و آن این است که تأملات یک عالم را در حوزه این مفهوم به صورت متمرکز نشان می دهد. با این حال، باید توجه داشته باشیم که او نگاه دینی دارد و هر کجا که در حوزه اجتماع و سیاست به دشواری یا بن بست می رسد، ـ یا نه اما ـ فکر می کند که می تواند از راه های دیگری هم بحث را دنبال کند، پای قیامت و خدا را هم به میان کشیده و به تهدید حکام و ستمگران از آخرت می پردازد.

خواهیم دید که خودش می داند قدرت خیلی به این حرفها باور ندارد، اما به هر حال به عنوان یک واعظ دینی این جنبه قضیه را هم مهم می داند، به خصوص که اساس کار را با روایات و آیات پیش می برد.

مسلما در این گزارش مختصر، نمی توان محتوای کامل کتاب را در اختیار گذاشت، اما سعی کرده ام معرفی این اثر را بیش از حد معمول انجام داده و خوانندگان علاقمند را تا حدی در جریان محتوای آن بگذارم. اثر یا شده به شماره 13977 در کتابخانه مجلس است و امیدوارم یکی از مراکزی که به مباحث اندیشه سیاسی اهمیت می دهند، آن را منتشر کنند.

اما ابتدا اندکی از نویسنده بگوییم:

نویسنده کتاب ابوالحسن بن محمد کاظم جاجرمی است. روی صفحه اول نسخه مالک وقت نسخه سید محمد جزائری نوشته است: «این کتاب برکات القائم در سنه 1239 تألیف و این نسخه در 1240 نوشته شده و چاپ نشده. در ذریعه نام آن را از یکی از مولفات مطبوعه مولف نقل کرده است. مولف دانشمندی بزرگ و دارای تألیفات متعدد بوده شرح حالش در کرام البرره ص 36 مسطور است».

بیفزاییم که پدرش محمد کاظم جاجرمی شاعر بوده و دیوان دارد (ذریعه: 9/63). [ای روی مهوش تو ربوده ز جان قرار/ وی موی دلکش تو نموده روان فکار..] و هم یک کشکول [ذریعه: 18/77] و آثار دیگر. همین نویسنده ما یعنی ابوالحسن، اثری به نام رایات الاجتهاد و ینابیع الحکمه و رساله جهادیه (تألیف 1238ق) دارد (ذریعه: 5/296). نیز اخلاق الاولیاء (ذریعه: 11/44). و رساله ای در جبر و اختیار (ذریعه: 26/251). پسرش نصرالله هم رسالة فی العروض و کشکول (ذریعه: 15/257، 118/80) دارد. شرح حال ابوالحسن در طبقات اعلام الشیعه ج 9، ص 608 به اختصار و در حد همین معلومات کتابی او آمده است. در تراجم الرجال اشکوری (1/54) هم اشارتی به وی هست.) مرحوم مهدوی هم در اعلام اصفهان (ص 258) شرح حال او را آورده است. جاجرمی در سال 1245 ق به حج رفته و منظومه ای در درایه برای فرزندش سروده است. ظاهرا از این تاریخ به بعد خبری از وی در آثارش نیست چنان که تاریخ درگذشت وی را هم نمی دانیم. اما این که مرحوم مهدوی شرح حال وی را نوشته از این بابت است که وی ابتدا در تهران بوده، سپس به اصفهان آمده و آن جا ساکن شده است.

اما کتاب «برکات القائم» یعنی همین کتاب که در باره ظلم و عدل است را، چنان که گذشت، آقابزرگ نمی شناخته و تنها نام آن را به نقل از ینابیع الحکمه او آورده است. اما می دانیم که نسخه های مختلفی ازآن در قم و تهران هست (دنا: 2/474). گزارش ما نسخه مجلس به شماره 13977 است.

گزارش محتوای کتاب

اما اثر آغازین جملات این کتاب این است: الحمد للعدل الحکیم الذی لایظلم للعباد. شروع بسیار زیبایی است. بعد از تحمیدیه، نوشته است: «دایم مایل بودم که رساله ای در تحقیق وبیان مراحل ظلم تالیف نموده و از آیات و اخباری که در این باب وارد شده است قدری در رساله مزبوره ذکر نماید تا شناعت و رسوائی حال و مال ظالمان بر همگنان ظاهر و هویدا گردیده، معلوم شود که ظالم کیست و ظلم چیست.»

