این مطلب مربوط به جریانات سیاسی داخل کشور نیست .فقط یک خاطره ی طولانی است که اتفاقش حدود یک دهه طول کشید . دوران تربیت معلم برای ما ورودیهای سال شصت و یک، در یک محیط آرام و آسوده سپری نشد . درست است که دیپلم را در سال انقلاب گرفته بودیم اما با وجود انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاهها ،حضور در کلاس درس ،برایمان جاذبه ی خاصی داشت .آن هم در مشهد و در کلاس استادانی که در ادبیات کشور حرفی برای گفتن داشتند.
آن سالها جنگ تحمیلی و دفاع از کشور مهم ترین واقعه بود .در طی دو سال تحصیل در مرکز تربیت معلم شهید بهشتی مشهد یک بار اعزام به صورت دست جمعی و چندین بار با گروههای کوچکتر صورت گرفت .
مطلب جنگ و اعزام به جبهه را برای آن یادآور شدم تا فضای درس خواندن را با فضای امروز مقایسه نکنیم .در حال و هوای جبهه و جنگ ،تدریس استادان در کلاس درس هم سمت و سوی خاصی به خود می گرفت و من که در رشته ی ادبیات درس می خواندم مثل خیلی از هم کلاسی ها و استادان یاد گرفته بودم که در طول تاریخ ادبیات و زبان فارسی از کنار بعضی از شاعران و نویسندگان با بی توجهی عبور کنیم و نامشان را بر زبان نیاوریم.
ادبیات می خواندیم و با تازیانه ی نقد استادان؛ سیاه و سفید را به راحتی در مقابل هم قرار می دادیم ،و جالب است که با ظاهری تسلیم ،همیشه یک خواسته در درون همه ی دانشجویان طوفانی می شد تا سری به لیست سیاه استادان بزنیم.مثلا دیوان ایرج میرزا یا اشعاری از رودکی و عنصری و حتی بعضی از داستانهای مثنوی .اما در این لیست نام احمد شاملو و فروغ فرخزاد و صادق هدایت و صمد بهرنگ و...بیشتر به سیاهی می زد و به همین دلیل تمنای بیشتری هم برای آهسته و دزدکی خواندنشان در وجودمان افزون می شد.
امکانات نشر و چاپ و دانلود و... وجود نداشت و محدودیتهای دیگر هم دلیل مضاعفی بود که ولع خواندن را بیشتر کند، البته بدون هیچ جهت خاصی؛ فقط تمایل بود و بس.
نام سیمین بهبهانی را نه در لیست سفید استاد در کنار پروین اعتصامی وسپیده ی کاشانی داشتیم و نه در لیست سیاه که به دنبال دزدکی خواندنش باشیم.
سال شصت و هفت ، درکلاس یکی ازهمان استادان دوران تربیت معلم نشسته بودم و کلاس ضمن خدمت را سپری میکردم که در میان بحث تدریس اوزان عروضی و نوآوریهای آن ،به عنوان یک وزن کم کاربرد و جدید بیتی را خواند:
" شلوار تا خورده دارد ،مردی که یک پا ندارد/// خشم است و آتش نگاهش، یعنی تماشا ندارد"
مستفعلن فاعلاتن...با شنیدن این بیت عده ای خروشیدند و عده ای به وجد آمدند و نام سیمین بهبهانی زمزمه شد. ادامه ی شعر را درخواست کردیم .استاد با اکراه و اجبار از عکس العمل منفی عده ای و تمایل عده ای دیگر ؛بیت بعد را یک در میان خواند:
"تق تق کنان چوبدستش روی زمین می نهد مهر// با اینکه ثبت حضورش حاجت به امضا ندارد"
خواست به آرایه ی استعاره بپردازد که اکثریت معلمین حاضر در کلاس ،دنباله ی شعر را خواستند و استاد به بهانه ی نسیان بیت دیگری را خواند:
"لبخند مهرم به چشمش خاری شد و دشنه ای شد///این خویگر با درشتی نرمی تمنا ندارد" و بعد گفت: تمام شد.
سیمین بهبهانی موضوع دفاع مقدس و حضور یک جانباز را از دریچه ای دیگر دیده بود. جای نقد و بررسی هم داشت .آن غزلواره بعدها در کتابهای دانشگاهی در کنار نام سیمین چاپ شد. از آن زمان تا بیست سال بعد که "سروده" های سیمین "سرود" شد و جهت دار در کنار جریانات سیاسی داخل کشور حضور یافت؛ بسیاری از اشعارش به چاپ رسید و خوانده شد .
او هم مثل دیگر شاعران معاصر و اخلاف و اسلافش اوج و فرودهایی دارد و حالا که مرده است به رسم مرده پرستیمان بزرگداشتهایی در موافقت از او و نکوهداشتهایی در مخالفت او خواهیم داشت .
برای من ، همان ابیات بالا در سال شصت و هفت آغاز گر شناخت آثار سیمین بهبهانی شد. هیچ شاعر زنی تا این حد مسایل اجتماعی را به زبان شعر وارد نکرده است . در اکثر اشعار اوجز بزرگی و تفاخر زبان چیزی مشاهده نمی کنیم و با اطمینان می توانیم بگوییم بسیاری از اشعار او مشابهی نداردو واقعآ درادبیات فارسی تا امروز در کار خود میان شاعران مرد هم بی همتا بوده است.
چه خوب و چه بد ، سیمین بهبهانی هم رفت و دیر یا زود دیگرانی هم خواهیم رفت اما این اطمینان وجود دارد که جدای از تند و تیزی دیدگاههای سیاسی، سیمین بهبهانی زندگی محدود این دنیا را برای خود نامحدود کرد چه بخواهیم و چه نخواهیم.
" دو باره می سازمت وطن///اگر چه با خشت جــان خویش"
"ستون به سقف تو می زنم///اگر چه با استــــــخوان خویش"
" دوباره می بـــویم از تو گل///به میــــــــــل نسل جوان تو"
"دو باره می شویم از تو خون///به سیل اشک روان خویش"
روحش شاد
نظر شما