کامران نجف زاده در تازه ترین یادداشت شخصی خود در وبلاگش گزارش کوتاهی از یک «خسته خانه» در حوالی قیطریه ارائه و تاکید کرده که همیشه هم نباید از دولت کمک خواست و باید مردم به فکر مردم باشند.

در قیطریه تهران، خواستی یاد خسته خانه های جان خسته بیفتی، جایی هست به نام رفیده. رفیده در لغت همان بالشتکی است که زیر خمیر نان می گذارند. اینجا یک مجتمع برای کودکان معلول ذهنی...و رها شده...اسم اتاق ها...فرشتگان یک...دو...

در قیطریه آنهایی که سوار مازراتی و بنز و پورشه های میلیاردی، کوچه های ویلان را اتوبان می کنند همه شان بد بورژوا نیستند. بین شان ژان وال ژان هم هست. یکی شان پیچید داخل مجتمع. من از پنجره نگاه می کردم که دربان دم در هم تحویلش گرفت و کلاهش را بالاتر گذاشت.

پرستارهای مسنی که شاید چهل سال پیش رودابه ای بودند گفتند:

این آقا آمده پسرک را ببرد هواخوری. زوم کردم روی پیرمرد که وقتی از ماشین شیکش پیاده می شد دستش را روی مهره های انتهایی کمرش می کشید. گفتم احتمالا دو مهره آخری به جزیره ای توریستی رفته باشد.
من لابلای تخت ها می گشتم، حیران، خودم را گم کرده بودم وقتی مسوول رفیده از دردهای اینجا می گفت. پیرمرد وارد اتاق شد و یک راست رفت سراغ همین پسرکی که در عکس کنار من است.

لباس های گرمش را با دقت پوشاند. پسرک برای پدربزرگ له له می زد. حرف نمی زد ولی توی چشم هایش ذوقی عجیب بود. نگو هر هفته بچه معلول ذهنی را می برد هواخوری. در حیاط و خیابان می چرخاند. یک اتول پلاستیکی هم برایش گرفته بود با یک بوق آزاردهنده. اتول با آن دسته بلند که در دست مرد قرار می گرفت مثل جارو می ماند. چشم در چشم که شدیم سلام کردم. دستم در دستش ماسید. صورت سنگی بود. شش تیغ...

جای کاوه گلستان خالی. رفیده جان می داد برای عکاسی. پرستار تند تند و نوک زبانی می گفت این آقا خیلی به ما کمک می کند. مرد نشنیده گرفت. حس کردم در چشم های پسرک غرق شده یا با خاطره ای تلخ تر از زهر ، یک یک می کند.

وقتی از شیرخوارگاه بیرون زدم داشتم آمار کودکان بی سرپرست، آمار خلاف و ایدز و اعتیاد و ترک تحصیلشان را مرور می کردم. کاش از این پیرمردها می شد کپی گرفت. یک پیغام به وزیر کار دادم که رفیده را دریاب..دریاب.

چند خط هم نوشتم برای تو...که اگر توانستی کمک کن به اینجا...؛اصلاغیر قازان قورتکی ترین NGOیعنی همین پیرمرد! همه چشم ها به دست دولت نباشد. در صف نانوایی، در شیرخوارگاه رفیده، در سرمای وین روبروی هتل کوبرگ...؛ مردم باید به داد "مردم" برسند.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 390855

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 8 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 8
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام US ۲۰:۵۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۷
    106 4
    از نظر داستان نویس خوب بود. ... در اینکه مردم یاری کنن حرفی نیس ولی نه که همه چیزو از مردم مایه بذارن از مدرسه سازی گرفته تا کمک به نیازمندا بعد چندین سازمان و نهاد میلیاردی بنام کمک به نیازمندان داشته باشیم که حتا مالیات هم نمیدن.
    • حسن A1 ۰۷:۳۷ - ۱۳۹۳/۱۰/۰۸
      1 0
      والا اينقدر اقوام خودمون التماس دعا دارن كه......................
  • شریف A1 ۲۱:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۷
    17 29
    آقای نجف زاده مگه خبرنگار نبودند؟
    • بی نام A1 ۰۰:۲۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۹
      2 0
      مخصوص کودکان یونیسف یعنی چی؟ ابرو رو درست نکردی چشم رو هم کور کردی که
  • محمد رضا بهرامی IR ۲۱:۴۵ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۷
    مثل همیشـه عالـی، احسنتـــــــــــــ کامـران خـان
  • حسام A1 ۰۸:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۸
    8 7
    درود بر کامران خان که میری و در این پهن دشت بی انتهای وطن مان این خسته دلان بی کس را در می یابی
  • رضایی IR ۱۰:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۸
    3 3
    امروز رفتم مرکز معلولان رفیده.مسوولش میگفت بعداز این کار نجف زاده وانتشار خبرش همینطور مردم دارن کمک میکنن
  • بی نام RO ۰۳:۲۴ - ۱۳۹۴/۰۱/۱۵
    0 1
    دم اقا کامران گرم