جاجرمی می گوید: مشکلات و مسائلی که پیش آمده مانع از انجام این کار شده تا آن که «در سنه هزار و دویست و سی نه هجری، دامن توفیق بکف آمده رساله مزبوره را به حیز تحریر درآوردم، و به قدری که لایق حال بود در بیان مدعا سعی و کوشش نمودم».

نویسنده گوید بر اساس قاعده تعرف الاشیاء باضدادها، ابتدا قدری از عدل و آیات و اخبار آن خواهم گفت، و سپس به «بذکر ضد آن که ظلم است» خواهم پرداخت. وی گوید رسم است که کتاب را «بجهت شکر و احسان سلاطین عصر خود، موشح بنام نامی آنها می نمایند. حقیر این رساله را بنام نامی حضرت صاحب الامر... که از جانب ایزد متعال، سلطان واقعی و خلیفه حقیقی و ولی نعمت کامل اهل عالم می باشند موشح و مزین ساخته» ام. بنابرین در کتاب، هیچ اشاره ای به بحث های مهدویت ندارد و صرفا به همین خاطر نامش را برکات القائم گذاشته است.

کتاب در یک مقدمه، دو فصل و یک خاتمه سامان یافت و مقدمه «در بیان و تحقیق معنی عدل و ظلم و موارد هریک از آنهاست». بدنبال آن به تفصیل در این باره سخن گفته است. ابتدای معانی عدل و دنبال آن معانی ظلم بیان شده است. در هر زمینه آیات و احادیثی نقل کرده و در شرح آنها به تفصیل سخن گفته است. وی در ضمن، انواع و اقسام ظلم را از موارد بسیاری جزئی گرفته تا موارد کلی و همین طور تنوع آنها از قبیله ظلم به زن یا به عکس، ظلم به علما، ظلم به غلامان یا به عکس و موارد دیگری را با تفصیل تفکیک و بحث کرده است. برای مثال در بحث ظلم به علما، از این که آنان نایب امام زمان هستند و نباید مورد رد و انکار قرار گیرند مفصل یاد کرده است. (ص 35 – 44).

اما آنچه انتظار آن می رود، یعنی ظلم حاکم در حق رعایا از صفحه 44 بحث شده و انواع آن توضیح داده شده است. نوع اول آن است که خراج بگیرد اما به حال رعیت نپردازد. دیگر آن که زیاده از آنچه شرع مقرر کرده به عنوان خراج بگیرد. سوم این که سلطان در منازعه میان رعایا، جانبداری کسی را نکند. چهارم آن که در دفع دشمن تلاش کند و در این باره تسامح نورزد. پنجم این که سلطان آدم های بد نفس  و شقی را که کارشان خرابی رعیت است بر آنان حاکم نکند. ششم آن که سطان خواص و نوکران و کارکنان خود را بر رعیت ترجیح ندهد. هفتم آن که مرتب از حال رعایا با خبر باشد. در این باره مفصل بحث کرده و مواردی را از جستجوی حاکم در احوال رعایا بحث کرده است. هشتم آن که در وقت قحطی از گرفتن خراج خودداری کند. نهم آن که سلطان در سیرت رعیت خیانت نکند بلکه ایشان را به منزله عیال خود بداند. دهم این که سلطان در امر قضاوت، قاضیان با تقوا قرار دهد. یازدهم این که سلطان در حفظ ثغور مبلغه نماید. دوازدهم این که در توزیع اجناس برای مصارف مردم کاری کند که مردم به صرافت طبع خود خریدار شوند. سیزدهم این که عبور و مرور قوافل را امن کرده و جلوی قطاع الطریق را بگیرد. چهارم سلطان پیوسته در اطاعت خدا کوشش نماید. پانزدهم آن که کاری اضافه بر رعیت تحمیل نکند و خدمتی به آنها رجوع نکند مگر با ضرورتی که ضرور دین و دنیای رعایا در ترک آن باشد. جدای از این موارد شرح می دهد که سلطان چگونه باید به رعایا توجه کند و این که «رعیت نهال باغ سلطنت سلطان است چنان که نهال باغ را باغبان و مربی ضرور است که هر فصلی به مقتضای آن فصل متوجه تربیت و حراست آن نهال باشد که خشک نشود» سلطان هم با رعایا چنین برخورد کند (ص 49).

