کشف اینکه کدام مصرع را پدر خوانده و کدام را پسر، مایه سرگرمی بود و محکی برای گوشهای حساس و هنرشناس. بعدها هم فیلمی دست به دست شد از گفتوگوی علیرضا میبدی با پدر و پسر، که در آن، همایون در سهگاه آوازی خوانده بود گوشنواز، با شعری از سعدی، که هر چهقدر هم بیذوق بودی این بیت را نمیتوانستی فراموش کنی:
جمال در نظر و شوق همچنان باقی
گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
انصافا هم، همایون در اجرای زنده خیلی خوب از پس کار برآمده بود. این جوریها بود که نخستین تصاویری که از همایون شجریان در ذهن و ضمیر ما شکل گرفت، تصاویر دوستداشتنی و هنرمندانهای شدند. نسیم وصل اما مهر تاییدی بود بر تصویری که در این سالها در ذهن ما آرامآرام شکل گرفته بود. صدایی که اگرچه یادآور پدر بود، اما جوانی و انرژیای که در پس آن نهفته بود، صاحب صدا را از جریان مسلط موسیقی ایرانی متمایز میکرد. در این میان البته شعری که همایون از زندهیاد سیمین بهبهانی اجرا کرد با مطلع:
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من
چیز متفاوتی بود. هم شعر، هم آهنگ و هم اجرای آن. البته در همین آلبوم قطعاتی شنیده میشد که نشان میداد آهنگساز و خواننده دقت لازم را در تلفیق شعر و موسیقی ندارند. فیالمثل آهنگی که روی دوبیتیهایی از فریدون مشیری ساخته شد، یکسره با مضمون شعر بیگانه است. شاعر از بیوفایی معشوق سخن میگوید اما آهنگ و صدای همایون هیچ ربطی به شعر ندارد. آهنگ که گمان میکنم برگرفته از ملودی موسیقی مقامی خراسان باشد، مخاطب را به بشکن زدن وامیدارد و تامل در شعر، آهی جگرسوز را از سینه عاشق دلسوخته بیرون میکشد:
مرا عمری به دنبالت کشاندی
سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس
که سطری هم از آن دفتر نخواندی
بگذارید تا تنور دعوا داغ است،این وسط، نرخ هم تعیین کنم. شبیه این کار را استاد محمدرضا شجریان نیز پیشتر انجام داده بود. خبط و خطایی که اگرچه در کار سلطان بلامنازع موسیقی ایرانی، حکم النادر کالمعدوم بر آن جاری است، اما از چشم دوستداران هنردوست و خطاپوش ایشان پنهان نماند؛ آنجا که در دستگاه پر نشاط ماهور با ریتمی طربانگیز خواند:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
آنها که در توجیه اتفاقاتی از این دست میگویند کلام از موسیقی جداست، غالبا درک درستی از هنر و فرهنگ ایرانی ندارند. در هنر ایرانی اعم از خوشنویسی و موسیقی، کلام چنان با موضوع مورد بحث درهم آمیخته است که گویی جسم و جان درهم تنیدهاند. تاملی در فرجام کار آنها که تئوری گریز از سلطه کلام در موسیقی یا خوشنویسی را در این سالها طرح کردهاند گواهی است بر بیاساس بودن دعوی مدعیان. یکی از پررنگترین وجوه ممیزه خسرو خوبان آواز ایران با دیگر همگنانش همین توجه به شعر و درک و دریافت عمیق او از ادبیات فارسی و کوشش مثالزدنی برای ارائه هرچه دقیقتر معانی بلند شعر فارسی از طریق موسیقی ایرانی است. مگر ایرج صدای ممتاز و بیبدیل نداشت؟ قطعه مشهوری را که با تار جاودانیاد استاد جلیل شهناز خوانده است و خوشبختانه تصاویر آن هم موجود است ملاحظه بفرمایید. آنچه در این تصویر کاملا آشکار است، بیاعتنایی جناب ایرج به کلام خداوندگار سخن پارسی است. ایرج عزیز، غزل سعدی را به گونهای میخواند که گویی غزلی از حمید سبزواری را! یعنی بهعینه میتوان مشاهده کرد که صاحب آن حنجره طلایی بیش از آنکه حواسش به درست تحویل دادن شعر به مخاطبش باشد مفتون تحریرهای بیمثال خویش بوده. تحریرهایی که انصافا بدیل و مثل آن را نمیتوان در موسیقی ایرانی سراغ گرفت اما... بس نکته غیر حسن بباید که...
