به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، پیش ز آنکه مراسم آغاز شود و گروه جوان «حال» ترانه «خاطرات پراکنده» را اجرا کند، بحث در مورد شعرهای مجموعه «خارجآهنگ» آغازشده بود. جایی که صادق زیباکلام و فریدون مجلسی دور یک میز روبه رویهم نشسته بودند و فارغ از دنیای سیاست و هیاهوهایش از شعر میگفتند و شاعری که در کنار سرودن شعر روزنامهنگار هم هست.
مجلسی زودتر از بقیه به مکتب تهران آمده بود و صادق زیباکلام هم پس از یک مناظره سیاسی با حسین الله کرم در خبرگزاری خبرآنلاین، به او پیوسته بود.زیباکلام، شعرها را خوانده بود و با تعجب میگفت: «فکر نمیکردم آقای موسوی چنین قریحه و ذوق و استعدادی در شاعری داشته باشد، من بیشتر با وجه روزنامه نگارانه او آشنا بودم.»
او یادش میآمد که با موسوی در این سالها هم دعوای قلمی داشته، هم مصاحبه کرده و «در همین مدت کوتاهی هم که سردبیر کتاب هفته خبر بود، من باروحیه او بیشتر آشنا شدم و فکر میکنم یکی از معدود سردبیرانی بود که به معنای واقعی کلمه لیبرال بود و در تمام مدتی که من به او مطلب میدادم، یکبار هم ندیدم که در مطالب من دست ببرد و چیزی را کم یا زیاد کند.»
صادق زیباکلام، فریدون مجلسی و عبدالجواد موسوی
بحث که به شعر رسید مجلسی و زیباکلام باهم اشتراک نظر پیدا کردند، هر دو معتقد بودند که شعرهای این مجموعه متفاوت است، از شرایط جامعه دور نیست، و رگههای مشخصی از عدالتطلبی در عین یاس و سرخوردگی را در خود دارد؛ اما وقتی زیباکلام و مجلسی روبه رویهم نشسته باشند، بحث بالاخره به سیاست هم میکشد و آنقدر پیچوتاب میخورد که ناگهان از کامبوج سر درمیآورد و به پل پوت رهبر خمرهای سرخ میرسد.
چند قدم آنطرف تر از میز محسن بنی فاطمه مدیر انتشارات «نون» دارد با مهمانان گپ میزند و از کار این انتشارات میگوید که تازهچرخهایش راه افتاده و به ادبیات جدی ایران و جهان توجه میکند.
عبدالرضا منجری نویسنده و کارگردان سینما به جمع اضافه میشود و کنار محمود ظهیرالدینی عکاس مینشیند، حرفها تازه گلانداخته است که مسعود کیمیایی هم از راه میرسد، مینشیند بالای میز.
سید علی میر فتاح روزنامهنگار و طنزنویس با خالق «گوزنها» و «رضا موتوری» خوشوبش میکند.
چند دقیقه بعد اول زیباکلام و مجلسی خداحافظی میکنند و بعد مسعود کیمیایی. کارگردان «سرب» پس از امضای چند جلد از رمان تازه منتشرشدهاش برای علاقهمندان عزم رفتن میکند. پیش از خروج با خبرنگارن یک شبکه تلویزیونی حرف میزند و بعد چیزهایی درگوش موسوی میگوید و هر دو می خندند، انگار که کیمیایی باید جای دیگری برود.
مسعود کیمیایی و عبدالجواد موسوی
جمع مهمانها که کامل میشود، درهای سالن تئاتر مکتب تهران باز میشود تا بخش اصلی مراسم آغاز شود. هیراد حاتمی مجری جوان برنامه «روزآمد» اول گروه حال را معرفی میکند، گروه جوانی که نامشان را از شعر حافظ وام گرفتهاند، ترانه «خاطرات پراکنده» را میخوانند، با شعری از عبدالجواد موسوی.(اینجا)
بعد نوبت به مهمانها میرسد تا از موسوی بگویند و کارهایش بگویند، اولین نفر سید علی میرفتاح است. او میگوید که سیدعبدالجواد موسوی هم شاعر است و هم روزنامهنگار اما او (میرفتاح) ترجیح میدهد که او را روزنامهنگاری بنامد که شعر خوب هم میگوید. این طنزنویس به سراغ تئوریهای ادبی میرود و پای جدا بودن مؤلف از اثر را وسط میکشد تا بگوید که «مورد نقض این تئوری جواد موسوی است، او از اثرش جدا نیست و اتفاقاً خودش و زندگیاش در شعرهایش حضور دارند.»
کاکایی نفر بعدی است، او مجموعه را کامل خوانده و چون دغدغه ترانه دارد و سالهاست که در این حوزه فعالیت میکند، ترجیح میدهد از ترانههای مجموعه حرف بزند. کاکایی از سهیل محمودی بهعنوان یکی از نخستین کسانی نام میبرد که پس از انقلاب ترانهسرایی را آغاز کرد و راهبلد جمعی شد که کاکایی هم یکی از آنهاست.