پس از آن از عدالت سلطان با رعایا سخن گفته است. این که در انجام کار آنها، آنان را معطل نکند. دیگر آن که به دیانت و تقوا عادت دهد. سوم آن که رفتارش را با آنها بر اساس سوء ظن و گمان بد قرار ندهد. چهارم آن که با آنان تندخویی نکرده و ناسزا ندهد. دیگر آن که آنها را وادار به دروغگویی نکند.

در ادامه از رفتار عدل و ظلم از سوی سلطان نسبت به خواص سخن گفته است. نمونه اش نداشتن سوء ظن و بسیاری از موارد دیگر است. متقابلا هم از رفتار بر اساس عدل و عدم ظلم خواص با سلطان سخن گفته و موارد آن را برشمرده است. همین طور از رابطه متقابل وزیران و سلطان با یکدیگر یاد کرده است.

با توجه به این موارد، به نظر می رسد وی به تمام آنچه که در سیاست مدن مطرح بوده با گاه عدل و ظلم بحث کرده و سعی کرده جای آنها را بر اساس این دو مفهوم نشان دهد. مقصودش از ظلم و عدل هم نه معنای ساده آن بلکه بسط آن است به طوری است که شامل هر نوع برخورد نامتعارف و خارج از حدود بشود. این بخش یعنی رابطه وزراء و سلطان با تفصیل بیشتری بحث شده است (52- 57).

مواردی که در این بخش ها ارائه می شود از تنوع کارهای وزراء، حوزه اختیارات آنان و رابطه شان با سلاطین از یک طرف و با مردم از طرف دیگر بدست می آید. «دیگر این که باید وزراء با رعیت و نوکر تکبر نکنند و با هر ضعیفی به مهربیان تکلم و رفتار و سلوک نمایند... دیگر این که اگرچه رفتار اشان را نهایت اقتدار و اختیار در امور باشد خود را در نزد مردم خارجی و داخلی چنان جوه دهد که اختیار امورات عمده تمامی با سلطان است و ایشان را اختیاری در آنها نیست». تنوع این قبیل دیدگاه ها فراوان است و برای اکثر قریب به اتفاق آنها هیچ نوع متن دینی از آیه  و حدیث ارائه نمی دهد، بلکه عمده آنها شامل مطالبی است که در ادب سیاسی رایج مطرح بود و البته هنر او، چنان که اشاره شد، این است که آنها را در قالب و بر اساس مفهوم ظلم و عدل توضیح می دهد. جالب است که در یک مورد به دخالت وزرا در امور تجارت و کسب و کار مردم اشاره کرده و این که آنها خودشان نانوا و کفاش و بقال و رنگ رز قرار ندهد که سودشان به جیب خودشان برود و « آن کاسب های بیچاره را از کاسبی باز بمانند و مستاصل بشوند و از این عمل بدتر خراب کننده تر از برای رعیت عملی نیست». (ص 58).

از نمونه های آنچه میان سلطان و حکام او هست، یکی از این که حقوق آنها را خوب بدهد تا با رعیت، شلتاق نکنند و از آنها به تدبیرات اخذ بکنند تا امرش بگذرد و یا از مال دیوان بردارد و به مصرف برساند یا هیچ یک را نکند و به عسرت بگذرنند». (ص 60).

کمک به حاکمان برای جلوگیری از ورود دشمن یکی از کارهای است که سلطان باید انجام دهد تا او به راحتی بتواند دفع خصم کند. در این بخش به مناسبات عادلانه و احیانا ظالمانه موجود میان سلطان و سپهسالاران یاد شده و حقوق آنها بر هر یک بیان شده است. همین طور نسبت به سفیران و ایلچیان: «عدالت و انصاف سلطان نسبت به ایلچیان و سفیران آن است که اخراجات و مونه عیال و مونه جزئیات و کلیات سفرا را به قدر کفایت کارسازی کند تا از برای گذران عیال حضر و مونه سفر آنها را معطلی و خاطر پریشانی نباشد».... «دیگر این که بعد از آن که آنها رفتند و قراری با مرسل الیه در امری از امور دادند سلطان ایشان را متهم نسازد که فلان امر را بر خلاف مصلحت کردید و به جهت نفع خود با مرسل الیه ساختید». (ص 64).