باری! صدای خوب را خیلیها دارند اما آنچه شرط ماندگاری در ذهن و ضمیر مخاطب خاص و عام است، بس نکتههاست که یکی از مهمترین آنها به نظرم توجه به کلام است. «هوای گریه» تصنیفی بود که در آن، کلام و موسیقی همسنگ افتادند. و درست به همین دلیل وقتی همایون میخواند:
ستارهها نهفته در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
ابرهای همه عالم در دلت باریدن میگرفت، و نه تنها تو، که این بیت وقتی با حزن شجریان جوان درهم میآمیخت، جگربند شیران نر نیز، از هم میگسلید.
یک پرسش ساده و بدیهی: اگر همایون همین تصنیف را با یک ملودی طربانگیز به گوش من و شما میرساند آیا باز هم همین اتفاق میافتاد؟ سهم جواد ضرابیان، آهنگساز خوشذوق نسیم وصل را در توفیق این آهنگ ناچیز ندانیم. ضرابیان در دیگر آثارش نیز خوش درخشیده، اما اگر به من بگویند فقط یک آهنگ از او را نام ببرم بدون شک به هوای گریه اشاره خواهم کرد. اگر به قول مشهور گردن بنهیم و یک تصنیف یا ترانه را متشکل از سه ضلع بدانیم، باید گفت در این اثر هرسه ضلع در نهایت شکوه و جلال بودهاند و مهمتر از شکوه و جلال، همسنگ بودن ترانه و بانگ و آهنگ است. آنجاست که میتوان گفت: آری به اتفاق جهان میتوان گرفت. بله، گفتم که همایون در همان گام نخست امیدهای بسیاری برانگیخت. نمیدانم آلبوم «ستارهها» قبل از آلبوم «شوق دوست» بود یا بعد از آن. اینقدر میدانم که این آلبوم نیز آهنگسازیاش بر عهده ضرابیان بود و غالب اشعار نیز از معاصران. اگرچه پدر نیز پیشتر به معاصران توجه داشت، اما این حجم از توجه کمی بیسابقه بود. هر هشت قطعه آلبوم از شاعران معاصر بود. و همین خود یکی دیگر از وجوه افتراق و امتیاز پسر از پدر که میخواست حنجرهاش با صدای امروز، همخوانی بیشتری داشته باشد. این امروزی بودن فقط در انتخاب شعر نبود. در صدای همایون با همه شباهت و همانندیهایی که به صدای پدر دارد، رنگی هست که او را امروزیتر نشان میدهد. نمیدانم این حرف تا چه اندازه با معیارهای اهل موسیقی سازگار است اما فکر میکنم چیزی در صدای همایون هست که وقتی این بیت سعدی را میخواند:
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
فکر میکنی شعر یکی از معاصران را میخواند. البته سهم فضاسازی علی قمصری در این قطعه آوازی را نمیتوان نادیده گرفت، ولی این فضاسازی با صدای وحید تاج چنین اتفاقی را رقم نمیزند. کما اینکه در آلبوم «برفخوانی» که ای کاش با صدای محمد معتمدی منتشر میشد، وحید تاج غزل نئوکلاسیکی از محمدسعید میرزایی را به گونهای خوانده است که گویی غزلی از فروغی بسطامی را میخواند.
