انتشارات نیلوفر مجموعه داستان «فرصت دوباره» نوشته گلی ترقی و رمان «مردِ صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و نا پدید شد» نوشته یوناس یوناسُن را روانه بازار نشر کرد.

به گزارش خبرآنلاین، رمان «مردِ صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و نا پدید شد» با ترجمه  فرزانه طاهری منتشر شده است.

یوناسُن رمان خود را کتابی توصیف کرده که به نحوی هوشمندانه بسیار ابلهانه است و آلن، قهرمان رمانش، را منِ دیگر خود می بیند. بارها دست به دامن او شده تا از پنجره فرار کند و زندگی اش را از بیخ و بن تغییر بدهد.

«مرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» رمانی است سرراست و مفرح و شگفت انگیز و گاه حتی قهقهه آور که با هوشمندی و تخیلی غنی شخصیت اصلی اش را ناخواسته در میانه مهم ترین رخدادهای تاریخی قرار می دهد. آلن کارلسن سرحالِ سهلگیر و «باری به هر جهت» نمونه ای به یادماندنی به دست می دهد که «هیچ وقت برای شروع دیر نیست».

این رمان در جهان با توفیقی چشمگیر رو به رو شده و با انتشار ترجمه های آن در ۳۵ کشور بیش از هشت میلیون نسخه از آن به فروش رفته است. اخیرا نیز فیلمی بر اساس آن ساخته شده است.

یوناس یوناسُن در سال ۱۹۶۱ در جنوب سوئد به دنیا آمد. نوشتن را با روزنامه نگاری در چندین روزنامه سوئد آغاز کرد. بعد مشاور رسانه ای و تهیه کننده تلویزیون شد. شرکت رسانه ای او بسیار موفق شد. بیست سال تمام شانزده ساعت در روز کار کرد. در ۴۷ سالگی شخصیت رملن را در ذهن خویش ساخت و در خلال سال ها گاه صفحه ای از رمان را می نوشت تا بتواند با فشار عصبی خردکننده کنار بیاید. این فشار سرانجام او را بر آن داشت تا خسته و افسرده کار را رها کند. شرکتش را فروخت و همراه با پسر پنج ساله اش به نقطه ای دورافتاده در جزیرۀ گوتلاند سوئد نقل مکان کرد. حال می توانست تمام وقت به نوشتن اولین رمانش بپردازد.

بنابراین گزارش، «فرصت دوباره» مجموعه 9 داستان کوتاه از گلی ترقی است. او در ابتدای این کتاب می‌نویسد: گاهی وقت‌ها شخصیت یکی از داستان‌هایم وارد زندگی‌ام می‌شود. یا من خودم را به زور به او می‌چسبانم. مثل علیرضا در داستان «زندگی ساده». علیرضا با خوشبینی و اطمینان کامل، منتظر دریافت جواب مثبت برای چاپ کتابش بود و من با تردید و احتیاط. امید و ناامیدی هر دومان مشترک بود. افسوس که قرعه پوچ به نام او خورد و به نخستین کتابش اجازه چاپ ندادند، مانده بود سرنوشت من و کتابم. امروز صبح فهمیدم به مجموعه داستان فرصت دوباره اجازه چاپ داده‌اند و...

ناشر نیز در معرفی کتاب، بخشی از داستان علیرضا را آورده است:

«علیرضا م. ملقب به فانوس خیال از اینکه به اولین کتاب شعرش اجازۀ چاپ نداده بودند سخت حیرت کرد. با خودش گفت: «مگه می شه؟» و ماتش برد. یک آن - بین خودمان باشد- تهِ دلش خوشحال شد، اما، بلافاصله، صورت غمگین و ناامید مادرش پیش چشم هایش ظاهر شد و دلش سخت گرفت. کتابش را به خاطره و روح او تقدیم کرده بود و هر شب،پیش از خواب، صدای او را می شنید: «آفرین، پسر نابغه م. بالاخره توی کاری که بَرات انتخاب کرده بودم موفق شدی. اَزت ممنونم. یادت باشه که این موفقیتو مدیون من هستی.»

ادعای بی خودی هم نبود. بدون او علیرضا محکوم به زندگی بسیار معمولی و ساده ای بود، ولی مادرش آرزوهای بزرگی برای او داشت.

«علیرضا، پسرم، خودتو به عنوان یه آدم مهم و معتبر دنیا معرفی کن. به بزرگان تاریخ نگاه کن، به دانشمدهای مشهور، قهرمان های ورزشی، هنرمندهای جهانی. خودتو هم قد و قوارۀ اون ها بدون.»

 

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 371061

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 3 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • وحيد ۲۱:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۵/۲۹
    2 0
    من هر دو كتاب رو خوندم خيلي جالب بودن توصيه مي كنم وقت شو دارين حتما بخونيد