معلوم می شود که در این موارد صاحب تجربه بوده یا در این باره از تجارب دیگران استفاده کرده است. به عبارت دیگر این تنوع نشان گر آن است که او می کوشد تا جنبه های مختلف این قبیل روابط را در نظر بگیرد. همچنین روشن است که او از چارچوبه های سنتی روابط سلطان و رعایا بیرون آمده به ابعاد تازه تری هم که مطرح بوده مثل همین سفرا و ایلچیان توجه نشان داده است. در اینجا از لزوم توجه سلطان در شناخت ایلچیان و نیز آنچه که سفیران سلطان در ارتباط با مصالح و منافع سلطان و کشور باید عمل کند سخن گفته است. در اینجا به خصوص روی مفهوم «خیانت» تکیه کرده و این اهل رشوه با مرسل الیه نباشند. یعنی پولی بگیرند و توافقی که خلافت مصلحت است انجام دهند.

وی در بخشی دیگر از روابط سلطان با کدخدایان و ریش سفیدان سخن گفته و باز تحت عنوان عدل و ظلم از رابطه متقابل آنها در این که چه بکنند و چه نکنند سخن گفته است. یکی از آنها دیدارهای ماهانه با آنهاست. بی اعتنایی به آنها، مصداق ظلم است. سلطان نباید با بی اعتنایی آنان را خوار و ذلیل سازد. (ص 66).

نسبت به سربازان سرحدات هم باید عدالت رعایت شود. نقد و جنس از برای ایشان قرار بدهد و به ایشان برساند و دیگر این که «سلطان آن فوجی را که به سرحدی از سرحدات مامور می سازد و در هر سر شش ماه یا یکسال آن فوج را عوض کنند و بدل آنها فوجی دیگر را به حفظ و توقف آن سرحد مامور سازند». وی نمونه های جزئی تر را هم به عنوان مصداق رعایت عدل سلطان نسبت به سپاهیان مطرح می کند. سپس مواردی از رعایت عدالت از سوی سربازان برابر سطان را هم گوشزد می کند. خلاصه آن که « هر خدمتی که موافق قانون شرع و باعث رضای سلطان است کوتاهی و مماطله و سهل انگاری نکنند». (ص 69).

در اینجا از عدالت و بی عدالتی در برخورد رعایا با سلطان هم بحث کرده و مواردی را آورده است. عدل و انصاف رعایا نسبت به سلطان این است که به چه خدا آنها را در اطاعت سطان امر فرموده امر او را از روی رغبت بجا آورند. چه در دادن خراج چه در امرهای دیگر. قدر نعمت سلطان را هم بدانند. شکر نعمت او را هم بجای آورند. (ص 71).

رعایا و اوساط الناس هم حقوقی نسبت به هم دارند که رعایت آنها عدالت و عدم رعایت آن ظلم است. رفتار مهربانانه یکی از آنهاست. همین طور در امر اموال به یکدیگر خیانت نورزند. مساعدت آنان به یکدیگر و بددل نبودن هم از آن جمله است. قرض دادن به یکدیگر و خصومت نورزیدن از رفتارهای عادلانه آنها نسبت به یکدیگر است. در این باره جزئیات اخلاقی زیادی را یاد آور شده است.

موارد دیگری که وی از آنها در باره عدالت و ظلم شان نسبت به یکدیگر سخن گفته فراوان است: ظلم اهل معامله و تجار. ظلم و ستم نسبت به مزدور و اجیر از سوی ارباب صناعات، عدالت و ظلم نسبت به دوستان، رفتار اغنیا با فقرا و مستمندان، رفتار با زارغ  و باغبان. در اینجا که آخرین مورد از مباحثی است که او در مقدمه آورده می نویسد: جفا و ستم نمودن مالک نسبت به اشجار مملوکه آنست که در تربیت و آبیاری آنها کوتاهی کند تا خشک و ضایع نشوند (ص 82).

بدین ترتیب نشان می دهد که این مباحث او نه فقط نسبت به روابط انسان با انسان بلکه نسبت به روابط انسان با طبیعت هم هست.

