برخی آمارها نشان می‌دهد که از سال 3500 قبل از میلاد تا اواخر قرن بیستم 14500 جنگ رخ داد و حدود 3 میلیارد نفر کشته شدند و تنها سیصد سال صلح برقرار بود.

لابد در طول صلح نیز جوامع خود را برای جنگ‌های بعدی آماده می‌کردند. بنابراین تاریخ، روایت جنگ است و گویی صلح تاریخی ندارد. شاید از این روست که عده‌ای جنگ را از ویژگی‌های سرشت آدمی می‌دانند و معتقدند که انسان به طور ذاتی و فطری خشن، کین‌توز، متجاوز و زیاده طلب است و این خصوصیات او را به سوی جنگ سوق می‌دهد. پس همان گونه که شوپنهاور از قول اندیشمندان باستان نقل می‌کند" انسان گرگ انسان است". بیهوده نبود که فروید نوشت جنگ را نمی‌توان ریشه‌کن کرد، باید تسلیم آن شد و خود را با آن وفق داد. با این همه برخی دیگر ظهور جنگ را مربوط به دوره میان سنگی می‌دانند که در آن جوامع پیچیده‌تر شد، ساختارهای سیاسی شکل گرفت و رقابت بر سر منافع آغاز گشت. لذا به زعم آنان جنگ به روابط و عملکردهای اجتماعی باز می‌گردد و با تنظیم و مدیریت این عوامل می‌توان از آن اجتناب کرد.

جنگ انسان را به طور مستقیم و بی‌واسطه و در زمینه‌ای گسترده در برابر مرگ قرار می‌دهد. این رویارویی تنها با شیوع بیماری‌های همه‌گیر مرگبار در گذشته قابل مقایسه است. ولی در جنگ مقابله انسان با مرگ به منزله رویارویی او با خود نیز هست، زیرا عامل ایجاد مرگ انسانی دیگر است. این امر جنگ را به موقعیتی ویژه در حیات آدمی تبدیل می‌کند. این جا انکار مرگ یعنی پناهگاه ذهنی همیشگی افراد در برابر مرگ کارآیی خود را از دست می‌دهد و رنگ می‌بازد. هرچند برخی از روانشناسان معتقدند که کشتن دشمن که معمولاً مفهوم آن با بیگانه یکی می‌شود تقویت‌کننده احساس نامیرایی و نوعی انکار مرگ است. ولی وضعیتی که در آن امکان کشتن با کشته‌شدن برابر است مجالی برای مجامله نظری باقی نمی‌گذارد. در جنگ‌هایی که انسان‌ها گروه گروه می‌میرند مرگ دیگر قابل کتمان نیست. شاید بتوان با نگاهی اگزیستانسیالیستی جنگ را یک موقعیت وجودی اصیل دانست که انسان را در برابر خود قرار می‌دهد.

به دنبال جنگ جهانی اوّل با حدود 30 میلیون کشته و جنگ جهانی دوّم با 60 میلیون جان‌باخته شاهد تغییر نگرش عمیقی نسبت به مرگ هستیم. فروید تا پیش از جنگ جهانی اوّل نیروی لی‌بیدو و غریزه زندگی(eros) را به تنهایی مسلّط بر روان آدمی می‌دانست. ولی پس از فجایع وصف‌ناپذیر جنگ جهانی اوّل بود که مفهوم غریزه مرگ (thanatos) را به عنوان منشاء اعمال تهاجمی ارائه کرد و آن را در برابر غریزه زندگی قرار داد. از سوی دیگر به دنبال جنگ جهانی دوّم و کشتار اتمی آن بود که مرگ از حالت تابو خارج شد و مرگ‌شناسی(thanatology) به عنوان معرفتی میان‌رشته‌ای شکل گرفت.

گفتیم تاریخ روایت جنگ است، امّا تاریخ جنگ خود روایت دیگری دارد که با انفجار بمب‌های هسته‌ای در هیروشیما و ناکازاکی بشر را به نقطه‌ای رساند که در وحشت نابودی کامل و هراس از مرگی همگانی، نیم قرن صلح پس از پایان جنگ جهانی دوّم را دوران جنگ سرد بنامد و به یاد داشته باشد در جهانی که جنگ در آخرین ایستگاه تاریخی خود در چند لحظه می‌تواند کره زمین را منفجر کند، صلح رؤیایی ناپایدار است و در حقیقت مرگی در کمین نشسته بر جهان حکومت می‌کند.

تغییر ماهیّت جنگ از جنگ‌های سلحشورانه به جنگ‌های دیجیتال محتوای انسانی جنگ و رویارویی با مرگ را نیز مسخ و تحریف کرده است. جنگ که در گذشته معطوف به قهرمانیگری(heroism) در مبارزه با مرگ و تن سپردن بی‌پروا به آن بود امروزه تا حدّ بازی‌های کامپیوتری تقلیل یافته و شگفتا که بیشترین درصد این قبیل بازی‌ها نیز به جنگ اختصاص یافته است. در جهانی که سرگرمی (entertainment) بر تمام شئونات آن تسلط یافته، جنگ و کشتار واقعی انسان‌ها نیز تا حدّ یک سرگرمی تنزّل می‌یابد تا جایی که حتّی قهرمانان واقعی جنگ نیز بر خلاف آشیل و هکتور ناشناخته می‌مانند و هرگز به جایگاه و مرتبتی که عروسکی مانند لیدی گاگا در کارگاه سرگرمی سازان دارد دست نمی‌یابند.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 500445

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام US ۲۲:۴۰ - ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
    0 0
    نکته جالب در این مطلب اشاره به بی ‌پناهی و مظلومیت صلح است که کمتر کسانی در تاریخ به فکر‌ آن بودند