نمیخواهم مروری بر آثار همایون شجریان داشته باشم. قصد و غرض این یادداشت پرداختن به آخرین اثر همایون شجریان است: «نه فرشتهام نه شیطان». در این آلبوم نیز توجه به شاعران معاصر قابل توجه است و جز یک اثر، همه به شاعران امروز تعلق دارد. از نخستین تصنیف همایون آغاز میکنم. تصنیفی که ظاهرا آنقدر مورد توجه قرار گرفت که همایون کنسرتش را از مصراع نخستین آن وام گرفت: چرا رفتی، چرا من بیقرارم. یک مثنوی کوتاه و عاشقانه. بیت اول آن که چندبار هم خواننده آن را تکرار میکند در عین سادگی، تاثیرگذار است و تکرار چندباره آن حسابی عواطف رمانتیک مخاطب را برمیانگیزد. اما تعجب میکنم چرا آهنگساز، این بیت خانم بهبهانی را که بالکل با بقیه شعر ناهمخوان است حذف نکردهاند:
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
«مینای حقیقت» این وسط به شدت لایتچسبک است و توی ذوق میزند. هم در لفظ و هم در معنا بوی کهنگی میدهد و با فضای کلی شعر ناهمخوان است. حدس هم میزنم از سرودههای زمان جوانی خانم بهبهانی بوده باشد. یعنی زمانی که هنوز خانم بهبهانی به تشخص و امضای خودش نرسیده بود. اگر بگویید این بیت جزو شعر بوده و آهنگساز و خواننده چارهای جز گنجاندن آن در این قطعه نداشتهاند، به شما خواهم گفت اتفاقا هنرمندیِ یک آهنگساز و خواننده در چنین مواقعی است که خودش را نشان میدهد. مثال میزنم: در تصنیف در عاشقی پیچیدهام، که هم استاد شهرام ناظری آن را خوانده و هم همایون، بیتی وجود دارد که ناظری عزیز از خواندنش صرف نظر کرده، اما همایون آن را اجرا کرده. بیتی که حقیقتا از ابیات درخشان غزل حضرت مولانا به شمار میآید:
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
من از کجا حبس از کجا مال که را دزدیدهام
نمیدانم چرا استاد ناظری از خواندن این بیت طفره رفته. این را هم نمیدانم که چرا همایون این بیت را خوانده، اما اگر قرار باشد امتیازی در کار همایون نسبت به کار استاد وجود داشته باشد خواندن همین بیت است. تصنیفهایی هم وجود دارند که گاه خواننده چند بیت از آن را حذف کرده و به جایش چند بیت دیگر از شعر دیگر را جایگزین کرده. غرض اینکه خواننده لزوما نباید همه ابیات یک سروده را تحویل مخاطب بدهد. بیتی که از خانم بهبهانی مثال زدم بیتی است که نه تنها با فضای کلی شعر بیارتباط است، بلکه با یک شعر عاشقانه و امروزی در تناقض است. بیتی که اگر همایون آن را حذف میکرد، بدون شک به زیباتر شدن قطعه چرا رفتی منجر میشد.
اما آهنگ دوم: این آهنگ، آهنگ چهارم و آهنگ هفتم در آلبوم «نه فرشتهام نه شیطان» کاملا متفاوتند. آهنگهای سادهای که تنها یک ساز آنها را همراهی میکند. شعرها در این سه آهنگ به خوبی ادا میشوند اما... نمیدانم این جمله را بگویم یا نه. ولی میگویم: شعر آهنگ دوم شعر خوبی است. از شاعر دوستداشتنی و توانمند زندهیاد حسین منزوی. ولی همین مصراع اول بیت اول مشکل اساسی دارد. مشکلی که هرکس اندکی با ادبیات آشنایی داشته باشد آن را درخواهد یافت: «درون آینة روبهرو چه میبینی»، دچار ضعف تالیف است، زیرا ما «در» آینه تصویر را میبینیم و نه «درون» آینه. ثانیا، ذکر صفت «روبهرو» برای آینه در اینجا مصداق «حشو قبیح» است، زیرا برای دیدن چیزی در آینه، آن را پشت سر نمیگذارند، و اساسا آدمیزاد وقتی به آینه نگاه میکند که در مقابلش باشد. این سهلانگاری در شعر هرکس که باشد عیب است و در شعر بزرگی همچون حسین منزوی عیب بزرگتر. وقتی هم که با صدای خواننده توانمندی چون همایون عزیز خوانده شود در نظر آنها که دغدغه زبان و فرهنگ فارسی دارند مشکل دو چندان میشود. شجریان، ناظری، بسطامی، صدیف و دیگر بزرگانی که در این سالها با صدای خوش، کلام آسمانی خداوندگاران سخن را به گوش من و شما رساندهاند صرفا مشتی آدم خوشصدا نبودهاند که برای پرکردن اوقات فراغت من و شما فالی به دیوان بزرگان