قرار بود کتاب شامل یک مقدمه و دو فصل باشد. مقدمه طولانی کتاب در اینجا تمام شده و از اینجا فصل اول آغاز می شود: «در بیان آیات و احادیث است که در مدحل صفت عدل و در توصی عادل و ثمرات عدل وارد شده است و آیات و احادیث در این مقام بسیار است و ما بیست و چهار آیه و چند حدیث اکتفا می کنیم». وی بحث را با آیه أن الله یأمرکم بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی.... آغاز می کند. هر آیه را که می آورد، آن را ترجمه و تفسیر می کند. آیه بیست و چهارم «لاتجد قوما یومنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حاد الله و رسوله ...» است. (ص 105). سپس به بیان شماری از احادیث کتاب جواهر السنیه نقل کرده پرداخته است. در باره برخی از احادیث با تفصیل زیادی سخن گفته (ص 124) که این گفته ها گاه ارزشمند است. وی پس از بیان آیات و در برخی از موارد احادیثی که از نظرش مهم بوده، با تعیر «حقیر می گوید» شرح و بسطی داده، گاه چندین نکته و نقطه نظرات متعددی را مطرح می کند که جالب توجه است.

فصل دوم کتاب در بیان اوصاف و احوال و عقوبات دنیا و آخرت ظالمان و ستم کارانست و در این فصل هفتاد آیه و چند حدیث ذکر می شود (ص 127). تقریبا غالب این آیات به نوعی حاوی کلمه ظلم وظالم و جز اینهاست، ولی حتی اگر مضمون هم در باره نوعی برخورد ستم کارانه باشد، وی آن را آورده است. همین که این همه آیه در باره ظلم استخراج کرده و آنها را مدون و تفسیر کرده، به نظر کار بدیعی به نظر می رسد.

در موردی از آیه « و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» سخن گفته و بحثی در باره قضاوت و محاکمات در دوره خود آورده است. در آنجا سخن از حکام عرف و شرع است و این که «نیمچه ملاها» خود را نایب عام امام (ع) می دانند. به نظر وی «این عمل ایشان نیز خلاف ما انزل الله خواهد بود و اگر چه بحق حکم بکند».به نظر وی، کار قضاوت باید دست مجتهدان باشد نه نیمچه ملاها.

در اینجا یک بحثی را هم مطرح می کند و آن این که اساسا سطان ذاتا می تواند عادل باشد یا خیر. به نظر وی «عدالت ورزیدن با سلطنت کردن منافات ندارد و محال نیست بلکه مشکل نیز نیست. و اگر عدالت ورزیدن سلاطین محال یا مشکل می بودی، پس سلاطینی که هم سلطنت کردند و هم عدالت ورزیدند چگونه این دو مرحله را جمع کردند؟» ورود وی به این بحث یعنی رابطه دینداری و عدالت ورزیدن و سلطنت کردن، جالب است که البته در این مختصر نمی توان تمام آنچه را وی مطرح کرده آورد. (ص 138 ـ 139). وی این شبهه را مطرح می کند که کسانی گفته اند اگر سلطانی به دیندرای عمل کند، کاری از پیش نمی برد: چنان دانسته اند که اگر در سلطنت کسی به بطریق دیدنداری رفتار کند کار از پیش نمی رود، ودر معنا، این سخن آنها این است که سلطنت دنیا را به تدبیر باید انجام داد به قانون شرع انجام نمی گیرد». به نظر وی این نظر «کفر است» زیرا «قضا و قدر و اراده خدا را در امر سلطنت بی مدخلیت می دانند و خدا را از سلطنت دنیا معزول می پندارند». این قبیل بحث ها در لابلای آیاتی که مطرح و تفسیر شده فراوان است.