او پس از گفتن یک مقدمه در مورد تفاوت ترانه و شعر به سراغ زبان محاوره یا شکسته میرود و به بحثی قدیمی در حوزه ادبیات اشاره میکند: «آیا زبان محاوره یا شکسته توانایی حمل اندیشه شاعرانه را دارد؟»
کاکایی که ساحت ترانه و شعر را کاملاً جدا از هم میداند، معتقد است که ترانه اثری است که برای همراهی با موسیقی نوشته میشود: «عبدالجواد موسوی قواعد شعر کلاسیک را میشناسند، وزن عروضی را خوب یاد گرفته است و به همین خاطر برخلاف خیلی از ترانههایی که این روزها میشنویم در کارهای او با ایراد عروضی مواجه نیستیم.»
او معتقد است که برخی با زبان محاوره میکوشند شعر بگویند، از شاملو مثال میزند و شعرهایی که شاملو به زبان محاوره سروده است و بعد با اشاره به ترانههای مجموعه شعر «خارجآهنگ» میگوید که موسوی در حوزه ترانهسرایی دارد مسیر شاملو را طی میکند.
پایان حرفهای کاکایی گره میخورد به پیشنهاد مجری برای خواندن یکی از ترانههای این کتاب:
دل که دریای خون نشه دل نیس
حیفِ اسم دلِ، به جز گل نیست
وقتی جز مرگ در مقابل نیست
اون که عاشق نباشه عاقل نیست
هر «منی» آرزوی «او» داره
هرکی دل داره آرزو داره
تا نوبت به سهیل محمودی برسد، مهمانهای دیگری هم از راه رسیدهاند، سروش صحت کارگردان و بازیگر یکی از آنهاست. این روزها سریال «شمعدونی» او از شبکه سوم سیما روی آنتن میرود.
سهیل محمودی، محسن بنی فاطمه، شهرام ناظری، عبداستار کاکایی، عبدالجبار کاکایی، سهیلا میرشکاک
سهیل محمودی مثل همیشه گرم و پرشور حرف میزند و میگوید که میخواهد صحبتهای میر فتاح را در مورد روزنامهنگار بودن شاعر مجموعه «خارجآهنگ» موسعتر کند.
به عقیده محمودی شاعران در تاریخ ما، همیشه شاهدی بر زمانه خود بودهاند و رنج مردم زمانه را در آثارشان منعکس کردهاند. او از رودکی، فردوسی، سنایی مثال میزند و میگوید این شاعران هرکدام با شعرشان رسانهای بودهاند که اوضاعواحوال زمانه خود را گزارش کردهاند. محمودی نقبی به تاریخ معاصر میزند و مخاطبان حرفهایش را به دوره مشروطه میبرد، جایی که نخستین روزنامهها در ایران منتشر میشوند و اتفاقاً ناشران بیشتر این روزنامهها هم شاعر بودهاند. از میرزاده عشقی که جان بر سرکارش میگذارد گرفته تا میرزا جهانگیرخان و نسیم شمال؛ «در این دوره رسانهها زبان شعر شدند و شعر و روزنامهنگاری باهم گره خوردند.»
او نامها و آثارشان را مرور میکند از فرخی یزدی و ملکالشعرای بهار تا پدر پروین اعتصامی، بعد میرسد به منوچهر آتشی، عمران صلاحی، خسرو گلسرخی و...
محمودی به انتشار اشعار مهم شاعران معاصر ایران در روزنامهها هم اشاره میکند، مثل شعر افسانه نیما، یا شعرهای فروغ فرخزاد در مجله آرش سیروس طاهباز.
او به کار روزنامهنگاری موسوی و شاعریاش بازمیگردد و میگوید که روزنامهنگار اگر شرفش را حفظ کند، تعهد هم پیدا میکند و بعد خطاب به موسوی میگوید: «شما این کار را کردید.»
به اعتقاد محمودی، شاعر مجموعه «خارجآهنگ» کسی است که چشمش را روی تلخی زمانهای که در آن زندگی میکند، نبسته است.
محمودی در پایان صحبتهایش ترجیح میدهد که یکی از اشعار سپید این مجموعه را با عنوان «دیوانه» بخواند:
دیوانهای که هنوز نمیداند
با زیرشلواری نباید در میهمانی شرکت کرد
با اسب نباید به خیابان آمد
و در حضور یک فیلسوف
لطیفه تعریف کردن امر پسندیدهای نیست
چگونه میتواند خوشبختی را برای تو به ارمغان بیاورد؟
تو نان میخواهی
دیوانه میخندد
تو جامه میخواهی
دیوانه میخندد
تو سردت میشود
دیوانه میخندد
تو گریه میکنی
دیوانه میخندد
و فکر میکند میتوان خنده را خورد، خنده را پوشید و با خنده گرم شد.