شعر فارسی زده باشند و هرچه را که در نظر آمده برای من و شما زمزمه کنند. آنها حافظان و حارسان راستین و صدیق زبان فارسی بودهاند. ما فقط با آنها وقتمان خوش نشده، ما با آنها به چیزی پیوند خوردهایم و میخوریم که اگر نباشد معلوم نیست چه فرجامی در انتظارمان خواهد بود. زبان فارسی فقط زبان مفاهمه و مکالمه نیست. جهانی است که ما در آن متوطنیم، جهانی که اگر پریشان و منحط و آشفته شود ما نیز پریشان و آشفته و منحط خواهیم شد. بزرگان موسیقی و آواز ایرانی از جان و جهان ما حفاظت و پاسداری کردهاند. همایون عزیز که این روزها حقیقتا دردانة موسیقی ایرانی است، باید حواسش را بیشتر از اینها جمع کند که اگر جمع کند وقتی به این بیت میرسد با خود میگوید یعنی چه؟:
در آن گلولهی آتشگرفتهای که دل است
و باد میبردش سو به سو چه میبینی
دلی که به مانند گلولهای آتش گرفته است چهطور میتواند با وزش باد به راحتی جابهجا شود. فرمود:
مو آن سرگشته خارم در بیابون
که هر بادی وزه پیشش وزونم
چهقدر این تصویر، ساده و ملموس و در عین حال تاثیرگذار است. آیا گلوله آتشگرفته که باد میبردش سو به سو نیز اینگونه است؟ تازه توجه بفرمایید شاعر میگوید سو به سو، و نه این سو و آن سو. سو یعنی طرف، یعنی جهت. یعنی دلی که همانند گلولهای آتش گرفته است با وزش باد میرود طرف به طرف. زیباست؟ صحیح است؟ عقل سلیم و طبع بهنجار و ذوق تربیتشده، این سهلانگاریها را خواهد پذیرفت؟ زندهیاد حسین منزوی شاعر بسیار خوبی است. غزلسرای توانمندی که در فرهنگ معاصر ما جایگاه ویژه خود را خواهد داشت. اما آیا همه شعرهای او بیعیب و نقصند؟ اگر بگوییم آری، گواهی میدهیم که هیچ از ادبیات نمیدانیم. این حرفها به منزله انکار آن قلندر جاودانیاد نیست. برای رفع سوءتفاهم مثال میزنم. هیچکس در عظمت خواجه شیراز حضرت حافظ شکی ندارد، اما اگر کسی دیوان حافظ را بردارد و تفألی به دیوان آن بزرگ بزند و این غزل بیاید:
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
و بعد آنقدر بدذوق باشد که این شعر را با آواز خوش بخواند چه میتوان به او گفت؟ بله، در دیوان حافظ که همهاش بیتالغزل معرفت است از این دست ابیات هم میتوان یافت. حُسن انتخاب باید داشت تا از میان آنها بهترین را برگزید. یا دست کم مشاوری دانا و قابل اعتماد تا نیک و بد را از یکدیگر تمیز دهد.میدانم و مشهور است که شهرام ناظری عزیز همواره با استاد شفیعی کدکنی در انتخاب اشعار و نحوه صحیح قرائت آنها مشورت میکند. و درست به همین دلیل است که در کار ایشان از لغزشهای معمول و مرسوم دیگران که گاه حقیقتا اجتنابناپذیر هم هست نشانی دیده نمیشود. یا اگر هم هست همان حکم النادر کالمعدوم برآن جاری است. سومین قطعه که به نظر میرسد از ملودیهای موسیقی لری برگرفته شده، سادهترین قطعه این مجموعه است. هم در شعر و هم در آهنگ. اینطور که شنیدهام در کنسرت هم از این قطعه طربانگیز استقبال خوبی شده. شاعر این آهنگ هومن ذکایی است که اگرچه از همروزگاران ما است، اما کمتر شناخته شده. درباره این شعر و آهنگ نظر خاصی ندارم. در قطعه چهارم بازهم شعری از بانو سیمین بهبهانی خوانده میشود. باز هم یک ساز. در باره این شعر چیز خاصی نمیگویم جز آنکه بیت سوم را همایون عزیز رسما غلط میخواند. صورت صحیح بیت این است:
رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی
دستان مهربانش یک قطره ناسترده
همایون اما میخواند:
چشمان مهربانش یک قطره ناسترده
جالب اینکه در بروشور آلبوم، صورت صحیح شعر ضبط شده. و این یعنی بیدقتی از همایون بوده. البته شنیدهام که در کنسرت این اشتباه تصحیح شده، اما سوال این است که خواننده و نوازنده محترم یک لحظه هم فکر نکردهاند که چشمان مهربان چطور میتوانند ستردن یک قطره اشک را بر عهده بگیرند؟ بگذریم از اینکه لفظ ناسترده در اینجا چهقدر خوشآهنگ یا ناخوشآهنگ است.