یک مورد قابل ذکر دیگر این است که ذیل آیه « و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا...» می گوید: «ما همگی به چشم خود دیدیم ... بعضی مردم وقتی که کاری در دست ایشان نیست و بر کسی مسلط نیستند عهدها با مردم می کنند و قسم ها می خورند که ما خیرخواه دین و مسلمین می باشیم و اگر ما را تسلط باشد در خیرخواهی مردم چنین و چنان می کنیم، پس همین که رشته بدست ایشان آمد و مسلط شدند و ریاست و اقتدار یافتند آن عهدها و قسم ها را فراموش می کنند و در آزار مسلمین و خرابی دین و ارتکاب ظلم و ستم اصلا خودداری نمی نمایند. و حقیر بسیاری از مردم را دیدم که در زمان معزولی و بی تسلطی با بندگان خدا و دوستان خود شرطها نمودند و قرارها دادند و دعاها و اورادها خواندند و گریه ها کردند و از خداوند درخواست نمودند که ایشان را تسلط و عزت بدهد تا آنها در رفاه حال عباد و در اصلاح بلاد بکوشند و همین که خدا برای امتحان به ایشان دو روز تسلط داد لشکرها بر سر مسلمانان کشیدند و زارعات ایشان را چرانیدند و باغات آنها را خراب کردند و حیوانات ایشان را به غارت بردند و خوردند و تلف کردند و نفس های بسیار را به قتل رسانیدند و سیرت مردم را بباد دادند و زن و فرزندان آنها را اسیر کردند و بدعت ها از برای اخذ مال قرار دادند و اگر واعظی از راه خیر خواهی در آن هنگام آیه یا حدیثی از برای آنها بیان کرد و به آنها می گفت که از خدا بترسید و این افعال را ترک بکنید آن ظالمان متغیر و غضبناک می شدند که چرا آن واعظ با آنها به این روش حرف زد و چرا بی ادبی کرد و گفت که کارهای شما ناپسندیده و زشت است و از راه لجاجت و غیرت بی جا بعد از موعظه آن واعظ فساد و ظلم و غارت و آزار مسلمانان را زیاده نمودند». (ص 186 ـ 187).

این موارد نشان می دهد که نویسنده در جریان این امور بوده و تجاربی داشته و به هر حال از احوال حاکمان و سلاطین و روش آنها آگاه بوده است. در جای دیگری از سلاطینی که «به سبب حب ریاست» برادران و خویشان نزدیک خود را «کور می کنند یا می کشند» می خواهد که به این آیات بنگرند و ببیند که خداوندبا آنها چه خواهد کرد (ص 188).

به نظر وی، مشکل است که اینها با این قبیل هشدارها دست از این کار بکشند. از نگاه سنتی، ضرب المثل الملک عقیم نشان می دهد که قدرت مانع از آن می شود که این فسادها پیش نیاید. «مشکل است که این گروه از خواب غفلت بیدار شوند و بفکر کار خود بیفتند، زیرا که شیطان ایشان را چنان سوار شده و گمراه کرده است که کلام الملک عقیم را که از هارون صادر شده است بر آیات قرآن مجید ترجیح می دهند و هرچه نفس اماره و شیاطین در نظر آنها جلوه می دهد آن را بر سبیل حتم و لزوم بجا می آورند».

در واقع، نویسنده تا نزدیک به نظریه ماکیاول رفته است، اما همچنان می کوشد با آرمان ها و ارزشهای دینی بیندیشد، با این حال توجه دارد که قدرت، اساسا فساد آور است.

آیاتی که وی قول داده بود در فصل دوم مطرح کند، یعنی هفتاد و دو آیه، تا ص 192 خاتمه یافته و از آنجا احادیث منتخب خود را در باره ظلم و عوارض آن از کتاب الجواهر السنیه آغاز کرده است. البته از برخی از کتابهای دیگر هم مانند «در کتاب مشهور به چهل حدیث قدسی مسطور است...» یا اربعین شیخ بهایی و... احادیثی آورده و البته غالبا ترجمه فارسی است و عربی ندارد. این احادیث تا ص 236 ادامه یافته است.

اما خاتمه کتاب شامل یازده فایده است، و هرچند ممکن است به نظر آید که عناوین ربطی به ظلم و عدل ندارد اما در واقع او آنها را مرتبط می کند.

فایده اول در ایمان عاریه است. فایده دوم: در شناعت و قباحت دوستی نمودن یا ظالمان است (ص 243). فایده سوم در بیان مرحله عفو است. (ص 250). فایده چهارم در بیان مرحله انتقام است (263)، فایده پنجم در بیان این است که شیطان بر چه کسان تسلط دارد. (ص 272) فایده ششم در بیان این است که اعمال خیری که از عاصیان و ظالمان و کافران صادر می شود چه ثمر دارد؟ (ص 276) .