تو از آینده میپرسی
دیوانه اما نه ساعت دارد نه تقویم
و بااینکه روزنامه میخواند
معتقد است خورشید به دور زمین میچرخد
و به هر کس بگوید زمین گرد است، میخندد
و تعجب میکند
چطور مردم نمیفهمند
یک کیلو آهن از یک کیلو پنبه خیلی سنگینتر است؟
بااینهمه
تو دیوانه را دوست میداری
چراکه افسانههای زیادی را به خاطر دارد
شعرهای قدیمی میخواند
و اگرچه در شهر زندگی میکند
هیچوقت لبخندی را که وقتی از پشت کوه آمده بود بر لب داشت، از روی صورتش برنمیدارد
نوبت به شاعر مجموعه میرسد، کسی که میگوید باید از خیلیها تشکر کند، از خانوادهاش که او را تحمل کردهاند تا این شعرها شکل بگیرند، او به یاد میآورد که برای سرودن یک شعر مجبور بوده چند روز از خانه و خانواده دور شود و در کنج عزلتی بنشید و به کار شاعریاش برسد و همسرش بزرگوارانه این وضع را تحمل کرده تا او بتواند به شعرش برسد و آثاری را خلق کند که حالا در این کتاب کنار هم جمع شدهاند.
او میگوید: «ترانههایی که در این کتاب آمدهاند، به نیت ترانه شدن و همراهی با موسیقی خلق نشدهاند، اینها شعرهایی هستند که برای بیانشان از ظرفیت زبان محاوره کمک گرفتهشده است.»
شهرام ناظری هم به جمع حاضر میپیوندد و موسوی به او خوشآمد میگوید و بعد میرود سراغ شعرهایش، شعرهایی که به قول او گزارش واقعیت هستند؛ چراکه او در مقام یک شاعر اصلاً نمیداند تخیل شاعرانه چیست؟
او با اشاره به جمع شدن آدمهایی با گرایشها و رویکردهای مختلف در این مراسم میگوید: «دوستانی که امروز در اینجا جمع شدند، عوالمشان با من و اشعارم گرهخورده، در شعرهای من هم ردی از هنر استاد ناظری هست، و هم ردی از فیلمها و دنیای آقای مسعود کیمیایی. حتی نگاه عدالتطلبانه آقای زیباکلام دوعالم سیاست هم در کارهای من انعکاس یافته است.»
موسوی در ادامه از هر بخشی از این مجموعه، شعری برای حضار میخواند و شعرخوانیاش را با غزلی به پایان میبرد که آن را به شهرام ناظری تقدیم کرده است.
تو آن بانگ و آهنگ خوش عطر و بویی
که در باغ بیبرگی ما وزانی
صدای تو تاریخ این سرزمین است
پر از تلخکامی پر از شادمانی
پایانبخش برنامه حرفهای شهرام ناظری است، مردی که به قول خودش از سالهای کودکی و بهواسطه حضور مادرش روحش با ادبیات پیوند خورده و هنوز هم این پیوند ادامه دارد؛ «ادبیات برای من حتی از موسیقی هم اهمیتش بیشتر است.»
او میگویدکه پس از درگذشت دوستان و استادانی که در حوزه موسیقی داشته، در حال حاضر نزدیکترین دوستانش اهالی ادبیات هستند و آنقدر که با اهالی ادبیات دمخور است با اهالی موسیقی دمخور نیست.»
او به آشناییاش با بهزاد کرمانشاهی در زادگاهش کرمانشاه اشاره کرد و زمانی را به یاد آورد که مهدی اخوان ثالث و محمدرضا شفیعی کدکنی به منزل بهزاد کرمانشاهی میآمدهاند و او هم بهعنوان نوجوانی دوستدار هنر و ادبیات در محفل آنها شرکت میکرده: «دوستی من با این بزرگان ادامه یافت و هنوز هم با استاد شفیعی کدکنی دوست هستم.»
ناظری گفت که با عبدالجواد موسوی و برادرش عبدالرضا موسوی از طریق مقالاتی که در مطبوعات مینوشتهاند، آشنا شده و هیچوقت تصور نمیکرده که این دو برادر سن و سال کمی داشته باشند؛ «با خواندن مطالب این دو برادر فکر میکردم آن ها باید هر کدام بیش از پنجاه سال سن داشته باشند، اما در کمال تعجب وقتی آقای عبدالجواد موسوی را دیدم باورم نشد که او نویسنده این مطالب باشد.»
او در توصیف نوشتههای موسوی گفت: «من معمولا کمتر تحت تاثیر قرار میگیرم، اما نکتهای که باید به آن اشارهکنم این است که من با خواندن مقالات ایشان همیشه چیزی یاد گرفتهام.»
مراسم که تمام شد، گپ و گفتها تازه شروع شد، برخی رفتند و برخی دور یک میز نشستند تا باز از هنر بگویند و شعر و ادبیات، بهانهای که همه را زیر سقف مکتب تهران دور هم جمع کرده بود.
5757
نظر شما