نه فرشتهام نه شیطان که نام آلبوم هم از آن اخذ شده قطعه بعدی است. شوخ و شنگی و در عین حال عصیان و سرکشی این قطعه کاملا با شعر در پیوند است. فقط مشکل این است که گاه کلمات خوب شنیده نمیشوند و اگر شعر را پیشتر نشنیده باشید مشکل بتوانید دریابید خواننده چه میگوید. حالا که همه چیز را دارم میگویم بگذارید این را هم بگویم. در همان مصراع نخست: «نه فرشتهام نه شیطان، کیام و چیم؟ همینم». پاره دوم مصراع ناخوشآهنگ است. آنقدر ناخوشآهنگ است که حتی با صدای خوش همایون این نقیصه رفع نمیشود. میتوانید از چند آدم خوشذوق دور و برتان این موضوع را بپرسید و قول مرا تایید کنید. درباره قطعه هفتم چیز خاصی نمیتوانم گفت جز آنکه من اگر به جای خواننده بودم به هیچ وجه حاضر نمیشدم یک رباعی را که ردیفش، «چونی بی من» است. ترجیع یک آهنگ قرار دهم و هی بگویم: چونی بی من. حتی اگر آن رباعی، رباعی حضرت مولانا باشد. گمان نمیکنم این موضوع نیاز به توضیح داشته باشد. قطعه هفتم یکی از معروفترین غزلهای زندهیاد حسین منزوی است. با مطلع درخشان:
شتک زده است به خورشید، خون بسیاران
بر آسمان که شنیده است از زمین باران
البته مابقی غزل با این مطلع درخشان برابری نمیکند، اما هرچه هست جزو کارهای کمعیب و نقص این مجموعه به شمار میآید. آخرین کار آلبوم هم شعری است از شفیعی کدکنی که بیت اول آن همسرایی میشود:
نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
جز اینکه در تکرار مصراع نخست، به نظر میرسد ریتم، لنگ میزند. این شکل از خواندن که نوعی شکستن هنجار وزنی است چندان خوشایند نیست؛ آن هم در آلبومی که ظاهر و باطنش نشان میدهد برای مخاطب عام ساخته شده یا حداقل به دنبال آن بوده که مخاطبان جدیدی را به طیف گسترده علاقهمندان موسیقی ایرانی اضافه کند.
به هر حال این آلبوم با هر قصد و نیتی تهیه شده باشد، لغزشهایی که برشمردم قابل اغماض نیستند. من سعی میکنم اقتضائات روزگار جدید را تا حدودی درک کنم، اما نمیتوانم سهلانگاری و بیاعتنایی به ادبیات و زیباییشناسی را با هیچ توجیهی بپذیرم. اگر قرار باشد همایون شجریان هم به همان راهی برود که فلان خواننده بیذوق و بیسواد رفته، آن وقت به که باید امید بست؟
توضیح ضروری: این یادداشت در نخستین شماره کتاب هفته خبر منتشر شده است. نشریه ای به سردبیری این بنده کم ترین.
نظر شما