 این نکته مهم است که سلاطین، وقتی کار خیری می کنند، و اولین کار خیر که در این فضا به نظر می رسد، ساختن مسجد است، آیا هدفشان عظمت دنیوی است یا اخروی. نویسنده در  این باره تأمل کرده و هدف اصلی آن را اغراض نفسانی دانسته است. وی می گوید «بسیاری از اشخاص دیدیم که اگر خوابی دیده بودند و کسی آن خواب را تعبیر به مال و جلال و سلطنت کرد از آن تعبیر بسیار مسرور شدند، و اگر دیگری آن خواب را به رستگاری و فیوضات اخروی تعبیر نمود، از آن تعبیر مسرور و محظوظ نشدند. پس معلوم شد که اصل غرض ظالمان و متمردان از طاعات و عبادات، امور دنیا، و اصل همت آنها مصروف به تحصیل لذات جسمانی است و اگر قرض آخرت بکنند عارض و عاریه است». سپس می افزاید: «واضح گشت که این اشخاص اگرچه در ظاهر از اهل اسلام محسوب می باشند و گاهی عمل صالحی را به قصد آخرت بجا می آورند، و لیکن در نفس الامر طالب دنیا می باشند» (ص 290).

فایده هفتم در بیان معنی خطب اعمال است. (ص 292). فایده هشتم در اشاره اجمالی است به این که آن گناهانی که به سبب عبادات و حسنات محو می شوند گناهان کیست و چه نحو گناهی است (ص 302). فایده نهم در تحقیق معنی حسن ظن به خداست (ص 315).

در اینجا احادیث زیادی را طرح کرده و مقصودش صرفا بحث حسن ظن به خدا نیست، بلکه در ارتباط و بر محور ظلم و عدل این است که آیا می توان با اسم شیعه بودن، هر کاری را انجام داد؟ در واقع، آیا کسی که ستم می کند، به انواع بهانه ها و این که باید به خدا حسن ظن داشت، می تواند از دست خداوند و عقاب او بگریزد؟ وی در ضمن روایات اشاره ای هم به رفتار سلاطین دارد که برای ترساندن مردم دست به کارهای خلافی می کنند تا از آنها بترسند و مثلا بقیه عبرت بگیرند: «بعضی از اهل دنیا بدون اذن از خدا و رسول و برخلاف شرع، مردم را سیاست ها می کنند و می کشند و چشم آنها را بیرون می آورند و گوش و دماغ و سایر اعضای او را قطع می کنند و جریمه می کنند که مردم از ایشان بترسند و از خوف ایشان مرتکب تمرد و سرکشی نشوند تا در تسلط و حکومت و جلالت ایشان خللی راه نیابد و غافلند از این که خدا از این عملها ترس ایشان را از دلها بیرون می کند و آخر همین افعال خلاف شرع آنها مردم را بر ایشان جری می کند که طغیان و تمرد می ورزند و حکومت و سلطنت ایشان را زوال حاصل می شود». (ص 342).

فایده دهم در تحقیق معنای شفاعت است (ص 343) که طبق معمول آیات و روایاتی را می آورد. اما این که این بحث مثلا چه ربطی به بحث ظلم دارد باید باز توضیح دهیم که در تمام این مباحث، گرچه عنوان بحث از ظلم یا عدل دور می شود، اما نویسنده به نوعی محور را به بحث از ظلم و ستم و تعدی بر می گرداند. این که حاکمی یا شخصی ظلمی بکند و فکر کند که با شفاعت مشکل خود را در قیامت حل خواهد کرد، از نظر وی قابل قبول نیست.

برا ینمونه  وی با نقل چند آیه و حدیث و با اشاره به رفتار ظالمانه برخی از کسانی به اسم سید و فرزند رسول الله بودن رفتارهای بد و متعدیانه دارند، می گوید اینها «صریح می باشند در این که اگر پسر پیغمبر و برادر امام ظالم و عاصی باشند آنها در نفس الامر، پس پیغمبر و برادر و پسر امام نیستند، زیرا که طینت پیغمبر و طینت امام چنان طینتی می باشند که دقیقه خدا را فراموش نمی کنند و هرگز عصیان نمی ورزند. سپس می نویسد: «حقیر شنیدم که بعضی از سادات که مرتکب معاصی می شوند می گویند که چون ما از اولاد رسول می باشیم مردم را نمی رسد که بسبب عصیان ما با ما عداوت کنند و ما را آزار نمایند، زیرا که ما آقازاده مردم هستیم و نشاید کسی آقازاده خود را به سبب عصیانی که از آن آقازاده سرزده است آزار بکند و نسبت به او بی حرمتی بکند». سپس می افزاید: «گویا این سادات و این کسان که به این عقیده می باشند، از این قبیل آیات و اخبار را ندیده و نشنیده اند که این سخان واهی را می گویند». وی به تمسک این افراد به برخی از احادیث استناد کرده که مثلا می گویند«در شهر قم با فلان سید عاصی، عداوت و بی حرمتی نمود و امام  علیه السلام در مدینه مشرفه آن کس را دید با او پرخاش نمود»... (ص 366). وی تلاش می کند نشان دهد که رفتار بد، از سوی هر کسی که باشد بد است و سید و غیر سید ندارد. وی مورد مشابه را پادشاهان می داند که وقتی فرزندانشان خطا می کنند، آنها برخورد بدتری با آنها دارند و به کسانی امر می کنند آنها را کور کنند و وقتی هم کور کرده یا می کشند، به کور کننده و قاتل احسانها می کنند. وی می گوید: «حقیر حیرت دارم که چگونه بعضی از مردم جرأت می کنند که در مقابل آیات قرآن و احادیث صحیحه خاندان رسول انس و جان متمسک به این دلیلهای باطل و به این خواب ها و خیالها می شوند... و گویا عالم گیج بازار است و عجب تر از اینها همه این است که با وجودی که رسول خدا و امام و فرزندان و برادران عاصی خود را از فرزندی و برادری خود اخراج نموده اند بعضی از مردم نادران وجود اصرار ایشان بر معاصی متمسک به این می شوند که ...». (ص 367).

بدین ترتیب نویسنده نشان می دهد که روی اصل عمل و ظلم و ستم تأکید دارد و کارهایی که سادات به عنوان سید انجام می دهند، سیادتشان را توجیه گر کارهای آنها نمی داند. وی سپس به بحث از پسر نوح می پردازد. این بحث رو را در علام فکر سیاسی باید در غالب بحث های مربوط به برگزیدگان در قدرت دید که به اسم و پوشش دین یا القاب یا آقازادگی و غیره، دست به معاصی و تعدی زده و با این عناوین، قصد تبرئه دنیوی خود را از محاکم یا آسوده بودن از نگاه های توبیخی مردم دارند. تفصیل دادن وی در این بحث، نشان گر آن است که از نظر وی نکته ای بس مهم و فراگیر بوده است. فایده یازدهم در بیان توبه و بیان کیفیت آن است (ص 376)

 رسول جعفریان

 رسول جعفریان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 508315

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۹:۵۳ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    11 1
    عالی بود خدا حفظ کند شما را از شر جن و انس
  • جواد A1 ۱۳:۰۴ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    12 0
    پند و اندرزدادن به صاحبان قدرت تاثیری ندارد باید به این بحث پرداخت که چگونه می توان قدرت را به بند کشید و پاسخ گویش کرد چگونه می توان ارباب قدرترا از ظلم و تعدی باز داشت
  • دانشجو A1 ۱۵:۰۹ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    5 1
    سلام استاد. خسته نباشید. خداوند سبحان حافظ شما بزرگوار باشه. امیدوارم مسئولین، در تمام زمان ها، پایبند برقراری عدالت و رفع ظلم باشند.
  • مهدی IR ۲۲:۳۶ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۰
    3 0
    حضرت استاد سر و گوش بریدن و چشم کور کردن و نظایر اینها،انقدر کریه و غیرقابل توجیه هست که نباید بفرمایید بعضی از اهل دنیا بدون اجازه ی خدا چنین و چنان کرده اند مگر این سبعیت و توحّش،می تواند پایه هایی شرعی و نبوی و وحیانی داشته باشد؟
  • بی نام IR ۰۸:۲۹ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۱
    0 1
    لطفا کتاب رو تصحیح و چاپ کنید هرچند که میدانم کار مشکلیه